https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۲۵ ب.ظ

شکنجه‌گاه...

با چندنفر از دوستان رفته بودیم بازدید از موزۀ عبرت. خودم بار سوم بود که موزه را می‌دیدم. اما بعضی دوستان ما، اولین بار بود که فضای موزه را می دیدند.

اطلاع دارید که موزه عبرت، شکنجه‌گاه اصلی ساواک شاه ملعون بوده که اصطلاحاً به آن «کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری» می‌گفتند. در واقع این مکان، محل مخوف و مدرنی بود برای بازجویی تخصصی و استنطاق که با شیوۀ کارشناسان رژیم صهیونیستی، مبارزان انقلابی و مسلمانان آزادیخواه را وحشیانه شکنجه می‌دادند.

بازدید از موزه عبرت را برای آقایون زیر 60 سال بسیار مؤثر و مفید و بلکه واجب می‎‌دانم. اما برای خانم های محترم خیلی توصیه نمی‌کنم. مگر خانم‌هایی که از روحیه و جسارت بالایی برخوردار باشند و تحمل دیدن و شنیدن روایت راویان را داشته باشند.

راویان موزه نوعاً خودشان جزو مبارزانی هستند که طعم شکنجه‌های آن‌جا را چشیده‌اند. اما شیوۀ روایت‌هایشان متفاوت است. بعضی‌هایشان تحفظ دارند و خیلی مکشوف توضیح نمی دهند. اماچندتایی از آن‌ها را می شناسم که وقتی وقایع را برای حاضران توضیح می دهند، بعضی نوجوان‌ها و دخترخانم‌ها آن‌قدر منقلب و بهت زده می‌شوند که...

 

+ کامنت اول = نظر کارشناسی مرآت در خصوص تاریخ نگاری و عبرت‌آموزی موزه است! لطفاً بخوانیدش ))

نظرات  (۱۵)

بعد از بازدید، هرکس فراخور حالش، چیزی در دفتر نظرات و پیشنهادهای موزه می‌نوشت. منم این جمله را نوشتم: 

خوب است به تاریخ، نگاه موزه وار نداشته باشیم. نگاه آموزه وار داشته باشیم.

پاسخ:
به نظرم باید نگاه مقایسه‌وار هم داشته باشیم!
یعنی باید ببینیم اگر خودمون در آن زمان بودیم می‌تونستیم زیر شکنجه های آنچنانی تاب بیاوریم؟ و آیا مبارزه را همچنان ادامه می دایم؟!

تلویزیون چند باری پخش کرد. ولی من طاقت دیدن و شنیدنش رو نداشتم ..

حتی فیلم های که از شکنجه های ساواک پخش میشد هم خیلی دردناک بود. با اینکه ساختگی بود ولی  بعضی از صحنه ها رو هنوز فراموش نکردم. 

 

اون افراد چطور این شکنجه ها رو انجام میدادن؟

پاسخ:
بله، منم چندباری دیدم. واقعاً وحشتناکه.

شما که علی‌القاعده باید شجاع و با دل و جرأت باشید! 
به نظرم دیدنش برای زنگ انشاء و انشاء نویسی خیلی لازمه :)


اون‌ها مردان پولادین بودند.
شهید لاجوردی، مرد پولادین زندان‌ها لقب داشت!!

به نظر شما شکنجه گاه کنونی زندان ها بعدا چه نام خواهد گرفت؟ 

پاسخ:

من که مطمئنم شکنجه‌گاهی وجود ندارد و جمهوری اسلامی با مخالفان خودش مدارا می‌کند.

اما اگر شما مرد یا مردان باغیرتی را می‌شناسیدکه شکنجه شده باشند، لابد فردای پیروزی نام بامسمّایی برای شکنجه‌گاهشان انتخاب خواهند کرد.

با دل و جرات هستم  ولی قدرت بدنی ام فکر کنم کم باشه. 

شبیه شما با هوش نیستم :)


شاید یه روز رفتم ....

 

روحشان در آرامش

پاسخ:
مهم، همان دل و جرأت است که بحمدالله دارید.

:)

ولی سعی کنید گروهی یا خانوادگی بروید.
۱۹ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۳ سوسن جعفری

سلام مجدد. دانش‌آموز دبستانی بودم درباره شکنجه‌های ساواک می‌خوندم ولی وقتی تهران بودم نشد برویم، حالا هم که لا ممکن. 

