درحاشیۀ برگ خزان به جای فحاشی، نقاشی میکردم! پرِ طاووس را جای کابوس میگذاشتم، بامداد را با مَداد و شام را با شکم گرسنه مینوشتم. چشمِ خشمِ خویش را میبستم و مشق عشق را نه فقط درشت، که درست مینگاشتم! تا اهالی نیرنگ بدانند که گلکدۀ این دهکده هنوز رنگ رنگ است و پای فرهنگ این مرز و بوم لنگ نیست.
+ خوشا به حال منتظران حقیقی که چشم های انتظارشان همیشه بیدار و اشکبار است...
++ در آنات حُسن انگیز شبهای نورانی رمضان، همدیگر را دعا کنیم...
از اون سفر که لب تاپم را جا گذاشتم تا همین امروز، دائمالسفر هستم و هر روز تا دیروقت مشغول کار و رفت و آمدم! اونهم در دو استان سردسیر کشور که سرمایش زبانزد است و تا مغز استخوان آدم را می سوزاند... اما امروز انشاءالله آخرین روز سفر است که قرار است بروم همان شهری که لبتاپم را قبلاً جا گذاشته بودم.
در این روزها، وبلاگ منم مثل خانۀ ارواح، سوت و کور بود. چون آن قدر درگیر کار بودم که مجالی برای نوشتن نداشتم. فقط اگر در بین کار فرصتی دست میداد، سعی میکردم خیلی تند و سریع ستارههای روشن وبلاگها را بخواندم که خیلی تلنبار نشود.
و حالا، به قول شاهنشاهِ عاری از مهر پهلوی باید بگویم: «چندوقتی است که احساس خستگی میکنم و نیاز شدید به استراحت!» :))
اما نع! اولاً که ما اعلیحضرت نیستیم که زود خسته شویم! ثانیاً شاهنشاه وطن فروش و بزدل نیستیم که بخواهیم به بهونۀ خستگی از کشور فرار کنیم. ثالثاً ما بسیجی هستیم و خستگی رو خسته میکنیم. رابعاً، ما کار را موجب حیات و نشاط خودمون میدانیم و اصلاً با همین تلاش هاست که زندهایم، خامساً اگر هم به استراحت و تجدید قوا نیاز داشته باشیم، به آسوان مصر نمی رویم. در همین شهر بی آسمان خودمون از خدای مهربون کمک می گیریم. سادساً تفریح و خوشی ما مسجد و امامزاده و هیئت است و البته سالی یکی دوبار هم انشاءالله مشهدالرضاست که نه هواپیمای شخصی نیاز دارد و نه ویزای ورود میخواهد. نهایتش یک بلیط قطار لازم دارد که اگر شب حرکت کنیم، ساعت 6 صبح داخل حرم، مهمان امام رئوف خواهیم بود...
+ و انشاءالله زیارت حضرت ثامن الحجج به زودی قسمت همهمون بشه...
پ.ن 1:
من زخمدار تیغ قابیلم برادر
میراثخوار رنج هابیلم برادر
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم .....
پ.ن 2: از صمیم دل به شاگرد بنا و خانوادۀ صبور و ایمانی اش تبریک میگم و براشون آرزوی سلامت و سعادت دارم.
پ.ن3: ابیات منتخب از شعر معروف علی معلم دامغانی است با مضامین بسیار نغز و پر مغز.
عید میلاد با سعادت حضرت فاطمۀ اطهر سلام الله علیها و روز مادر، بر مادران طهارت و عفاف و بر زنان پاکی آفرین مبارک باد.
**** **** ****
با قاطعیت می گویم: هرکس دوست دارد، سعادت و عاقبت بخیری را از آنِ خود کند، باید هرچه ادب و احترام دارد به پای فرشتۀ مادر بریزد و هیچ گاه از خدمت به مادر مضایقه نکند...
