https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

یک روز در باغ تخیّل، زیر درخت تعقل آرمیده بودم. ناگهان مردی از قبیلۀ فرهاد، با نگاه شیرین، اقلیم سکوتم را شکست و باروی تشویش و تحیّرم را فرو ریخت... فی‌الفور دست ادب روی سینه نهادم و به شکرانۀ احسانش، بیتی از خواجۀ شیراز برایش خواندم:

  •  ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
  • که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

او نیز لبخندی گشود و دل سرگشته‌ام را با نگاهش ربود و فرمود:

  • حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
  • شکنج طره لیلی مقام مجنون است 

اما من، همچان سر در جیب تفکر، عرضه داشتم:

  • چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
  • به اختیار، که از اختیار بیرون است.

در دم جوابم داد:

  • سخن ز حد مَبر ای محتسب که مستی من
  • نه از پیاله خورشید و خم گردون است

پس رائحه‌ای خوش، مشام جانم را نواخت و خیلی زود تسخیر کلامش شدم و گفتم:

  • دلم بجو که قدت همچو سرو، دلجوی است
  • سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
  • ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
  • که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است

آنگاه دستم را به محبت گرفت و گفت برخیز که وقت شکفتن است، مجال خفتن و گفتن و شنفتن نیست...

از خواب برخاستم، دیدم که دیگر پای اختیارم، در اختیارم نیست...

 

+ تعبیر خواب نمیدانم. هرکس چیزی می داند، کلامی به یادگار بنگارد.

 

پ.ن: خدا قبول کند، در زیارت کریمۀ اهل بیت حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها نایب‌الزیاره و دعاگوی همراهان وبلاگی بودم.

 

۵ نظر ۲۷ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۲
مرآت

یکی از بهترین کارهای زندگی من، خانه‌تکانی‌ آخر ساله. وه که چه‌قدر هم شیرین و شادی‌بخشه این کار... یادمه از بچگی به این جور کارها علاقه داشتم. مخصوصاً اون قدیم ترها که فرش‌شستنِ داخلِ حیاط هم، جزو خانه‌تکانی بود و از قضا توی خانوادۀ ما این کار سخت را پسرا باید انجام می داند...!

خانه‌تکانی یعنی این که دو سه روزی کارهای بیرون رو رها کنی، پوزیسیون کارگری به خودت بگیری، آستین بالا بزنی و شادمانه در خدمت بانوی محترم باشی! حسابی بشوری، بسابی و بتکانی آن‌چه را که از دود و دم خیابان های تهران ناخواسته بر سر و روی زندگی‌ات نشسته است. خانه تکانی یعنی نظافت سقف و کف و دیوارهای خانه، یعنی رُفت و روب بالا و پایین آشپزخانه، یعنی تمیز کردن پشت و روی یخچال و اجاق گاز و وسایل برقی کاشانه، یعنی زیباسازی درون و بیرون کابینت‌ها، یعنی شستن بالکن و برق‌انداختن پنجره ها و سرویس‎ها، یعنی تغییر دکوراسیون و پالایش کمدهای رخت و لباس و مرتب‌سازی قفسۀ کتاب... که من البته اگر چشم نخورم در این دست کارها شخصاً تبحر و تخصص مورد قبول دارم :)

خانه تکانی، مثل غذاهای خوشمزۀ همسربانو طعمی بسیار لذیذ دارد. با اشتها می‌پذیرمش، و شادمانه به انجامش می‌رسانم... من از لحظه لحظۀ روزهای خانه‌تکانی لذت می برم و از ریز و درشت کارهایش تجربه دارم.. از نظر من کمک به همسر، هرچه بیشتر باشد، الفت خانوادگی را بیشتر و مودّت‌ها را صمیمی تر می‌کند.... چه اون وقتی که روی نردبان، دیوارها را کف‌مالی می‌کنی‌، چه اون موقع که به هوای تمیز کردن پنجره‌های بیرونی، جنب و جوش مردم یا ورجه وورجه کردن بچه‌ها و حتی آمد و شد تاکسی و موتوری و سبزی‌فروش محله را از ارتفاع18 متری می‌بینی و چه اون موقعی که آن قدر غرق هم‌اندیشی با همسر میشی که فقط با صدای گوشی موبایل می‌توانی بفهمی وقت نماز رسیده است... از نظر من در دل هر یک از این صحنه‌ها و لحظه‌ها، کلی رمز و راز زندگی و بندگی نهفته است که برای هر لحظه‌اش علیه جریانِ کثیفِ زن، زندگی، آزادی می‌شود نکته‌های جامعه شناختی نوشت...