در پاسخی که کامنتم دادید متوجه کلمه (بیانی) نشدم. اگر منظورتان بلاگ.آی‌آر است، من دامنه خریدم از بس در پرشینبلاگ و بعدتر بلاگفا امنیت نداشت آرشیو نوشته‌ها. از ۹۳ ۹۴ پولی شدم :))

پاسخ:
و سلام بر شما.
به نظرم فعلاً به همون خوانده‌ها اکتفا کنید :)
بله منظورم بلاگ.آی.آر بود...  چه کار خوبی کردید که دامنه خریدید. البته من تجربه پرشین بلاگ رو ندارم. اما می‌دونم که بیان اون مشکلات بلاگفا را نداره...

چندتایی از یادداشت‌های شما رو خوندم. ولی باید بیام با فرصت بیشتری بخونم.
۲۰ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۲۸ شاگرد خیاط

موزه و آموزه....قشنگه

همت کنید خیلی کارها از دست قلم شما بر میاد

پاسخ:

آره قشنگه! اما به قول مولوی:

در اصبع عشقم چو قلم، بیخود و مضطر

طومار نویسم من و طومار ندانم...


جالبه که من این جمله را توی کامنت‌ها گذاشتم ببینم چند نفر بهش توجه میکنن؟

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۹ صـــالــحـــه ⠀

و میدونستید معماران آلمانی اون ساختمون رو طوری ساختند که نه از بیرون به نظر یه ساختمون غیر معمولی بیاد و نه با وجود صداهای وحشتناک و داد و نعره‌ها، حتی ذره‌ای صدا ازش بیرون نره...

 

دوست دارم یه روز بریم موزه عبرت رو. فعلا که آخرین موزه‌ای که رفتیم، چهار پنج ماه پیش، موزه‌ی نایسِ آبگینه بود :))

 

راوی‌ها روزهای خاصی اونجا هستند یا همه روزه؟

پاسخ:
بله، دقیقاً همینطوره. 
واقعاً جوری ساختن که صداها و نعره‌هارا بتونن همونجا خفه کنند!!
 اما انگار صدای مظلومان و آه بیگناهان بدجوری دامن ظلمشان را گرفت...
موزه آبگینه را دیدم. محل موزه، خانه قوام‌السلطنه بود.

راوی‌های اصلی روزهایی اونجا هستن که بازدیدهای برنامه‌ریزی شده گروهی داشته باشند.

من هم دو بار رفتم و اگر بخوام روراست باشم بعد شنیدن بعضی شکنجه ها فکر کردم اگر من بودم طاقت نمی آوردم

پاسخ:
از شما چه پنهان بنده هم همین تصور رو در بارۀ خودم داشتم :))

دیدن و شنیدن شکنجه‌های اتاق حسینی سفاک، هشدارم می داد که باید خیلی خودساخته باشم تا چنین جاهایی نلغزم.
۲۰ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۷ ملیحه قنادیان

سلام ونور

خیلی دوست دارم فرصتی پیش بیاد موزه عبرت رو از نزدیک ببینم.

پاسخ:
سلام و درود.
این که خیلی راحته!
یه بار فرصت‌سازی بفرمایید برا خودتون تشریف بیارید تهران. بقیه‌ش هم با من.
به همین سادگی .
۲۱ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۱ شاگرد بنّا

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

من یک بار به شما گفتم چشم و استاد صداتون نمی‌زنم، پای چشمم هم خواهم موند ان‌شاءالله و برادر خطابتون می‌کنم، اما شما هم نگید چیزهایی که خدا می‌دونه لایقش نیستم... همسر و بچه‌هام در تعاریفِ شما می‌گنجن و خدا برام حفظشون کنه... اما خودم نه. 

با احترام به تمامِ مخاطبینِ تحسین‌کننده و تقبیح‌کننده، نظرات باز نخواهد شد. دلایلم رو کم و بیش در پست‌هام گفتم. برای مخاطب هم نمی‌نویسم، هدفم از نوشتن رو هم گفتم. همون‌قدر هم که به‌به و چه‌چه شنیدن رو خطرناک می‌دونم و موجبِ ورود به وادی‌های خوفناکِ غرور و تکبر، فحش شنیدنِ زیاد و افتخار کردن بهش رو هم خطرناک و خوفناک می‌دونم... اگر برای ادای تکلیف بنویسیم، دیگه فحش و ثنا هیچ‌کدوم افتخارِ شنیدن نداره! 

