https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۴۷ مطلب با موضوع «زیارت،امامت،ولایت» ثبت شده است

خیلی تلاش کردم که روزهای پایانی قرن 14 یعنی در روز نیمۀ شعبان زائر کربلا باشم. اما تقدیر خدا به بهانۀ معدودی کارهای غیرمنتظره و بعضی اتفاقات غیر مترقبه قرار و مدار ما را بهم زد و تمام هوش و حواس ما را برد به سمت خودش! تدبیر کند بنده و تقدیر نداند// تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند.

 ما هم راضی به رضای خدا هستیم و باور داریم که عنان تقدیر و توفیق بندگان به دست اوست.  وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ ...

و حالا با چندروز تأخیر، ان شاءالله فردا صبح عازم کربلا هستیم و اگر لایق بدانید نایب الزیاره و دعاگوی همه همراهان وبلاگی خواهم بود،

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

۱۵ نظر موافقین ۰ ۰ ۰۷ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۱۹
مرآت

 

هر وقت به آستان بوسی مشهدالرضا، نجف، کربلا، کاظمین، سامراء و قم می روم، جوری هوای دلم بوی زیارت می گیرد که میل برگشت را از من سلب می کند. به حدی که آرزو می کنم مدت اقامتم در آن جا همیشگی باشد. یا این که همۀ قطارها، اتوبوس ها و هواپیماها از حرکت بایستند تا بیشتر آنجا بمانم. خلاصه این که دلم میخواهد بهونه ای پیدا کنم برای ماندن و بر نگشتن :)

اما انگار در قدَر محتوم، قبای دلدادگی شیعه را با تار و پودِ غربت بافته اند و انگار محکومم که دوباره برگردم به روزمرّگی، به زندگی عاری از سرزنده گی، به آسایش های تهی از آرامش، به تالار تنگ و تاریکِ دارالفنونِ فهم های وهم آلودِ! و برگردم به ترافیکِ اندیشه های روباتیک، بر پایۀ یافته ها و بافته های هرمونوتیک..

 

پ.ن: هیچ وقت از زندگی در تهران لذت نبردم و اگر به ضرورت خدمت نبود هرگز این شهر را برای زندگی انتخاب نمی کردم.

 

 

۶ نظر موافقین ۸ ۰ ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۱۳
مرآت

 

در مشهد الرّضا، در بارگاه حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرّضا علیه آلاف تحیة والثناء، نایب الزیاره و دعاگوی شما خوبان بودم و هنوز هم هستم :))

به قول شیرازی ها جای همهٔ شما سبز 🌴🌷

+ میلاد مولود کعبه، مولای موحدان حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام به شما خوبان مبارک باد.

ان شاء الله از یاران و پیروان مکتبش باشیم.

۱۳ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۱۶:۴۹
مرآت

 

اینکه گاهی بعضی ها امام معصوم علیه السلام را انسان کامل می نامند، برای من واقعاً قابل هضم نیست و هنوز نمی توانم نسبت به این موضوع رضایت دهم. هرچند که این تعبیر را، هم از بعضی بزرگان حاضر شنیده ام و هم در بعضی از سایت ها دیده ام که به سخنِ شهید مطهری عزیز نسبت داده و حتی در آثار چاپی ایشان هم آورده اند، اما به نطر من، این تعبیر خیلی جای بحث دارد و خالی از ایراد نیست.

جهت اطلاع، سال گذشته تا حد نسبتاً قابل توجهی در آثار کلامی و آرشیو سخنرانی های استاد مطهری جستجو کردم تا این را از زبان خودش بشنوم و مطمئن شوم و بعد دنبال بحث و چالش باشم، اما هرچه جستجو کردم چیزی نیافتم. به همین دلیل ناگزیر شدم این مسئله را در وبلاگ مطرح کنم تا اگر کسی نوار یا فایل صوتی در این زمینه از ایشان سراغ دارد، لطفاً آدرس بدهد تا استفاده کنم...

راستش در بارۀ وجود ائمۀ اطهار علیهم السلام برای من این سئوال مطرح است که: آیا امام معصوم (ع) انسانِ مافوق است یا مافوقِ انسان است؟ از این رو معتقدم که اگر بتوانیم با استدلال های عقلی و نقلی متقن و مستند، خوبِ خوب به این سئوال پاسخ بدهیم، در آن صورت خواهیم دید که تعبیر انسان کامل در بارۀ امام معصوم، تعبیر نارسا و ناکافی خواهد بود.