و اما، در مراحل پایانی کار، یعنی موقعی که پرده‌های اطو زده و بخار دادۀ هال و پذیرایی خانه را با مهارت و ظرافت خاص به ریل پرده می‌آویزی و مراقبی که حتی نیم سانت هم چپ و چوله در نیاد، دیگه داری به شیرین ترین لحظه‌های خانه‌تکانی نزدیک می‌شوی، داری انتظار می کشی که عنقریب خداقوت پایانی همسربانوی محترم را بشنوی و لبخند رضایت و شادمانی‌اش را تماشا کنی. داری می‌رسی به لحظه‌ای که قرار است در پایان دو روز همکاری و همراهی، دعای مستجابش را بدرقۀ راه یک عمر زندگی ات کند...

و چقدر چشم نواز است در و دیوار زندگی بعد از هر بار خانه‌تکانی. انگار نشسته‌ای در خانۀ نوساز و داری زندگی زیبایت را دوباره آغاز می‌کنی.

 

+ به یکی از اقوام گفته بودم: اگر روزی مدرک حقوقی‌ام مخدوش شود و یا به هر دلیلی شغلم از رونق بیفتد. خیالم آسوده است. چون می‌توانم با مدرک دکترای خانه‌تکانی توی دیوار یا پیام‌رسان‌های ایمو و ایتا و بله و سروش و روبیکا و گپ و آی‌گپ سفارش کار بگیرم و برای کسب روزی حلال و گذران زندگی درمانده نشوم :))

 

پ.ن: و چه‌قدر زیباست که همراه با سنت نیک خانه تکانی، صحن و سرای دل را هم از غبار کدورت ها بپیراییم و در و دیوارش را با زیور مهربانی و مودت بیاراییم...

۱۱ نظر ۲۲ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۴۵
مرآت

 

داشتم واژۀ انتظار را در بعضی لغت نامه های عربی بررسی می کردم. البته می دانستم که انتظار، از ریشۀ «نظر» مشتق شده که واژۀ «نظر» به معنی «حسُّ العَین» است. اما، معنای حسُّ العین برای من اقناع کننده نبود! در نتیجه خیلی زود رسیدم به این که برخی لغت شناسانِ نکته سنج، حِسُّ العین را صرفاً به معنای نظاره کردن با چشم ِ سَر می دانند. اما، معنیِ عمیق تر از آن را «النَّظَر تَأَمُّل الشَّیء بِالعَین» ثبت کرده اند که معنای آن می شود: چشم دوختن همراه با تأمّل

با توجه به این معنی، مفهوم یابی و معادل سازیِ پلکانیِ النَّظَر تَأَمُّلُ الشَّیء بِالعَین برای ما فارسی زبان ها آسان می شود:

«تَأَمُّل الشَّیء بِالعَین» یعنی نگریستن همراه با تأمل ---> یعنی ژرف نگری --->  یعنی غفلت زدایی از ذهن و اندیشه ---> یعنی بصیرتِ دائمی!

این ها ظریف ترین و در عین حال مقبول ترین مفاهیمی هستند که در زبان فارسی می شود برای واژۀ «نظر» ارائه نمود. همچنانکه، لغت نامه های عربی صد سالِ اخیر، همچون المنجد هم چنین معنایی را ثبت کرده اند. مثل:

  • اَنظَرَالرَّجُلَ = به آن مرد مجال اندیشیدن و نظر کردن داد.
  • تَنَظَّرَه = به دقت او را نگاه کرد، صبر کرد و منتظر او شد.
  • اَلنُّظور = مرد دقیق و تیز بین.

