https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۶۷ مطلب با موضوع «فرهنگ، جامعه» ثبت شده است

آقا‌پسر گل، دختر مورد علاقه‌اش را در دانشگاه یافته بود. بعد از مدتی، آدرس و تلفن منزل دختر را به خانواده داد و از آن‌ها خواست در باره‌اش پرس و جوی بیشتری کنند و قرار خواستگاری را مشخص بفرمایند.

همه‌چی بر وفق مراد پیش رفت و قرار خواستگاری مشخص شد. القصه، آقاپسر همراه پدر، مادر و خواهر به رسم خواستگاری به خانه دخترخانم رفتند و قریب سه ساعت گفتند و شنیدند آن‌چه را که لازم می‌دانستند.

پروسۀ تحقیق نیز قریب یک ماه به طول انجامید و خانواده‌ها از بد و خوب یکدیگر شناخت کافی پیدا کردند. اما، در این میان یک مسئلۀ  ساده که دانستن آن بر سایر معلومات می‌چربید برای دو طرف ناشناخته بود! گویی که این مجهول می‌خواست در لحظه‌ای حساس و در مراسم زیبای بله‌برون رخ‌نمایی کند تا عرق شرم را بر پیشانی بزرگ‌ترهای هر‌دو خانواده بنشاند...

عصر بله برون فرا رسید. بزرگان خانوادۀ دختر منتظر بودند تا ماه داماد و همراهان محترم را زیارت کنند...

بالاخره صدای زنگ خانه به صدا درآمد و لحظه‌ای بعد، آقا پسر، همراه پدر و مادر، پدر بزرگ، عمو، زن عمو، عمه، شوهرعمه، دایی، زن‌دایی، خاله‌ها، شوهرخاله‌ها، برادرها و خواهر داماد وارد شدند... اما، به محض ورود، هر دو خانواده در حیرتی عجیب و عمیق فرو رفتند و چندلحظه‌ای به سکوت پناه بردند! جوری که تا چنددقیقه نمی‌دانستند چگونه باب گفت وگو را باز کنند و چگونه رسم احوالپرسی را به جای آورند!! شاید هم داشتند از خجالت یکدیگر آب می‌شدند!

بحمدالله این مراسم به شادی پایان یافت و ما شام و شیرینی عقد و عروسی آن ها را خوردیم... اما به نظر شما دلیل بُهت‌زدگی و شرمندگی این دوخانواده چه بود؟

 

+ داستان نبود. یک ماجرای واقعی بود :((

۱۶ نظر موافقین ۵ ۰ ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۶
مرآت

چهارشنبه 27 اردیبهشت ساعت 5 صبح رفته بودیم کوه در محلۀ دارآباد، ساعت 10 از کوه برگشتیم، مستقیم رفتیم نمایشگاه کتاب با یک بازدید 6 ساعته، بعدهم ساعت 5 بعدازظهر رفتیم محل قرار گاهگاهی‌ خودمون در کاخ سعدآباد تا هم، عصرانه‌ای بخوریم (به جای ناهار) و هم گپ و گفتی داشته باشیم با جمعی از دوستان...

اما در این سه مکان نامتجانس، علاوه بر هدف اصلی، نگاهی آماری هم داشتیم به یک پدیدۀ نامبارک فرهنگی_سیاسی کشور به نام پدیدۀ شوم بی‌حجابی! یعنی یک برآورد دقیقِ عینی داشتیم از میزان حضور خانم‌های جلف و بی‌حجاب در این سه مکان مشخص که به نظرم نتیجه‌اش کمی معنادار است. لطفاً بخوانید:

آمار حضور خانم‌ها در کوه (نوبت صبح) معمولاً کمتر از آقایان است. که با برآورد نزدیک به صحت، می‌شود گفت 65درصد از جمعیت حاضر، آقایان بودند و 35 درصد خانم‌ها. اما از همین 35 درصد خانم‌های حاضر در کوه، غیر از 2 نفر، بقیه همه با حجاب بودند! (منظور از باحجاب یعنی چادری، غیرچادری پوشیده و غیر چادری کم‌پوشش)