پ.ن:

  1. مجدداً اشاره می کنم در این پست قصد چالش ندارم. فقط می خواهم استدلال ها و مستندات متقن شما را بدانم و اگر فایل صوتی یا تصویری در این زمینه از شهید مطهری سراغ دارید، به من اطلاع دهید. لطفاً کمک بفرمایید.

 

 

۶ نظر موافقین ۲ ۰ ۰۵ آبان ۰۰ ، ۲۰:۳۰
مرآت

 

توصیه میکنم کسانی که عشقی به شهید سردار سلیمانی عزیز ندارند، وقت شان را صرف خواندن این یادداشت نکنند.

راستش را بگم، زمانی که شـهید ابومهدی المهندس در تهران زندگی می کـرد، خانۀ ما با محل سکونت ایشان چندان فاصله ای نداشت،.. من هم گاهی وقت ها الزاماً باید از نزدیک منزل ایشان عبــور می کردم.... بـرای اولیـن بـار چـند سال پیش بـود کـه ایشان را دیـدم در حـالی کــه نمی شناختمش. فقط قیافه اش برایم جذاب بود و دوست داشتم بدانم چه کاره است؟ قریب شش ماه بعد برای بار دوم او را نزدیک منزلش دیدم که سوار ماشین بود. وقتی بار دوم دیدمش بیشتر شیفته اش شدم و بیشتر کنجکاو که بدانم کیست و چیست؟

بالاخره بعد از مدت ها کنجکاوی و فضولی از طریق این و آن فقط فهمیدم که غیر ایرانی است و در نهادهای نظامی رفت و آمد دارد. علاقه ام به او آن قدر زیاد شده بود که دوست داشتم هر روز ببینمش و چهره موجه و دوست داشتنی اش را نظاره و حتی المقدور سلامی هم تقدیمش کنم. اما او نه هر روز یا هفته بلکه گاهی ماه ها طول می کشید تا دوباره دیده شود و منهم هر بار در حسرت دیدنش می سوختم.

بالاخره بر حسب اتفاق برای بار پنجم در حالی که پیاده از آن محل عبور می کردم او را داخل ماشین دیدم و فقط تونستم از فاصلۀ چند متری برایش ادای احترام کنم و دیگر هیچ وقت او را ندیدم. تا این که چند ماهی قبل از شهادتش در قاب تلویزیون وقتی که داشت در مورد ماجراهای سوریه، لبنان، عراق و همکاری و رفاقتش با سردار سلیمانی عزیز صحبت می کرد، او را دیدم و آن شب بود که فهمیدم او کیست و چه کاره است و فهمیدم که دریایی از خلوص و شجاعت و ولایتمداری و گمنامی و رفاقت خالصانه اش با شهید سردار سلیمانی بوده است که مرا شیفتۀ خود کرده بود. از این رو در شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی عزیز به یک اندازه سوختم و گریستم.

در اربعین امسال، برنامه ریزی کرده بودم تا به هر قیمتی سنگ مزارش را ببوسم و به پاس گمنامی و خدمات صادقانه اش ادای احترام کنم.

روز آخر سفر، حدود ساعت 10 صبح  از مقابل وادی السلام نجف یک ماشین دربست کرایه کردیم و به راننده گفتم که اول ما را به مقبره شهید ابومهدی ببرد، بعد به مسجد کوفه برساند و بعد از کوفه هم مستقیم روانه فرودگاه شویم...

نمی دانستم مقبره شهید ابومهدی در کجای وادی السلام است. اما راننده می گفت تا آن جا راه زیاد است. من هم در این فاصله از داخل ماشین برای شهدای عراق، برای شهید محمد هادی ذوالفقاری (جانباز فتنه  88  و شهید مدافع حرم) و برای مرحوم قاضی عزیز و دیگر بزرگانی که می شناختم در وادی السلام مدفونند فاتحه می خواندم...

