رقاصهای مشوّش...
خواب دیدم ملوسکهای خودشیفته، در آرزوی شُهرهگی، به دریوزگی میرفتند و دیدم که در پستوی هزارتوی هنر، آدمکی سرخگونه، با طناب آزادی، استحیای خَلق را حلق آویز میکرد! و کمی آن سوتر، رقاصهای مشوّش، تندیسی از تقدیس بر سینۀ ابلیس میآویخت!
تلخ دارد یاد محشر زندگانی را به ما
خواب ما از دهشت تعبیر بر هم میخورد
+خدا به خیر گرداند خوابهای سخت و پرتشویش را.
خداست که دارد خدایی می کند