اما در نمایشگاه کتاب، آمار خانم ها و آقایان دقیقاً قابل تفکیک نبود. یعنی ساعت‌هایی از روز، آقایون بیشتر بودند و در ساعت‌هایی هم خانم ها بیشتر بودند. اما در مجموع می‌شود گفت که از بین زنان حاضر در نمایشگاه، حدوداً 25 درصد بی‌حجاب و 75درصد با حجاب بودند. (چادری، پوشیده و کم‌پوشش)

اما در کاخ‌موزۀ سعدآباد که محل گردش و پیاده‌روی و گپ و گفت عمومی است؛ حدوداً 40درصد از افراد حاضر در کاخ موزه، آقایان بودند و 60 درصد بقیه خانم‌ها بودند که از این تعداد خانم‌های حاضر در کاخ‌موزه، حدود 15 درصد غیر چادری کم‌پوشش و 75 درصد بقیه بی حجاب و جلف بودند.

 اما معنای این آمار:

کوه در نوبت صبح، معمولاً جنبۀ ورزشی دارد، این آمار نشان می‌دهد که خانم‌هایی که صبح خیز هستند و ورزش را دوست دارند، نوعاً با پوشش هستند و گرایش چندانی به بی حجابی ندارند.

نمایشگاه کتاب، مخصوصاً در تهران اگرچه تا حدودی جنبۀ تجاری، تفریحی و سیاسی دارد، اما در عُرف جامعه، نمادی از فرهنگ و فرهیختگی و دانش محسوب می‌شود. بنابراین، حتی اگر سهم تفریحی، تجاری و سیاسی نمایشگاه کتاب را هم در نظر نگیریم، می‌شود گفت که اهالی فرهنگ و دانش این کشور، همچنان حجاب را جزئی از هویت ایرانی اسلامی خود می‌دانند و به آن پایبندند. از این رو، میل به بی حجابی در آن‌ها بسیار کمتر از بقیه دیده می‌شود.

اما کاخ سعدآباد به لحاظ مکانی واقع در شمال شهر تهران است. محلی زیبا و خوش آب و هواست برای خانواده‌های مرفه، بی‌مسئولیت، راحت‌طلب و وقت‌گذران.

حالا با مقایسۀ آمار زنان بی حجاب در این سه مکانِ متفاوت، می شود نتیجه گرفت که سهم زنان صبح خیز، ورزش دوست و فرهیخته از بی‌حجابی چه‌قدر است!

و می‌شود نتیجه گرفت که اکثریت قریب به اتفاق زنان بی حجاب تهران از چه قشر و طایفه‌ای هستند، در کجاها دیده می‌شوند و بیشترین اشتغالات و دغدغه‌های آن‌ها چیست؟

 

۶ نظر موافقین ۹ ۰ ۰۶ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۴
مرآت

مدح زیاده از حدِ انسان‌ها، ستایش زودهنگام و ستایش دیرهنگام از کسی، مدح غیرِ منطبق با ممدوح، و بالاخره تعریف و تمجید از کسی بدون شناخت دقیق، از نظر آموزه های دینی، نه تنها وجاهتی ندارد، بلکه از اساس آسیب زا و خطرناک است. یعنی ممدوح را ناخودآگاه با چهار خطر جدی مواجه می‌سازد:

  • یا او را انگشت نما می‌کند و می‌رنجاند  (کمترین آسیب)
  • یا باعث غرور او می‌شود
  • یا حسادت دیگران را نسبت به او بر می‌انگیزد
  • یا او را سوژۀ انتقام بدخواهان می‌کند.

پ.ن:

  • ستایش اگر با اوصاف ممدوح منطبق نباشد، آفت محسوب می‌شود.
  • حتی اگر لازم شد بنا به وظیفۀ اخلاقی از کسی تقدیر، تشکر و یا تجلیل کنیم، باز هم باید حد و اندازه نگه داریم و فقط چیزی را در باره‌اش بگوییم که در خور شأن و ظرفیت ممدوح باشد...

 

۶ نظر موافقین ۸ ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۶
مرآت

خواب دیدم ملوسک‌های خودشیفته، در آرزوی شُهره‌گی، به دریوزگی می‌رفتند و دیدم که در پستوی هزارتوی هنر، آدمکی سرخ‌گونه، با طناب آزادی، استحیای خَلق را حلق آویز می‌کرد! و کمی آن سوتر، رقاصه‌ای مشوّش، تندیسی از تقدیس بر سینۀ ابلیس می‌آویخت!