ماشین کنار یکی از خیابان های داخل وادی السلام توقف کرد و ما پیاده شدیم. وقتی به چند قدمی مقبره شهید ابومهدی رسیدیم، به یاد گمنامی و مظلومیت و ولایت پذیری اش بی اختیار پاهایم لرزید و به دیوارۀ یکی از قبرها تکیه دادم و آن جا بود که ناگهان فریادمان به گریه بلند شد. وقتی هم که چشممان به عکس بزرگ ایشان افتاد، دیگر اختیار ناله و شیون دست خودمون نبود. فقط می شنیدم که صدای گریۀ همسرم بلندتر از من است.

صدای شیون و گریۀ ما آن قدر بلند و اشک هایمان آن قدر روان بود که باعث شد کسانی که آنجا مشغول مرمت و بازسازی بودند دست از کار بکشند و فقط ما را نگاه کنند. جوان عکاسی هم آنجا حاضر بود و ماهرانه  اشک های ما را به قاب تصویر می سپرد.

 به رسم ادب چند دقیقه ای پایین پای قبرش ایستادم تا کمی بیشتر بگریم شاید عقده های دلم باز شود و بتوانم فاتحه ای با صدای غیر لرزان برایش بخوانم و با روحش حرفی بزنم. اما وقتی نشستم و دست روی اسم حک شده بر سنگ قبرش گذاشتم، دوباره فریاد ناله هایم بالا گرفت. بگونه ای که نزدیک بود واقعاً از غصه بمیرم... اما انگار هنوز به لیاقت لازم نرسیده بودم...

بعد از فاتحه خوانی که دیگر آرام تر شده بودیم کسی آنجا بود و آمد سئوالی از من پرسید... خب پاسخش در آن شرایـط برایـم سخت بود. امـا  ناگـزیر جواب کـوتاهی بهش دادم کـه متن آن را می توانید در این جا بخوانید...

به مقام والای شهیدان عزیزمان انصافاً غبطه می خورم و پاسداشت حرمت خونشان را همیشه بر عهدۀ خود واجب و لازم می دانم.

   

۱۲ نظر موافقین ۲ ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۱
مرآت

 

برخلاف اکثر زائران محترم ایرانی و غیر ایرانی که در حرم ائمۀ اطهار علیهم السلام و در مسیرهای زیارتی و اماکن مقدسه اشتیاق فراوانی برای عکس انداختن و سلفی گرفتن دارند، -که البته ایرادی هم بر آن مترتب نیست-  اما من هیچگاه اشتیاقی برای این کار نداشتم و ندارم. مگر آنکه کسی بدون اطلاع، از من عکس بگیرد.

 البته در خارج از صحن و ضریح هم اشتیاقی برای این کار ندارم ولی منعی هم برای خودم قائل نیستم. یعنی اگر دوستان و همراهان بخواهند با هم عکس بگیریم، پیشنهادشان را رد نمی کنم. اما امسال، بعد از سفرهای زیارتی و اربعین های متعدد، در آخرین روز زیارتم در حرم ملکوتی علی علیه السلام، دیدم خیلی ها دارند عکس و فیلم و سلفی می گیرند و خادمین حرم هم چندان ممانعت جدی نمی کنند. در همین حال یک لحظه به ذهنم رسید که عکس گرفتن حرام شرعی که نیست من هم که ان شاءالله محبّ علی هستیم. پس بذار عکسی در حرم مولا داشته باشم. با همین توجیه و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، عقلم را مجاب کردم و تصمیم گرفتم گوشی همراهم را بدهم به کسی تا از مقابل ضریح عکسی از من  بگیرد..

زیر قبه در جای مناسبی ایستادم و صفحۀ دوربین را آماده کردم، اما هرچه نگاه کردم یک زائر ایرانی ندیدم. چند دقیقه ای طول کشید و چون کسی را نیافتم منصرف شدم و رفتم گوشه ای از ضریح نشستم و برای آخرین بار به نیابت از همراهان وبلاگی که لیست اسامی 139 نفره آنها را در جیبم داشتم، یک زیارت نامه مخصوص و دو رکعت نماز زیارت خواندم که ان شاءالله خوش به حالتون بشه :)