و اما بعد؛

پیامِ این بزرگوار من و مجاب کرد برای بار چندم از برخی بلاگرها یاد کنم. این بار شفاف‌تر و علنی‌تر. به شخصه و از دیدِ سلیقه، خیلی وبلاگ‌ها رو می‌خونم و اتفاقا خوشم هم میاد، حتی بی‌تقوایی کردم و یکی_دو تا رو هم صرفِ دلخواه دنبال کردم... اما از سرِ اعتقاد و ضرورت چند وبلاگ رو دنبال می‌کنم و به هر بهانه‌ای تبلیغ. خب این تبلیغات کمی حساسیت‌برانگیز شده ظاهرا و آتشِ حسادت برافروخته... که خودِ این نشان‌دهندۀ خیلی نکته‌هاست! 

خوبان زیادند... اما ما به خوبِ خالی نیاز نداریم! ما خوبانی می‌خوایم که سایه‌گستر باشن و بتونن زیرِ خنکای خوبیشون بقیه رو هم جمع کنن... تشکیلات! تشکیلات! تشکیلات! ما خوب نیاز نداریم... تشکیلاتی نیاز داریم! 

تشکیلات دانشِ معتبرِ بدونِ منیّت و همراه با بصیرت می‌خواد؛ یعنی شنگول‌العلما!

تشکیلات خیرخواهی و هوشمندی‌های زیرپوستی و تجربه می‌خواد؛ یعنی شما که زیرِ لایۀ وبلاگ چه پست‌های نابه‌جایی رو حذف کردید و چه بلاگرهایی رو دعوت به سعۀ صدر و اندیشیدن! 

تشکیلات متمرکز بودن و استمرار داشتن و تواضع و روی خوش می‌خواد؛ یعنی خانم دزیره که دور از حواشی، سفت و سخت چسبیدن به کاری که شروع کردن و در شش ماه سه کتاب رو رهبری کردن و برای هر کمکِ زیرپوستی‌ای هم همیشه لبیک گفتن! با این‌که می‌دونیم فاطمه خانم چه وقت و انرژی‌ای از ایشون گرفته... دخترانِ جوانِ بیان که مسؤولیتِ زندگی به دوش‌شون نیست، لبیک‌هایی گفتن اما استمرار و دغدغۀ خانم دزیره رو درشون ندیدم...!

تشکیلات ارتباطاتِ گسترده و سعۀ صدر می‌خواد؛ یعنی ن.ا!

و در نهایت از خودگذشتگی و هدفمندی می‌خواد که دورِ هم جمع شیم و به تیم شناخته شیم و مشهور. دورِ هم باشیم و مراقبِ هم و این دایره رو هی بزرگ و بزرگتر کنیم. 

من این وسط تشکیلات هم بلد نباشم، اما تشکیلات‌دوستم و می‌دونم ضرورتِ تشکیلات چقدر چقدر چقدر بالاست و همۀ تلاشم و می‌کنم تبلیغات‌چیِ شما تشکیلاتی‌ها باشم! 

راستش نه می‌خوام و نه لازم می‌دونم روی خوش به خودم بگیرم و برای این‌که فلان بلاگر ناراحت نشه و دلخور، از اون هم تعریف کنم، نه! چون بحثم اصلا تعریف نیست! عرض کردم؛ خوبان زیادن، اما تشکیلاتی‌ها که لازمن و ضروری، کم! بحث؛ بحثِ ضرورت‌هاست! 

قبلا پستی نوشتم که گفتم بلاگفا از نظر من وادیِ دورویی هست و بیان وادیِ تکبّره. هنوز بر سرِ این حرفم هستم. اما بیان برای من نقطه‌عطفی داره و اون هم پیدا کردن یک حلقۀ تشکیلاتی که من نه فقط از سرِ سلیقه و علاقه، که با تمامِ باور و اعتقادم دوستشون دارم و بارها شده با خودم فکر کنم اگر این حلقه رو در حقیقی دورِ هم داشتیم چه کارها که نمی‌شد کرد... گرچه بحمدلله در عرصۀ وبلاگ‌نویسی هم این حلقه مؤثر و مفید واقع شده و شکر خدا سایه‌شون هم داره بزرگ و بزرگتر می‌شه. 

 

برادر من این کامنت رو خصوصی نکردم که تشخیص رو به دوشِ تجربۀ شما بگذارم. اگر صلاحِ تشکیلات بر عمومی شدنش هست، عمومی بفرمایید و اگر صلاحِ جمع رو بر عدمِ عمومی شدن دونستید، بنده باز هم موافقم. در صورت عدم تأیید پاسخی اگر خواستید مرقوم بفرمایید از راهِ ارتباطیِ مخصوصِ خودمون بفرمایید. 