 

تلخ دارد یاد محشر زندگانی را به ما

خواب ما از دهشت تعبیر بر هم می‌خورد

 

+خدا به خیر گرداند خواب‌های سخت و پرتشویش را.

۷ نظر موافقین ۵ ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۱
مرآت

امروز پنج نفر خانم بی‌حجاب آستین کوتاه، با دوتا سگ، ایستاده بودند توی پارک و داشتند در بارۀ انگیزۀ قاتل شهید آیت الله سلیمانی اظهار نظر کارشناسی می‌کردند!  یکی‌شون با ضرس قاطع می‌گفت که ایشون رفته بوده بانک سه ملیارد از شش میلیارد پس اندازش را بگیره، بعد نگهبان بانک براش سئوال میشه که چرا این آخوند باید شش میلیارد تومان سپرده داشته باشه و او هیچی نداشته باشه! به همین دلیل نگهبان بانک عصبانی می‌شه و می‌زنه ایشون رو می‌کشه!... بعد هم ادامۀ تحلیل‌ها و اظهار نظرهای سیاسی 

بگذریم که روی آستین دو نفر از این خانم‌ها هردو طرفش پرچم آمریکا و روی تی‌شرت یکی دیگه‌شون پرچم انگلیس نقش بسته بود!

بگذریم که طبق گفتۀ خودشون، هر سگ حداقل 40 میلیون تومان براشون آب خورده و نگهداری هر سگ هم روزانه 80  تا 100 هزار تومان براشون هزینه داره!

***   ***   ***

+ یک استاد جامعه شناسی دانشگاه آزاد می‌گفت بی‌حجابی معلول مشکلات اقتصادیه! می‌گفت بی‌حجابی معلول گرانیه و می‌گفت بی حجاب‌ها درد زندگی دارند! coolcool

- بهش گفتم، این‌ها همه از برکت یک چیز است: اینستاگرام و ‌سواد رسانه‌ای بالا!

- گفت آقامرآت این‌قدر تیکه ننداز.

- من: صدبار گفتم، بازهم میگم، آدم وقتی اینستاگرام داشته باشه، یعنی همه چی داره. هم فرهنگ، هم سیاست، هم اقتصاد، هم دانش، هم بینش، هم تمدن، هم جامعه شناسی، هم جرم‌شناسی، هم خودستایی، هم خودبینی، هم شهرت‌طلبی و هم تخصص توهّم‌پردازی!!

و در ادامه: اصلاً ملتی که اینستاگرام داشته باشه، همه چیزش تکمیله، امنیت، اقتصاد، غیرت، عزت، خودباوری، سلامت، شادابی، وطن‌دوستی، ادب، حق‌شناسی، رضایتمندی، امید به زندگی... و مخصوصاً پرواز درعالم هپروت!!

به نظر شما این جور نیست؟ :)

 

۷ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۱۴
مرآت

ازدواج هم مثل خیلی از کارها قِلِق دارد. مهندسی دارد و مهارت لازم دارد. اگر دختر خانم‌های گل و آقا پسرهای نازنین، قلق ازدواج را بلد نباشند، انتخابشان ناهمگون، مسیر زندگی‌شان ناهموار و ادامۀ راهشان تلخ و نا آرام خواهد بود. اونهایی که می‌خواهند فرجام زندگی شان به ناکامی نینجامد. لازم است فراتر از احساسات میان‌تهی و به دور از عشق‌های کاذبانه، به ازدواج سالم بیندیشند. باید پیش‌نیازهای درس ازدواج را پاس کنند و مبانی زوجیت را خوب بشناسند و آنگاه به سراغ ازدواج بروند...

 

***   ***   ***

آقای مهدی عباسی، طلبۀ خوش‌کیش و نیک‌اندیش قم، کتابی نوشته است به نام «نبض ازدواج را بگیرید» این کتاب در 94  صفحه با قطع جیبی چاپ شده و تقریباً بدون پیرایه و به دور از بعضی آموزه های ناچسبِ روانشناسی های نوظهور، فرایند یک ازدواج موفق را به تحریر کشیده است. خواندن این کتاب قبل از ازدواج، سیستم خِرَد ورزی و تعقل و عشقبازیِ جوان ها را در برابر هجوم بدافزارها و ترس افزارها و باج افزارهای ناشناخته ایمن می سازد :))

 

+ تا حالا سی و چند نسخه اش را به جوان های خوب هدیه داده ام. بحمدالله همه راضی بودند.