بعد از زیارت نیابتی برای شما دوستان عزیز، دوباره برگشتم به مقولۀ عکس انداختن و کلنجار با خودم و بار دیگر به این نتیجه رسیدم که صفحۀ دوربین را آماده کنم و بدهم به یک نفر چه ایرانی، چه غیر ایرانی تا عکسی به یادگار برایم بگیرد. بالاخره یک جوان عرب خوش تیپ پیدا شد و ازش خواستم زحمت یک عکس را از من بپذیرد. اما ایشون بلافاصله تابلوی ممنوع التصویر را نشانم داد و با عذر خواهی درخواستم را رد کرد و رفت. دوباره ایستادم تا فرد دیگری را پیدا کنم. در همین فاصله، باز کلی آدم های مختلف آمدند سلفی و غیر سلفی گرفتند و رفتند و خادم ها هم با اینکه می دیدند، اما زیر سبیلی رد می کردند و مانع نمی شدند. با خودم گفتم معلومه که ممنوعیت عکس انداختن خیلی جدی نیست.

دوباره صفحۀ دوربین را آماده کردم و دادم دست یک نوجوانی که همون جا از خودش سلفی گرفته بود. طفلکی پذیرفت. اما همین که خواست از من عکس بگیرد، همون خادم های محترمی که برای دیگران چشم پوشی می کردند، به صورت خیلی جدی جلو آمدند و اجازه عکس گرفتن به من ندادند!

 این جا بود که برگشتم به اعتقاد شخصی خودم و گفتم ما را چه نیاز به عکس، انگار وظیفه و سهم من از حرم فقط زیارت است و بس. بگذار عکس های سلفی و غیر سلفی بماند برای دیگران...

 

پ.ن: پیشنهاد میکنم قسمت آخر اربعین نوشت ها را که فردا شب تقدیم می کنم بخوانید.

 

 

۸ نظر موافقین ۲ ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۷:۲۵
مرآت

 

امسال در  راهپیمایی اربعین، دفتر حضرت آیت الله سیستانی مقابل عمود 319  دست به ابتکار جدیدی زده بود که اگرچه کلان و فراگیر نبود، اما بعنوان اولین فعالیت آشکار فرهنگی، اثرگذار و قابل تحسین بود.

دفتر معظم له مقابل عمود 319 خیمه ای برزنتی نسبتاً بزرگ بر پا کرده بودند و داخل آن به جای چای و شربت و آب یخ، تعداد هفت تصویر سمبلیک با زیرنویس های خاص از شخصیت ها و اصحاب عاشورایی امام حسین علیه السلام همچون حبیب بن مظاهر، حضرت علی اکبر، حضرت قمر بنی هاشم و... را بر جدارۀ  موکب آویخته بودند و افراد را برای تماشا ی تصاویر و شنیدن توضیحات راوی به داخل موکب دعوت می کردند.

راوی محترم، داستان را از حبیب بن مظاهر آغاز کرد و گفت که وجود مقدس امام حسین علیه السلام آمده بود که دست افراد را بگیرد و به کمال برساند. همچنان که حبیب بن مظاهر 83  ساله را به اوج رساند و به او حیاتی ابدی بخشید.

در باره حضرت علی اکبر نیز با اشاره ای کوتاه و مختصر لُبّ کلام را بیان کرد و شباهت جسمی و اخلاقی آن حضرت به رسول الله را بازگو کرد تا به این نتیجه برسد که حضرت علی اکبر با تمام عظمتش در عالم خلقت شبیه ای چون خودش داشت. اما در باره قمر منیر بنی هاشم با استناد به روایتی از معصوم، نتیجه گیری کرد که علمدار کربلا هیچ مثل و مانندی در عالم هستی ندارد. بعد، شمه ای از رزم آوری های منحصر به فرد حضرت اباالفضل 13 ساله در جنگ صفین را توضیح داد و به اینجا رسید که حضرت اباالفضل علیرغم شجاعت و ابهت و شخصیت بسیار والایی که داشت، در برابر مولایش هیچ ادعایی نداشت و هیچ شخصیتی برای خود قائل نبود. فقط مطیع محض مولایش بود و هرکاری را ولو کوچک اگر با اشارۀ امامش بود، مشتاقانه انجام می داد و برایش کسر شأن محسوب نمی شد.

توضیحات راوی به این جا رسید که شیعۀ حقیقی باید مطیع امر مولایش باشد و در برابر رأی ولی خدا چون و چرا نکند. شاهد مثال ایجابی اش جبیب و زهیر و جناده و  فرزند جناده و امثالهم و شاهد مثال سلبی اش  عبیدالله حر جُعفی بود که حاضر شد اسب و شمشیرش را به امام تقدیم کند، اما خودش به بهانه ای از صحنۀ عاشورا به دور باشد.. و امام هم بهش فرمود: ما خودت را می خواهیم نه اسب و شمشیرت را.