در باره شخصیت وجودی حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها، هرچه گشتم و هرچه بررسی کردم، در بین عالمان عصر غیبت، ندیدم کسی مانند امام خمینی رحمةالله علیه، مقام حضرتش را توصیف کرده باشد...
پس به عنوان تبریک روز زن و هدیه به خانم های محترم، متن سخنان امام را در ادامۀ مطلب آورده ام و قسمت های مهم آن را برجسته کرده ام تا اگر فرصت خواندن متن کامل را ندارید اذیت نشوید. لینک را هم در پایان مطلب دسترسی دادم برای شما که اگر نیاز داشتید مراجعه بفرمایید. پس بخوانید بخشی از اوصاف و مقام عصمت کبرا و انسیۀ حورا را و لذت ببرید.
اگر با هر دانشجوی سال اولی یا سال آخری دانشگاه شریف از یک ساعت تا دوساعت و تا چندساعت حرف می زدی و چالش می کردی یا به او تیکه می انداختی، متلک می گفتی و یا مجادله می کردی، محال بود که یک حرف تند یا صدای بلند یا پرخاش و یا یک حرف ناصواب از او بشنوی.
اما نمی دانم در این چندماه چه اتفاقی افتاده و چگونه این افول ادبی و اخلاقی رخ داده که برای اولین بار در طول تاریخ، عده ای از دانشجویان این دانشگاه، رکورد فحاشی و بی ادبی دنیا را شکستند و الفاظی بسیار رکیک و شرم آور از نوع مکشوف و نمایشی آن را هوار کشیدند!؟؟؟
*** ***** ***
+ معمولاً هر ازگاهی گذارم به شریف می افتد. گاهی به بهانۀ دیدار، گاهی برای رایزنی، گاهی هم به صورت طفیلی. اما امروز وقتی وارد محوطه دانشگاه شدم، جوری غم و حرمان، سینه ام را فشرد که از حرکت ایستادم. چند لحظه به دانشجویانی که در حال تردد بودند، نگاه کردم، غصه ام دوچندان شد. با صدای اشک آلود گفتم، خدا لعنتتان کند ای آمریکای بی رحم، ای انگلیس مکار و ای گاو شیر ده ترامپ که آوازۀ نخبگان ما را به محاق بردید و دست و دل و زبانشان را به ابتذال آلوده کردید!
پ.ن:
این هایی که به اسم زن زندگی آزادی، قرآن را آتش زدند، آدم سوزاندند، طلبۀ مظلوم را، جوان بسیجی را و مأمور امنیت را کشتند، این هایی که به ناموس مسلمین تعرّض کردند، اموال عمومی را به غارت بردند و امنیت کشور را به نفع بیگانگان به مخاطره انداختند؛ این هایی که دیکتاتور مآبانه بازاری ها را وادار به تعطیلی مغازه شون می کنند؛ این ها به نظر من نه فهم سیاسی دارند، نه حد اخلاقی خود را می شناسند، نه حیای انسانی را می فهمند، نه معیشت مردم را درک می کنند، نه به اخلاق جنسی معتقدند، نه علم و ادب و معرفت دارند و نه از غیرت و حماسه و ایران دوستی چیزی خوانده اند!! این ها، مزدورِ شرورِ کر و کور هستند که بارِ عده ای وحوش و وطن فروش را به دوش می کشند...
امروز قبل از ظهر، سمت لاله زار تهران بودم، با چشم خودم دیدم که افرادی نقاب زده، قمه به دست و با پنجه بوکس، مغازه دارها را وادار می کردند کرکره مغازه رو پایین بکشند!!
+ همون جا یک شرور رو دیدم که مشروب خورده بود و با حالت مستی داد می زد مرگ بر دیکتاتور :))
++ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!
دیشب جایی بودم که یک مسئول کشوری سخنرانی داشت. البته خیلی کم صحبت کرد و بقیۀ وقت را به نقد و پرسش اختصاص داد. چند دقیقه اول به نقد و سئوال شفاهی گذشت، اما چون پرسش گری به صورت چهره به چهره بازدهی نداشت. قرار شد سئوالات و نظرات را مکتوب بنویسیم تا به سئوالات جواب دهد و نظرات را به کارشناسان بسپارد.