++ نسخۀ کاغذی این کتاب در تهران و شهرستان ها کمیاب شده. اما در قم دست‌ یافتنی‌تر است.

 

پ.ن: بیاییم ازدواج های شرعی و آسان را دریابیم، قبل از آنکه سرطان بدخیم ازدواج های سفید، شهرنشین‌های جامعه را درنوردد و به نقطه‌های دورتر برسد.

۳ نظر موافقین ۱۴ ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۳۲
مرآت

چند سالی هست که هر تازه عروس و تازه دامادی در بین اقوام و همسایگان و آشنایان برای وام ازدواج به ضامن نیاز داشت، خودم ضمانتش را قبول می‌کردم و روی کسی را زمین نمی زدم.  اما بعد از مدتی سقف ضمانت هایم بالا رفت و به این فکر افتادم که اگر به هر دلیلی آقا یا خانم‌های وام گیرنده از عهدۀ بازپراخت اقساط بر نیایند، حداقل خودم باید توان بازپرداخت اقساط آن‌ها را داشته باشم. به همین دلیل موقتاً ضمانت های خودم را متوقف کردم. اما برای این که از فیض ضامن شدن محروم نمونم؛ همسر بانو و بعد هم دوست و رفیق و فامیل را ترغیب می کردم تا ضمانت ها را بپذیرند... به قول جلال‌الدین محمد بلخی:

تو غرقۀ وام این قماری

ما وام گزار این قماریم :)

دیروز که داشتم تعداد ضمانت ها را بررسی می کردم، بحمدالله آمار خوبی به دست آمد: 7 عروس و 4 داماد با ضمانت خودم. 4 عروس با ضمانت همسر بانو  و  18 عروس و داماد هم با ضمانت افراد نیکوکار وام ازدواج دریافت کرده اند...

اما این روزها، به دلیل کم‌لطفی معدودی وام گیرنده‌های عزیز، متأسفانه اعتماد عمومی کاهش یافته و بعضی افراد بازاری و کارمند، حاضر به قبول ضمانت‌ وام‌ها نیستند. درحالی که به نظر من لذتی در ضامن شدن وجود دارد که حتی به خسارتش هم می ارزد. پس اگر براتون ممکنه، لطفاً از قبول ضمانت برای عروس و دامادهای نازنین طفره نروید.

و البته خودم در شرایط نامناسب اقتصادی، به بعضی تازه ازدواج کرده‌های عزیز حق می‌دهم؛ اما از همۀ عروس‌خانم‌ها و آقادامادها برادرانه خواهش می کنم برای حفظ اعتماد عمومی جامعه و ترغیب آدم‌ها به کار خیر، تلاش کنند در موعدهای مقرر، اقساط‌شون را پرداخت کنند تا سایر عروس و دامادهای عزیز هم از این امکان مالی بهره مند شوند.

 

نکته: از دوستان و همراهان عزیزی که برای پست قبل نظر نوشتند تشکر می کنم. اما به دلایلی پست را رمزدار کردم و نظرات را هم عدم نمایش زدم. لطفاً پذیرا باشید...

۲ نظر موافقین ۹ ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۲۲
مرآت

میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او

از آن شب واله و حیران، نه در خوابم نه بیدارم

*

*

دو رنگی در میان ما به یک بار آن چنان گُم شد

که غیر از نقش یک‌رنگی نه او دارد، نه من دارم :)

*

*

تقدیم به همسر مؤمن و محبوب زندگی‌ام که فرصت‌های معنوی سحرهای رمضان را مرهون مصاحبت و همصدایی خالصانه‌اش می‌دانم. حظ عرفانی‌اش وافر و عطر معنوی سحرگاهان گوارایش باد...

 

عید سعید فطر، روز جشن بندگی و عرفان را به بیانی‌های عزیز و همراهان وبلاگی ام صمیمانه تبریک میگم...

 

+ قصد سفر داشتیم. اما گذاشتیم برای بعد از نماز عید فطر در مصلای تهران به امامت مقتدا و مولایمان خامنه‌ای عزیز، به نیابت از حضرت مهدی موعود عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف... 

 

پ.ن: شعر از جناب اوحدی مراغه‌ای.