و آخرالامر به این نتیجه رسید که امروز  امام زمان ما تنهاست و نیاز به یاری شیعیان دارد. یاری کردن امام هم به سن و سال خاصی محدود نمی شود. لذا شیعیان موظفند برای سلامتی و ظهور حضرتش بسیار دعا و بسیار تلاش کنند..

بعد از پایان توضیحات راوی، چهار جلد دفتر بزرگ با قطع رحلی روی میز گذاشته بودند و از زائرانی که نمایشگاه را بازدید کرده بودند تقاضا می شد تا در صورت تمایل، نظر یا مطلبی را به یادگار بنویسند و البته  دوربین هایی هم گذاشته بودند که مستقیم از دستنوشته های افراد فیلم می گرفتند. بعد از یاداشت نگاری، خبرنگار حاضر در موکب با اونهایی که چیزی در آن دفتر نگاشته بودند مصاحبه می کرد و می گفت این برنامه دارد به صورت زنده از تلویزیون ایران و عراق پخش می شود... والله اعلم

لابد تصدیق می فرمایید که من هیچ اشتیاقی برای تماشای چهرۀ روسیاه خودم در برنامه ای که می گفت نداشتم. :) اما دل نوشته من در آن دفتر این بود:

باسمۀ تعالی. ای حجت خدا، ای قائم غایب از نظر؛ دنیا در انتـظار معجزه است. اما شام دلتنگی ما فقط با خورشید نام تو می شکند. ای آقای جهان، بی تو، بوی تکاثر گرفته ایم، بیا... بیا که اشک های اشتیاقمان جادۀ انتظار تو را خواهد شست...

 

۶ نظر موافقین ۲ ۰ ۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۰:۴۷
مرآت

 

رنج جانکاهی که سینۀ هر شیعۀ دردمندی را می آزارد، دسته بندی های جاهلانه و فرقه بازی های ابلهانه ای است که متأسفانه تحت نفوذ جریانات سیاسی با برنامه ریزی دستگاه های دسیسه باز انگلیس شکل گرفته اند و در لباس شیعه گری، مذهب تشیع را از درون دچار انشقاق و تفرقه می کنند. فرقه های نوظهوری که با اعتقادات سخیف و خفیف، چهرۀ حنیف و نظیف شیعه را، در افکار عمومی جهان، وحشی و خشونت بار و کثیف معرفی می کنند...

کارهایی همچون قمه زنی، چهاردست و پا راه رفتن و عوعو کردن مثل سگ های هار در خیابان های منتهی به حرم علی بن ابیطالب علیه السلام و در بین الحرمین، آن قدر چندش آور و ابلهانه است که یقین دارم هیچ عقل سلیمی تاب تحمل آن را ندارد. و بسی بی شرمانه تر این که نام این عمل جاهلانه را عشق و جان نثاری می گذارند و دیگرانی که همچون آنها رفتار نمی کنند را شیعۀ دروغین می نامند!

با یک دنیا نفرت و خجالت، نمونه قمه زنی را در مقابل حرم امیرالمؤمنین دیدم که عده ای معدود با خون آلود کردن سر و صورت خود وارد حرم شدند و در حالی که هنوز خون از سر و صورت، روی لباس هایشان می ریخت؛ با همان سر و صورت خونین و نجس در جهت خلاف قبله به نماز ایستادند و وقتی به آنها تذکر دادند که قبله را اشتباه ایستاده اید، جوابشان این بود که قبله حقیقی، سیدالشهداست!!