بر این اساس، انتظار یعنی حضورِ دائمیِ آمیخته با کیاست و سیاست در عرصۀ خیزش های تعالیِ بخش که بر عهدۀ موحدان پاک اندیش محول شده است. انتظار فرج، یعنی مسئولیتِ هوشمند و روشمند که در تکاپوی فردی و اجتماعی، تک تکِ مؤمنان را به قبول وظیفه فرا می خواند.

از این رو، زیبندۀ مؤمنان است که تاکتیک های مسئولیت را بیاموزند و دیر و دور زمان را با تکنیک انتظار، رصد کنند. تفاخُر مؤمنان به این است که در هر موقِفی از زمان و مکان، کالبدِ اعتقادی و رفتاری خود را در برابر هجومِ نیرنگ های رنگارنگ، واکسینه سازند و وادی حوادثِ سرخ و سیاه را با توسَنِ هوشیاری درنَوَردَند.

با این نگاه، منتظران ظهور، همان مؤمنان حقیقی اند، که به انجام اَفضل الاَعمال مفتخر هستند. همان هایی که به بهانه غیبتِ امام، از پای نمی نشینند و در هیچ شرایطی و با هیچ بهانه ای در مسیر مبارزات حق طلبانه قصور نمی ورزند...

+ تکلیف منتظران مهدی (عج) هیچگاه بر مَدار ساده اندیشی و سستی و سکون رقم نمی خورد!

 

پ.ن: تا کسی رخ ننماید، ز کسی دل نَبرَد // دلبر ما، دلِ ما بُرد و به ما رخ ننمود.

میلاد منجی عالم حضرت حجت بن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشّریف مبارک باد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

النَّظَر: حِسُّ الْعَیْنِ، نَظَره یَنْظُره نَظَراً ومَنْظَراً ومَنْظَرة ونَظَر إِلیه. والمَنْظَر: مَصْدَرُ نَظَر.

الْجَوْهَرِیُّ: النَّظَر تأَمُّل الشَّیْءِ بِالْعَیْنِ، 

لسان العرب ج 5

محمدبن مکرّم بن منظور

۲ نظر ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۲۲
مرآت

 دیشب، در ثانیه‌های خالی از هیاهو

زیر باران تلواسه و تپش،

دست به دامان سپیده دم، زدم

و گفتم:

خدا کند در تجارت جهانی،

بازارِ «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَ ...» بی فروغ باشد

و مغازه‌های انتهای بازار، شلوغ!

                     «... وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ *»

 

* آیه 155 سوره بقره:

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِالصَّابِرِینَ  

و قطعا شما را به چیزى همچون ترس و گرسنگى و نقصان دارایی و جان‌هایتان و کمبود محصولات زراعی مى‌‏آزماییم و به شکیبایان مژده و بشارت بده. 

 

پ.ن: به قول جناب مولوی:

هین که هنگام صابران آمد //  وقت سختی و امتحان آمد

این چنین وقت، عهدها شکنند // کارد چون سوی استخوان آمد

 

۳ نظر ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۵
مرآت

پست قبلی را با این هدف نوشته بودم تا از نظرات خوب بیانی های عزیز استفاده کنم و اصلاً قصدی برای چالش یا پاسخگویی نداشتم. به همین دلیل نظرات خوب شما را پاسخ ندادم.

اما این‌جا از عزیزانی که برای پست قبلی نظر گذاشتند رسماً تشکر می کنم و از توضیحات خوبتون سپاسگزارم...

دست همه‌تون درد نکنه و ان‌شاءالله خدا به فکرتون، به دانسته هاتون و به قلمتون برکت دهد.

۱ نظر ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۴۰
مرآت

 

  1. گاهی لازم است با واقعیت‌های زندگی بسازیم تا بتوانیم زندگی واقعی را بسازیم.
  2. گاهی برای این که زندگی واقعی را نبازیم، ناگزیریم با واقعبت‌های زندگی بسازیم.
  3. گاهی برای این که زندگی واقعی را نبازیم، ناگزیریم به واقعبت های زندگی ببازیم.
  4. گاهی باید با واقعیت‌های زندگی بسازیم، تا زندگی واقعی را نبازیم.
  5. هیچکدام.