من گرچه آدم‌به دورِ بیان هستم و چارچوبِ مجازی رو حتی به قدرِ یک کانال دوست ندارم حقیقی کنم، گرچه همه‌مون کنارِ هم اختلافِ سلیقه و فکر هم داریم و این طبیعتِ تشکیلاته (کثرت در عین وحدت)، اما به هم‌سنگری با شما جدا و حقیقتا افتخار می‌کنم. 

علی‌علی

پاسخ:

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

قبل از هرچیز خدمت شما عارضم که روح کامنت خانم جعفری احتمالاً ناظر بر این مسئله‌ای که حضرتعالی مطرح فرمودید نباشد. لذا، از این جهت بهتر است خودم را مخاطب کامنت شما قرار دهم که حقی از کسی ضایع نشود.

به روی چشم. از این به بعد خوبی های شما را پنهان می کنم و حرفی ازش نمیزنم :))

در مورد پاراگراف دوم: به شخصه حرفی ندارم. فقط رونوشت به کلیه حاضرین و غائبین محترم جهت اطلاع و اقدام مقتضی :))


و اما بعد؛

در مورد پاراگراف دو، سه، چهار، پنج، الی آخر:

عریزانی را که نام بردید، غیر از خودم، بقیه شایستگی‌ ستودن دارند و ایضاً عزیزان دیگر. دأب شما هم قابل ستایش است همچنان‌که حساسیت‌های شما هم برای بنده و سایر دوستان قابل درک. ضرورت کار تشکیلاتی هم البته قابل انکار نیست و بلکه در شرایط خاص آن را واجب می‌دانم اما به نظرم این کار، شرایط و الزامات دیگری هم دارد که در شرایط فعلی به سادگی قابل اجرا نیست. بعلاوه این‌که تجربۀ تاریخی خوبی هم از این کار نداریم. 

مع الوصف معتقدم که کار تشکیلاتی بماهو تشکیلاتی به صورت ایده‌آل در هر زمینه‌ای نه قابل تعمیم است و نه قابل استمرار. حتی در بعضی مواقع آسیب‌ها و مضراتی هم دارد که نمونه‌هایش فقط در حین کار نمایان می شود. بنابراین، ناگزیریم که بهسازی امور فرهنگی و حرکت‌های تکاملی را با کمی اغماض در قالب هسته‌ها و حلقه‌های کوچک‌تر غیر تشکیلانی دنبال کنیم.

با این همه، حرف و نظر بنده قطعاً مانع حرکت‌های خلاقانه و  تلاش های ایده‌آل خوبان و دلسوزان جامعه نیست. لذا اگر جنابعالی طرح و ایده ای در این باره داشته باشید بنده بعنوان اولین نفر اعلام آمادگی می‌کنم و در حد بضاعت انجام وظیفه خواهم کرد...


برای عمومی کردن کامنت هم بنده منعی ندیدم. اما اگر نظر شما به حذف باشد. بفرمایید تا حذف کنم.

 

علی یار و پشتیبان شما باشد.


توضیح برای کاربران عزیز: این کامنت مربوط به نظرات پست «آن دیده کزاین ایوان، ایوان دگر بیند» است.

۲۱ خرداد ۰۲ ، ۰۶:۵۰ ملیحه قنادیان

درود بر شما

ممنون که هستید.

پاسخ:
ممنون که می‌آیید.
۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۰ دامنه | دارابی

جناب استاد مرآت سلام.

دو بار موزه‌ی عبرت رفتم. با خانواده و فرزندان. و بار دوم هم با رفیقان. باید یک بار هم شده همه‌ی ملت آن را ببیند.

 

همچنان خاموش دنبالت می‌کنم. یک تیک موافق هم می‌زنم. با دیدن بانوان کاملاً موافقم و نظر شما را درین مورد رد می‌کنم. زنان عواطف نرم‌تری دارند و با دیدن عمق فاجعه‌ی شاه، روایتگر ظلم این خاندان منحط و وابسته به غرب، می‌شوند.

پاسخ:
سلام جناب دارابی عزیز،
موزه‌بینی‌ات آموزنده باد :))
ممنون که میخوانید و دنبال میفرمایید. 
منم با بازدید خانم‌ها مخالف نیستم، ولی از اولین بازدیدم که سال ۹۵ بود تجربه ناخوشی دارم از یک دانشجوی دختر همدانی که حالش خیلی بد شد. به همین دلیل معتقدم کسانی که دل و دماغ این شرایط را ندارند، این صحنه ها را نبینند.
ولی با نظر شما موافقم که هنر و قدرت روایتگری خانم‌ها و اثراتش خیلی قوی‌تره.
وفقک.الله.
۲۲ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۰۴ سوسن جعفری

سلام. 