نمونۀ دوم را در کربلا دیدم که جماعتی بیشتر از گروه اول در سنین مختلف، جامه های مشکی خود را گل مالی و سر و صورتشان را با قمه خون آلود کرده بودند و با پای برهنه به صورت چهار دست و پا و سینه خیز، عوعو کنان به سمت حرم اباعبدالله می رفتند. ادعای این جماعت این بود که سگ درگاه امام حسین علیه السلام هستند. (کلب الحسین)

از یک آدم درشت اندام این گروه پرسیدم که این حرکت شما مطابق فتوای کدام فقیه و مجتهد است؟ گفت سید صادق شیرازی. گفتم پس چرا خود ایشان هیچ وقت به سر و صورت زیبایش تیغ نمی کشد و قمه نمی زند و چهار دست و پا نمی رود. گفت ایشان هم اگر امروز اینجا بود همین کار را می کرد. بهش گفتم مگر قمه را فقط باید مقابل حرم بزنید؟ چیزی نگفت. پرسیدم این کار شما چه معنی و مفهومی دارد. گفت این کار علامت عشق به اباعبدالله و نشان جان نثاری ماست. ازش پرسیدم چرا این کار را در ملاء عام انجام می دهید. گفت تا مردم ببینند و یاد بگیرند.  پرسیدم بهتر نیست به جای این کار ناپاک و چندش آور، دشمنان دین و دشمنان تشیع را بشناسید و با آنها پیکار کنید؟ به من گفت دشمن امام حسین امثال شما هستید که از میدان عشق بازی می گریزید و مثل بچه مزلّف ها سینه می زنید.

در آخرین جمله بهش گفتم: امام حسین علیه السلام سگ هار نمی خواهد. آدم های با وقار می خواهد. بهش گفتم امام علیه السلام به آدم های فهیم و فخیم احتیاج دارد که دشمن شناس و زمان شناس باشند تا یاری اش کنند و بازیچه دست استعمار انگلیس نشوند. چیزی نمانده بود که قمه اش را روی سرم فرود آورد. فقط شانس آوردم کسانی اطرافم بودند و قمه را از دستش گرفتند...

ماجرای صادق شیرازی و مقلدینش در ایران و عراق و رابطه مستقیم یاسر الحبیب داماد صادق شیرازی با دولت انگلیس داستان مفصلی دارد که شرح و بیان آن در شرایط حاضر شاید به صلاح نباشد. اما بیان آنچه مشاهده کرده ام می تواند معیار خوبی برای قضاوت اعمال این گروه باشد. گروهی که در برابر دوربین های بیگانه و غیر بیگانه، با شدت هـرچـه بیشتر قمـه های تیزشان را به سر می زدند و خشونت و کثافت و وحشی گـری را از فرهنگ شیعه به جهان مخابره می کردند.

فتوای آقای صادق شیرازی هم در باره قمه زنی قابل توجه است: ایشان در پاسخ به این که «آیا می‌توان به جای قمه زنی در روز عاشورا، خون خود را اهدا کرد و از ثواب قمه زنی بهره‌مند شد؟»  می‌گوید:

«اهدای خون بسیار مطلوب است و لکن هیچ چیز جای قمه زدن در روز عاشورا را نمی‌تواند بگیرد، لذا مؤمنان و محبان اهل بیت علیهم السلام سعی بر آن داشته باشند که روز عاشورا قمه بزنند و روز میلاد حضرت، خون خود را اهدا نمایند»

اونهایی که اهل فقه و فقاهت هستند، می دانند که هر مجتهد یا فقیهی برای رسیدن به حکم شرعی به دلایل اربعه (کتاب، سنت، عقل، اجماع) نیاز دارد. اما  نمی دانم آقای صادق شیرازی از کجای قرآن، در کدام سنت، به قوۀ کدام عقل و با کدام اجماع به چنین حکم متقن و محکمی رسیده است... ای کاش خودش هم می آمد در ملاء عام فقط یک بار تیزی قمه را روی سرش وارد می کرد تا دایرۀ نفوذ حکمش گسترده تر شود...

 

ببخشید که کمی طولانی شد.

 

۱۲ نظر موافقین ۲ ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۱۹:۱۹
مرآت

 

سال های قبل از کرونا که جمعیت میلیونی برای اربعین از ایران به عراق می رفت، تبلیغات فرهنگی و سیاسی موکب ها و زائران، عموماً رنگ و بوی وحدت و اخوت و همرزمی داشت. به گونه ای که تبلیغات تفرقه انگیز و پر خرج و برج دفتر سیدصادق شیرازی در برابر تبلیغات منسجم و وحدت آفرین پیروان و مقلدان آیت الله سیستانی، آیت الله حکیم و مقام معطم رهبری، رنگ می باخت. حتی کتاب های سخیف و کثیف و تحریفی آنها هم که به صورت رایگان اهداء می شد؛ خریدار نداشت و روی دستشان می ماند. فقط چلو کباب های چرب و نرم و پر ملاتشون بود که بعضی از زائران را به سمت موکب هایشان سوق می داد.

