من در فلسطین، فلسطین در من.
امسال بازدید از غرفههای نیجریه، اوگاندا، هند و افغانستان در بخش بینالملل نمایشگاه قرآن برای من خیلی اثرگذار بود و به اندازۀ یک سفر تحقیقاتی پرهزینه برایم آموزندگی و دستاورد داشت. اما بازدید ازغرفه فلسطین، غم سنگینی روی قلبم گذاشت.
حقیقت این است که برای بازدید از غرفۀ فلسطین خیلی آماده نبودم. یعنی به لحاظ روحی شرایط مناسبی نداشتم. به همین دلیل قصد داشتم زود از کنار غرفه فلسطین عبور کنم. اما ناخودآگاه مسئول غرفه که جوان حدوداً 25 ساله ای بود جلو آمد و گفت اجازه میدین همکارم 10 دقیقه روایت داشته باشند برای شما؟
نمی دانم چرا، اما ناخودآگاه بهش گفتم: به شرطی که فراتر از یک روایت کلیشهای توضیح بدهد. لبخندی زد و پرسید یعنی چه جوری باشه؟ گفتم یعنی اگر لابلای توضیحات راوی سئوالی پرسیدم نگوید نمیدونم! طفلکی جا خورد. اما گفت باشه بفرمایید. بهش گفتم یک شرط دیگه هم دارم. پرسید چه شرطی؟ گفتمش راوی باید با من عهد ببندد! پرسید چه عهدی؟ گفتم یک عهد خوب و مشترک به نفع آرمان فلسطین! آقای راوی که خودش کنار مسئول غرفه ایستاده بود، این حرف رو شنید و بی چون و چرا قبول کرد!!
رفتیم داخل تا براساس چند تصویر نصب شده بر دیوار، روایت فلسطین را بشنویم...
راوی محترم طبق معمول، توضیحاتش را شروع کرد. ابتدا موقعیت جغرافیایی فلسطین، سبک زندگی مردم و شهرک نشین ها، وضع اقتصاد، معیشت مردم، حاصلخیز بودن سرزمین های اشعالی و استعداد کشاورزی آن منطقه را توضیح داد. بعدهم از نوار غزه گفت و از چگونگی شهادت محمد الدره (کودک فلسطینی) شیرین ابوعاقله (خبرنگار فلسطینی آمریکایی)، عدی التمیمی (جوان مبارز فلسطینی معروف به کابوس صهیونیست ها) خبر داد... اما روایت 15 دقیقهای فلسطین با چالشهای اضافی بنده به یک بحث جدی و کاربردی تبدیل شد و ما قریب یک ساعت در حال گفت و شنود با راوی بودیم. بعضی قسمتهای ماجرای فلسطین و غزه هم آنقدر غمانگیز و جانگزا است که حتی راوی جوان هم حاضر به شنیدن و گفتنش نبود... :(
و حالا من از اون شب تا امروز، وقت و بی وقت فکر و ذهنم مشغول فلسطین است. همش خودم را توی کوچه پسکوچهها و کنار مرد و زن و کودکان غزه و رفح و الخلیل احساس می کنم. به همین دلیل، امسال هفتۀ منتهی به روز قدس، خیلی خیلی پریشان بودم و هنوز هم منقلب و ناآرامم. طوری که گاه و بیگاه صحنههای عزم و رزم و شکنجه و شهادت فلسطینی ها بیقرارم میکند.
اما این روزها دارم به وضوح می بینم که پویش «سنفطر فیالقدس» دیگر برای ملت فلسطین یک شعار جدید و یک آرزوی دست نیافتنی نیست. سنفطر فیالقدس یک برنامۀ برخاسته از ارادۀ مقاومت فلسطین است که بیست و چهار شب مدام زیر هجوم صهیونیستها دارد تکرار میشود و من هم، هست و نیستم را در سبد حمایت از مظلومان رفح و الخلیل و غزه گذاشته ام و هرغروب با چشمهای اشکآلود، روزهام را با مقلوبههای دستپخت زنان فلسظینی در کنار مسجدالاقصی افطار میکنم...
و امسال راهپیمایی روز قدس هم، برای من حس و حال عجیبی داشت. امسال میدان فلسطین تهران مملو از جمعیتی بود که نسبت به سالهای قبل از کرونا، حال و هوای بهتری داشتند و شور و حماسه و غیرت اسلامی مردم، فریادها را رساتر کرده بود. زن و مرد سایر کشورهای عربی هم بحمدالله حضور منسجمتر و متراکمتری در مراسم داشتند و غیرتیتر از گذشته میدرخشیدند. این شور و حال را وقتی فهمیدم که در صف نماز جمعه، با اتباع غیر ایرانی به گفت وگو نشسته بودم...
برادرم... من از شما خواهش میکنم برید تو دلِ نوجوانها و برای اونها هم مسألۀ فلسطین رو شرح بدید... ما امروز به باسوادِ باحوصلهای که اشرافِ حقیقی به این مسأله داشته باشه نیاز داریم... هیچکس نیست که جوابِ چرا فلسطینِ دانشآموزای ما رو بده... حتی معلم و مدیری که بچهها رو به شوقِ نمرۀ اضافی به راهپیماییِ قدس برده(!) که اگه دانشآموزا و نوجوونای ما بدونن ماجرا رو... خودشون با سر... با اشکِ چشم... میان راهپیمایی و برای فلسطین قدم و قلم میزنن...
اینجا بنویسید و خارج از اینجا بگید...
مأجورین انشاءالله...
+ از این پستتون چقدر حال و هوای دل منتقل شد...