چه دشوار! 

جناب شاگرد بنا ممنون که وقت گذاشتید و جواب دادید. درباره به‌به و فحش‌ها، کسی منکر اثراتش نیست. بارها شده بود به مدت بسیار طولانی صندوق نظرات را می‌بستم ولی آدرس ایمیل بود و هر از گاهی صندوق را در یک پست باز می‌کردم و با نوشتن پست جدید می‌بستم. از بیان و امکاناتش خبر ندارم ولی از دک و پز بوولد کردن در بخش نظرات ظاهراً چیزهایی هست و اینکه به‌به‌ها اخلاص را قلقلک می‌دهد و فحش‌ها را دوست داشتن -حالا کی دوست دارد؟- آسیب دارد با وجود بله درست می‌فرمایید کمی اغراق دارد. شخصاً از لفظ طاقچه بالا گذاشتن برای برخی وبلاگنویس‌ها و کانال‌دارها استفاده می‌کنم. یا وقت داری جواب بدهی و نمی‌دهی یا نداری. اگر نداری خوب ننویس. خود رادیو شماره تلفن می‌دهد برای ارتباط که شنونده فکر نکند از کوه کمتر است که پژواک ممنوع است. 

همین کانال آقای دارابی که از اواخر سال گذشته عضوش بودم و انتقاداتی داشتم پیام هم می‌دادی سین می‌کرد ولی جواب نمی‌داد! خب من نتوانم بهش بگویم مخمل برای ریش و هیبت شما برازنده نیست و فقط کانال را ترک کنم چه فایده؟ آقای زادبر با آن همه سر شلوغی یکبار نشده بی جواب بگذارد مخاطبش را. مخمل هم نمی‌پوشد و از خدا خیر دنیا و آخرت داده هاست. توی همین اضافه کاری فتنه یک کامنت فحاش حالم را دگرگون کرد. کامنت البته قابل انتشار نبود اما خللی در راه مبارزه‌ام وارد نکرد که گمانش بود می‌کند لیکن مسیر مبارزه دیگری در درون خودم باز کرد. کسی که تعریف و تمجید می‌کند دیر یا زود زیر پایمان را خالی می‌کند. فحاش هم گاهی چیزی می‌گوید که تکانت می‌دهد. مهم این است که بشنویم مخاطب را. نویسنده کتاب هم که باشید روزنه ارتباطی بین نویسنده و خواننده باز است. شبنامه هستید شاید؟

آنقدرها هم اهل تعریف و به‌به نیستم وگرنه به قول خودتان تبلیغتان می‌کردم که نکردم. 

تشکیلات که نوشتید یاد ارودی جهادی ارگانی که نوشته بودید افتادم. 

به هر روی باهاتان کار داشتیم زنگ در آقای مرآت را می‌زنیم. حالا بروم ببینم اینها که نام بردید را پیدا می‌کنم یا نه. 

پاسخ:
درود بر خانم جعفری و آقای شاگرد بنا،
مرآت افتخار دارد که سفارتخانهٔ وبلاگش بعنوان حافظ منافع هردو بزرگوار، ابلاغ‌کنندهٔ پیام‌هایتان باشد! :)

اون‌هایی را گه شاگرد بنا نام بردند لینک شده‌اند. روی اسمشان کلیک کنید، به وبلاگشان هدایت می‌شوید.
۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ سوسن جعفری

تلاش دوم: دارید با امکانات بیان وسوسه‌ام می‌کنید.

سفارتخانه حافظ منافع عالی بود :)) ممنون.

پاسخ:
اتفاقاً خوبه که همزمان با سایت، در بیان هم باشین و همون مطالب را در وبلاگتون لینک بدین. مطالبتون واقعاً عالیه 
ممنون از شما.

سایت شما در قسمت پیوندها لینک شد.
۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۴ شورشعلی خیاط

به به 

چه خوب که از بیان 

می شود منبر ساخت 

جرگه ساخت

سفارتخانه ساخت

آینه ساخت

و بناهایی را بنایی کرد

امضا

شورشی خیاط

پاسخ:
جناب بیان سمّ رایگان هم می‌دهد!!
ولی غسالخانه ندارد، 
مراسم کفن و دفن هم ندارد.
فقط می‌نویسد: دیدار به قیامت :))
از نماز لیلةالدفن هم خبری نیست.:(

رفتن هردوی شما برای من غصه‌ناک است.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">