امسال اما، هرچند بعضی موکب های توزیع مواد غذایی، استراحتگاه ها و موکب های فرهنگی دولت عراق و مراجع نجف، مخصوصاً از دفتر آیت الله سیستانی خدمات سالم و صادقانه ای را به زائران اهداء می کردند و موکب های مردمی هم کم و بیش رنگ فرهنگی، وحدت آفرینی و حماسی خود را حفظ کرده بودند؛ مع الاسف جلوه های حماسی و مقاومتی علیه استکبار در فعالیت نهادهای فرهنگی، آن طور که انتظار می رفت، نماد درخشانی نداشت. جوری که انگار هر یک از دفاتر مراجع برنامه های خود را  صرفاً در زمینۀ خدمات رفاهی به زائران، محدود و محصور کرده بودند. البته پندار خوش بینانه من این است که دلیل این کوتاهی ها می تواند انتخابات پارلمانی عراق باشد که قرار است همین روزها برگزار شود.

شاید به همین دلیل بود که فرقۀ ضالۀ یمانی و گروه های منسوب به مقلدین صادق شیرازی، امسال در پیاده روی اربعین، تبلیغات گسترده تری داشتند و نماد و نمود آن نسبتاً بیشتر به چشم می خورد. کثرت تصاویر رنگی بسیار بزرگ از صادق شیرازی در مسیر پیاده روی، غرفه های فرهنگی و تبلیغی آنها، موکب های بزرگ با غذاهای چرب و نرم در مکان های خاص و بالاخره حضور دسته های قمه زنی و سگساری مقلدان شیرازی، از جمله فعالیت های این گروه بود که نسبت به سال های قبل بیشتر دیده می شد.(در باره سگساری و قمه زنی یادداشت مستقلی خواهم نوشت)

کتاب معروف با محتوای بسیار شرم آور شیرازی ها که چندسالی بود جلوی توزیع آن را گرفته بودند و من از معرفی نام آن واقعاً معذورم، امسال مجدداً به صورت محدود در بین زائران توزیع می شد و چون عنوان فریبنده ای هم داشت، متأسفانه بعضی زائران ایرانی با ولع و کنجکاوی بیشتری برای گرفتن آن تلاش می کردند...

فرقۀ ضالۀ یمانی هم اگرچه حضور گسترده و آشکار نداشتند، اما در موکب های بین عمود 513 تا 520 فعالیت نیمه علنی آنها دیده می شد. فرقه ای که ادعای امام زمانی شان هر روز شکل جدیدی به خود می گیرد. اما از نظر مالی و سیاسی مستقیم توسط دولت انگلیس و عناصر باقیمانده از حزب بعث عراق تغذیه و هدایت می شوند...

 

شاید به نظر بیاد که این پست کمی تندروانه باشد. اما باور کنید، من در افکار دینی شخصاً با تندروی های جاهلانه مخالفم. اما معتقدم که شیعیان واقعی باید آن قدر بصیرت داشته باشند که در زمین دشمن بازی نکنند و باید آن قدر هوشمند و زیرک باشند که دشمنان تشیع نتوانند از آنها به نفع سیاست های استعماری شان سواری بگیرند. اما چه کنم که اصطلاح شیعۀ انگلیسی، جامه ایست که فقط بر اندام گروه شیرازی ها دوخته شده است و یمانی ها هم که وضعیت شان اظهر من الشمس است و نیاز به توضیح ندارد...

با این همه، آثار و یادگار به جای مانده از شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی و رفیق دیرینه اش ابومهدی المهندس یعنی همان حشد الشعبی های پرتلاش و مقاوم، نظم و امنیت قابل تحسینی را در تمام مسیرها و اماکن مقدسه ایجاد کرده بودند که باید دست مریزادی جانانه به آن ها بگوییم. 

به امید روزی که ما شیعیان آل علی عاقلانه تر بیندیشیم و با بصیرت و زیرکی لازم، از وادی نفاق به میدان وفاق برسیم و موجب وهن شیعه و تخریب آیین تشیع نباشیم...