من هم چهار فقره یادداشت کوچک نوشتم و با اسم و امضاء به ایشون دادم. یکی از یادداشت ها را به صلاح نمی بینم افشاء کنم. اما سه تای بقیه رو براتون این جا می نویسم:
پ.ن: آخر نامه هم این سه بیت از حافظ را اضافه کردم:
شهر خالیست ز عُشّاق بُوَد کز طَرَفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزمِ طربش غمزدهای جرعهای دَرکشد و دفعِ خُماری بکند
یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
چند روزی هست که برای خودم زیادی کار تراشیده ام. روزها به کارهای جاری و همیشگی مشغولم و شب ها مثل آشوبگران، با بعضی از دوستان همدل، کف خیابان را گز می کنم. کار ما در شب گردی ها این است که با یک سری آدم ها که ریگی به کفش ندارند، حرف می زنیم و استدلال می کنیم تا شاید یک نفر را از ادامۀ آشوب های بی منطق منصرف کنیم. البته در این میان، بارها مشت و لگد هم نوش جان کردیم. فحش و ناسزا و حرف های رکیک حیوانی هم که متأسفانه مثل نقل و نبات نثارمون کردند.
اصولاً در فرهنگ دینی و ملی ما، شنیدن حرف های رکیک و تحمل آن مرسوم نیست. اما من معتقدم که در مسیر روشنگری آدم ها می شود این شرایط تلخ و غیر انسانی را هم تحمل کرد. به همین دلیل ناسزاها را فعلاً تحمل کردیم تا ان شاءالله به مرور زمان همه را به فراموشی بسپاریم. البته یقین دارم که در مقابل شهیدان عزیز که خون پاک شان را برای حفظ دین و ناموس این سرزمین نثار کردند؛ شنیدن چهارتا ناسزا از یک هموطن، چندان کار دشواری نیست. به همین دلیل اگرچه گفتن و شنیدن این حرف های زشت را برازندۀ شأن هیچ شهروندی نمی دانم، اما تحملش را به خاطر اصلاح رفتار هموطنم، همیشه یک ضرورت عقلانی می دانم و معتقدم که این، حداقل کاری است که می توانم انجام دهم.
اما پریشب بر حسب تصادف با یک خانم و آقای زیادی روشنفکر مواجه شدم که متأسفانه جز حرف زشت زدن و توهین به مقدسات ملت، چیز دیگری بلد نبودند. جملۀ کلیدی شان این بود که می گفتند «این حرکت مردم، یک انقلاب فرهنگی تمام عیار است و ما تا آخر پای حرف مان می ایستیم» بعد هم برای این که با من مقابله کنند؛ عریان ترین واژه های رکیک را حواله ام کردند که محترمانه ترینش گاو و گوساله و گوسفند و لاشخور بود! اما من به احترام ایرانی بودن این خانم و آقا، پاسخم فقط چند سئوال بود که لابلای پرخاش های آن ها مطرح می کردم و البته جواب مناسبی هم نشنیدم. سئوال های من این ها بود:
این چه فرهنگی است که قرآن را به آتش می کشد؟ این کدام فرهنگ است که اجازه می دهد مسجد را به آتش بکشند؟ این چه فرهنگی است که پیروانش حجاب از سر زن مسلمان بر می دارند و او را به باد کتک می گیرند؟ کدام فرهنگ می گوید آدم بی گناه را زنده زنده بسوزانید، کدام فرهنگ است که استدلال و منطقش فقط فحش و لگد و توهین است. کدام فرهنگ می پسندد که روی زن حامله دست بلند کنند و باعث قتل او و فرزندش شوند. آیا بدن نمایی و تن فروشی زنان فرهنگ است؟ آیا سوزاندن درختان خیابان و غارت اموال عمومی فرهنگ است، آیا هم آغوش شدن دختر و پسر و رقص زن و مرد به صورت دسته جمعی در کوچه و خیابان، فرهنگ است؟ آیا عریان شدن زن ها در ملأء عام و نمایش فیلم آن در رسانه ها، نشان فرهنگ است؟!