۹ نظر موافقین ۹ ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۱۸
مرآت

اَللّـهُمَّ نَبِّهْنى فیهِ لِبَرَکاتِ اَسْحارِهِ وَنَوِّرْ فیهِ قَلْبى بِضیآءِ اَنْوارِهِ وَخُذْ بِکُلِّ اَعْضآئى اِلى اتِّباعِ اثارِهِ بِنُورِکَ یا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ الْعارِفینَ.

 

ترجمه: بارالها، ای روشنی‌بخش دل‌های عارفان و خداجویان؛ به نورانیّتِ ذاتِ اقدس خویش؛ مرا در این روزِ رمضان، برای درکِ برکاتِ سحرگاهان، بیداری و بلوغ عنایت فرما و آیینۀ جانم را در پرتو درخشش انوار سحر، آکنده از نورِ معرفت فرما و تمام اعضاء و جوارحِ وجودم را برای تبعیّت از تجلّیاتِ سحر، در تسخیرِ قدرت و ارادۀ خویش نگه‌دار.

 

+ در آنات حسن‌انگیز شب‌های قدر و در لحظه‌های پر برکتِ سحرگاهان، برای سلامتی و فرج مولایمان حتماً دعا کنیم و از خدا بخواهیم پیروزی همۀ مسلمانان، شیعیان، مظلومان و بدریّونِ جبهه‌های فلسطین و غزه و لبنان و یمن و بحرین و عراق و سوریه و عربستان و افغانستان را.

 

پ.ن: دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان با ترجمۀ ادبی از خودم.

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۴۲
مرآت

به اتفاق حمیدآقا رفته بودیم پارک نزدیکِ خانه کمی قدم بزنیم و در بارۀ یک برنامۀ فرهنگی جدید چند دقیقه‌ای به گپ و گفت بنشینیم.

در نقطه‌ای از پارک، چند شازده نوجوانِ هفده هجده ساله زیر درخت لمیده بودند و دم به دم به سیگارهایشان پُک می‌زدند و به قول خودشون جوونی می‌کردند. همین که ما را دیدند، سیگارها توی دستشان پنهان شد و چشم در چشم ما شدند. گویا منتظر بودند که باب نصیحت مشفقانۀ ما گشوده شود تا چندتا «به توچـۀ» آبدار نثارمان کنند و به اصطلاح سنگِ روی یخمان بفرمایند. اما خوشبختانه ما اصلاً متعرّض آنها نشدیم و از ادای وظیفۀ مقدسِ امر به معروف و نهی از منکر کلیشه‌ای خودداری نمودیم! و صد البته که بی تفاوت هم نبودیم. پس فی‌الفور جلو رفتیم و با حربۀ لبخند و گلخند و با چند دُرواژۀ گل منگولی مثل قند، رفیقانه در جمعشان نشستیم! جوری که یکی‌یکی سیگارهایشان را انداختند و به نگاهمان دل باختند... :)

در این فرصتِ طلایی و کوتاه، شوخی شوخی تیکه هایی از کُنه درونشان گفتند که ما به گوش جان شنُفتیم. ما نیز نکته‌هایی از روزگار نوجوانیمان را بازگفتیم که آن ها شکفتند!

شازده‌های سیگاری تازه از سَرَک کشیدن ما شادمان شده بودند و مسرور که ما از ادامۀ خوش و بش با آن ها معذور! اما در وقت خداحافظی، تیر خلاص را به هدفِ هدایتِ شازده‌ها نشانه رفتیم و پندی نیکو به ارمغانشان دادیم. بدان امید که بر طاق رضایت حق بنشیند و بر سیبل اجابت، اصابت کند... (14 رمضان)

 

+ هدف‌گیری بعضی از نوجوان ها قلق خاص خودش را دارد که اگر کسی بلد نباشد، تیر هدایتش به خطا خواهد رفت.

 

++ پارک‌های تهران و کلان‌شهرها به نظرم بهترین مکان است برای اختلاط و گفت و شنود با بدحجاب‌ها، بی حجاب‌ها، سگ بازها و آدم‌هایی که بدون غرض و مرض قربانی جریان زن زندگی آزادی شده اند. پیشنهاد می کنم اونهایی که حال و حوصله و هنرش را دارند. از این فرصت مفت و مجانی برای امر به معروف‌های غیر کلیشه ای غافل نشوند...

۸ نظر موافقین ۱۳ ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۶
مرآت