 

۶ نظر موافقین ۲ ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۴
مرآت

 

در اربعین های پیشین، صحنه های عجیب، منحصر به فرد، حیرت انگیز و افتخار آمیز زیادی را دیده بودم که بعضی هایش را در وبلاگ های قبلی به اشتراک گذاشتم. این بار هم با سه مورد اعجاب انگیز مواجه بودم که هرکدام در جای خودش قابل تحسین و تعریف است. اما دوست دارم لطیف ترین آن را اینجا به اشتراک بگذارم:

روز اول سفر، داخل صحن حرم امیرالمؤمنین زن و شوهر جوانی را با نوزاد همراهشان دیدم که روی دستان پدر بود. طفلکی آن قـدر ریـزه مـیزه بود که فـکر کردم عروسک است... ولـی چون می دانستم آوردن عروسک به داخل حرم ممنوع است. یقین کردم که عروسک نیست! با این وجود جلو رفتم و با باباش سلام و علیک کردم و ازش در مورد شهر و دیار و نوزادش پرسیدم. خانمش هم همراهش بود.

اهل زنجان بودند و نوزادشان پنج ماهه! به باباش گفتم در هتل مستقر هستید؟ گفت نه! گفتم در خانۀ دوست و آشنا مهمان هستید؟ گفت نه!  بهش گفتم کجا استراحت می کنید؟ گفت داخل یک حسینیه! پرسیدم قصد کربلا هم دارید؟ گفت بله، گفتم با ماشین؟ گفت نه قراره پیاده بریم! کم کم داشت مغزم هنگ می کرد. اما پرسیدم برای نوزادتون کالسگه هم دارید. گفت آره! با خودم گفتم چه عجب که حداقل کالسکه با خودشون آوردند! دیگه چون سئوالی نداشتم که ازش بپرسم، به صورت جدی و بدون تعارف های مرسوم بهش گفتم ما یک زن و شوهریم اجازه می دهید همراهتان باشیم و کمک تون کنیم. تشکر کرد و گفت نه، خودمون از پس کارمون بر می آییم. با توجه به تجربه ای که داشتیم بهشون توصیه کردیم خیلی خیلی مراقب باشند و هرجا احساس سختی یا خطر کردند از ادامه سفر صرف نظر کنند و بعد با آرزوی سلامتی، باهاشون خدا حافظی کردیم و رفتیم.

برای من عجیب این بود که در آن مسیر طولانی رفت و برگشت و با آن شلوغی جمعیت سیاه پوش که خیلی ها همدیگر را گم می کنند، چرا من باید این زن و شوهر را در پنج نوبت با همین وضعیت که نوزاد، آرام و بی صدا روی دستان پدرش هست ببینم! یک بار در موکب بین راه، یک بار هم دو روز بعد از اربعین در بین الحرمین، یک بار نزدیک حرم عسکرین و یک بار هم  داخل حرم در کاظمین!

راستش از چند جهت حیرت زده شدم. یکی اینکه هربار این نوزاد کوچولو را روی دستان پدر دیدم، آرام و ساکت بود و لباس تمیز بر تن داشت و باباش هم با همان پوشش اولیه اما تمیز و مرتب بود . دوم اینکه خدارو شکر حتی یک ذره آثار خستگی در چهره این پدر و مادر عزیز ندیدم. سوم اینکه متعجب بودم که در آن شرایط سخت بین راهی و شلوغی و سر و صدای موکب ها چگونه این نوزاد ریزه میزه را نگهداری کردند! و نکته آخر این که چطور تونسته بودند در اون فرصت کم، مسیر نجف تا کربلا  و بقیه مسیر ها را پا به پای ما طی کنند.

بررسی این مسئله با عقل و تجربۀ من قابل هضم نبود. فقط به این نتیجه رسیدم که اگر عشق و صبوری و تفاهم و مدیریت داشته باشیم، انگار همه سختی ها قابل تحمّل است و بلکه شیرین و گوارا...

 

پ.ن: این پست قرار بود در قسمت آخر نوشته شود. اما به خاطر یکی از کاربران عزیز، اولویتش را تغییر دادم.

 

۱۰ نظر موافقین ۲ ۰ ۱۶ مهر ۰۰ ، ۱۵:۲۴
مرآت