و در آخر بهشون گفتم اگر این ها فرهنگ محسوب می شود، بهتر است هرچه مدال افتخار داریم به گردن گرگ و الاغ و خوک بیاویزیم و ریاست دانشگاه هایمان را به آن ها بسپاریم...
+ به تلافی این گستاخی و بی شرمی، داستان متفاوت دیگری دارم که مربوط به دیشب است! اگر فرصت شد حتماً می نویسم.
از آموزه های پیاده روی اربعین این است که در مسیر حرکت عاشقانۀ زائران، پاک ترین رفتارها در روابط انسانی ظهور و بروز می یابد و ناب ترین جلوه های زندگی مؤمنانه به نمایش گذاشته می شود.
این ویژگی، در شرایطی که سبک زندگی غربی، فرهنگ ها را احاطه کرده، نشان از این دارد که امکان خروج از هژمونی حاکم بر جهان برای مسلمانان فراهم است و ملت های اسلامی می توانند بر ضد بردگی فرهنگی و استحمار نوین بشورند و خود را از قید و بند مدرنیسم بی روح رها کنند و مآلاً زمینه ساز تمدن بزرگ اسلامی باشند...
این روزها پدیدۀ بی حجابی، ذهن خیلی ها را بخودش درگیر کرده است. من هم مثل خیلی ها در این زمینه حرف برای گفتن دارم. اما از میان همه فقط یک نکته را اشاره می کنم:
در جامعه ما اگر افرادی بخواهند به ارزش های حاکمیت دینی دهن کجی کنند و هنجارهای قانونی را زیر پا بگذارند؛ دو واکنش تقابلی را می توان انتظار داشت:
واکنش اول، کاملاً منطقی، قانونی، محترمانه، موجّه و نتیجه بخش است و ملت ما هم همین را از حکومت انتظار دارد. اما واکنش دوم، اگرچه می تواند نتیجه بخش باشد، اما نامقبول، بدعت آمیز، غیرمحترمانه و همراه با هرج و مرج است که طبیعتاً خسارت های غیر قابل پیش بینی را هم به دنبال خواهد داشت.
+ خدشه دار کردن حیا و عفت این جامعه توسط عده ای هنجارشکن، برای نظام دینی اصلاً قابل تحمل نیست. پس بهتر است، تا دیر نشده خود مسئولان در چارچوب موازین قانونی، وارد عمل بشوند و جلوی گستاخی بی حجاب ها را بگیرند. وگرنه، ممکن است مردم با روش های خارج از قانون وارد کار شوند و مقابل حرمت شکنان بایستند. آن وقت، هم اعتبار قانون زیر سئوال می رود، هم مجریان محترم از تعلل خود شرمنده می شوند و هم شخصیت خانوادگی هنجار شکنان در هرج و مرج های احتمالی له خواهد شد.
++ طبیعتاً هر آدم منصف و با شخصیتی، راه اول را می پسندد، بنده هم اگرچه بی حجابی را ماهیتاً یک اقدام ضد فرهنگی و ضد امنیتی می دانم و مثل خیلی ها از آن رنج می برم، اما دوست دارم در این مورد، قانون و مراجع قانونی حرف آخر را بزنند و نگذارند مردم به شرایط استیصال برسند،
پ.ن: در خبرها آمده بود که رهبر ضد مسلمانان در نروژ، نسخه ای از قرآن را به آتش می کشد. اما چون مقامات آن کشور در برابر این هتک حرمت واکنشی نشان نمی دهند، یک بانوی مسلمان، شخصاً مجرم را تعقیب و او را درحال رانندگی کله پا می کند.!! این جا