به نظرشما کدام گزینه مقبول‌تر است و چرا؟

۱۵ نظر ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۴
مرآت

از اون سفر که لب تاپم را جا گذاشتم تا همین امروز، دائم‌السفر هستم و هر روز تا دیروقت مشغول کار و رفت و آمدم! اون‌هم در دو استان سردسیر کشور که سرمایش زبانزد است و تا مغز استخوان آدم را می سوزاند... اما امروز ان‌شاءالله آخرین روز سفر است که قرار است بروم همان شهری که لب‌تاپم را قبلاً جا گذاشته بودم.

در این روزها، وبلاگ منم مثل خانۀ ارواح، سوت و کور بود. چون آن قدر درگیر کار بودم که مجالی برای نوشتن نداشتم. فقط اگر در بین کار فرصتی دست می‌داد، سعی می‌کردم خیلی تند و سریع ستاره‌های روشن وبلاگ‌ها را بخواندم که خیلی تلنبار نشود.

و حالا، به قول شاهنشاهِ عاری از مهر پهلوی باید بگویم: «چندوقتی است که احساس خستگی میکنم و نیاز شدید به استراحت!» :))

اما نع! اولاً که ما اعلیحضرت نیستیم که زود خسته شویم! ثانیاً شاهنشاه وطن فروش و بزدل نیستیم که بخواهیم به بهونۀ خستگی از کشور فرار کنیم. ثالثاً ما بسیجی هستیم و خستگی رو خسته می‌کنیم. رابعاً، ما کار را موجب حیات و نشاط خودمون می‌دانیم و اصلاً با همین تلاش هاست که زنده‌ایم، خامساً اگر هم به استراحت و تجدید قوا نیاز داشته باشیم، به آسوان مصر نمی رویم. در همین شهر بی آسمان خودمون از خدای مهربون کمک می گیریم. سادساً تفریح و خوشی ما مسجد و امامزاده‌ و هیئت است و البته سالی یکی دوبار هم ان‌شاءالله مشهدالرضاست که نه هواپیمای شخصی نیاز دارد و نه ویزای ورود می‌خواهد. نهایتش یک بلیط قطار لازم دارد که اگر شب حرکت کنیم، ساعت 6 صبح داخل حرم، مهمان امام رئوف خواهیم بود... 

+ و ان‌شاءالله زیارت حضرت ثامن الحجج به زودی قسمت همه‌مون بشه...

 

 

پ.ن 1:

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر 
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

 

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه 
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

 

از نیل با موسی بیابانگرد بودم 
بر دار با عیسی شریک درد بودم

 

من با محمد از یتیمی عهد کردم 
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم .....

 

پ.ن 2: از صمیم دل به شاگرد بنا و خانوادۀ صبور و ایمانی اش تبریک میگم و براشون آرزوی سلامت و سعادت دارم.

پ.ن3: ابیات منتخب از شعر معروف علی معلم دامغانی است با مضامین بسیار نغز و پر مغز.

 

۵ نظر ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۰۷
مرآت
نمیدونم شما هم مثل من از نبودن جناب شاگرد بنا نگران هستین یانه، من که به شدت دلشوره دارم و عمیقاّ نگرانم. اما امیدواریم که دلشوره هایم در این مورد بیهوده باشد.
 البته همراه این نگرانی دعا میکنم برای ایشون و خانوادهٔ محترمشون که هرجا هستند، ان شاء الله سالم و سرحال باشند و زیر سایهٔ محبت اهل بیت علیهم السلام خدماتشون را بیشتر و بهتر ادامه دهند...
اما از دوستان و همراهان عزیز وبلاگی هم خواهش می کنم هرکس از ایشان اطلاعی دارد، از سر لطف و خیرخواهی برای ما و برای سایر عزیزان که حالی مشابه من دارند کلامی و پیامی به یادگار بنگارد.
 
۸ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۱
مرآت