https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

آخرین مطالب

۲۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذرگاه فکر و ذکر» ثبت شده است

با چندنفر از دوستان رفته بودیم بازدید از موزۀ عبرت. خودم بار سوم بود که موزه را می‌دیدم. اما بعضی دوستان ما، اولین بار بود که فضای موزه را می دیدند.

اطلاع دارید که موزه عبرت، شکنجه‌گاه اصلی ساواک شاه ملعون بوده که اصطلاحاً به آن «کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری» می‌گفتند. در واقع این مکان، محل مخوف و مدرنی بود برای بازجویی تخصصی و استنطاق که با شیوۀ کارشناسان رژیم صهیونیستی، مبارزان انقلابی و مسلمانان آزادیخواه را وحشیانه شکنجه می‌دادند.

بازدید از موزه عبرت را برای آقایون زیر 60 سال بسیار مؤثر و مفید و بلکه واجب می‎‌دانم. اما برای خانم های محترم خیلی توصیه نمی‌کنم. مگر خانم‌هایی که از روحیه و جسارت بالایی برخوردار باشند و تحمل دیدن و شنیدن روایت راویان را داشته باشند.

راویان موزه نوعاً خودشان جزو مبارزانی هستند که طعم شکنجه‌های آن‌جا را چشیده‌اند. اما شیوۀ روایت‌هایشان متفاوت است. بعضی‌هایشان تحفظ دارند و خیلی مکشوف توضیح نمی دهند. اماچندتایی از آن‌ها را می شناسم که وقتی وقایع را برای حاضران توضیح می دهند، بعضی نوجوان‌ها و دخترخانم‌ها آن‌قدر منقلب و بهت زده می‌شوند که...

 

+ کامنت اول = نظر کارشناسی مرآت در خصوص تاریخ نگاری و عبرت‌آموزی موزه است! لطفاً بخوانیدش ))

۱۵ نظر ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۵
مرآت

 با وبلاگ نویس محترمی چالش می کردیم که شروعش از طرف ایشان بود. بعد از دو نوبت کامنت طولانی، احساس کردم که موضوع دارد به حاشیه می رود. لذا پیشنهاد دادم بحث را در چارچوب معین و با گزاره‌های مشخص دنبال کنیم که ایشان تمایلی به ادامه بحث نشان نداد. اما بازهم یک کامنت طولانی در دفاع از خودش نوشت که شروعش این بود:

«ترجیح به ادامه بحث ندارم واقعا، چون دسترسی هم ندارم. اما چند ابهام برایم مطرح شد و حق نبود از خودم دفاع نکنم»

منم به دلیل همین جمله آخر، بحث را ادامه ندادم. فقط برای ایشان نوشتم:

بنده هم اشتیاقی به ادامه بحث ندارمبرای شما احترام قائلم. اما ادامه بحث را جز در چارچوبی که پیشنهاد دادم صلاح نمی‌دانم و معتقدم که بحث کلامی اگر خارج از چارچوب باشد، مصداق اتلاف وقت است.

 

پ.ن: به نظر من در مناظره‌ها و چالش‌های ارزش‌محور، باید تلاشمون دفاع از حق باشد نه دفاع از خود. باید بکوشیم تا حق مطلب را ادا کنیم نه این که بخواهیم خودمان را اثبات کنیم...

۱۷ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۸
مرآت

دیروز، در مراسم سالگرد رحلت امام رضوان‌الله علیه، خیلی با دقت سخنرانی رهبر عزیزم را گوش می‌کردم درحالی‌که هنوز سخنرانی سال قبلش توی گوشم بود و مطالبش را به خاطر داشتم.

بعد از سخنرانی، باوجود شلوغی و ازدحام جمعیت، رفتم جای دنجی نزدیک مرقد نشستم و زیارت جامعه را به نیابت از امام خمینی رحمت‌الله علیه خواندم.

بعد از نماز ظهر و عصر برگشتم به سمت ایستگاه مترو و ساعت 2 بعدازظهر رسیدم خونه. عصر هم جزء خوانی قرآن را هدیه کردم به روح بزرگ امام عزیزتر از جانم. امام نازنینی که تا عمر دارم خودم را، دین‌داری‌ام را، اندیشه‌ام را، آزادی‌ و امنیتم را نتیجه قیام او و شهیدان عصر او می‌دانم.

خیلی با صراحت و باافتخار گفته‌ام و بازهم می‌گویم که به داشتن چنان امام و مقتدایی و به داشتن چنین رهبر فرزانه‌ای واقعاً به خود می‌بالم و اعتقاد راسخ دارم که این دو عزیز، در بین تمام رهبران و شخصیت‌های دنیای سیاست و فقاهت و اخلاق و اندیشه ورزی و مردم دوستی هیچ بدیلی ندارند. مبارکشان باد کسوت نیابت حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفداء و ارزانی‌شان باد کاریزمایی اثرگذار قرن 20 و 21 که خورشید افتخارشان از بام ایران‌زمین نورافشانی می‌کند...

***   ***   ***

جانی که جدا گردد جویای خدا گردد

او نادره‌ای باشد او بوالعجبی باشد

آن دیده کز این ایوان، ایوان دگر بیند

صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد

آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد

در ساعت جان دادن او را طربی باشد...

+ «با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌ و به‌ سوی‌ جایگاه‌ ابدی‌ سفر می‌کنم»

++ امروز هم جزءخوانی را هدیه کردم به روح شهدای عزیز 15 خرداد.

پ.ن: شعر از دیوان شمس.

۱۱ نظر ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۳
مرآت

گاهی وقت ها، آرزوی شکار لحظه ‎هایی را دارم از جنس تهوّر و تطوّر که بتوانم شیشۀ رَخوت و نَخوتم را بشکنم و شبیه یک نقطه عطف آرمانی، از  تندیسِ پنداری خود و از آن‌چه که در باور دیگران نشسته‌ام، پرده بردارم و خودِ واقعی‌ام را آن‌گونه که هست ببینم. گاهی هم در سرزمین آرزوها به این باور می‌رسم که بالأخره یک روزی می‌توانم اسم رمز آدم شدن را بجویم و ماهیت حقیقی‌ام را کشف کنم. همان خودی که می‌تواند وَرای هر حدیث و حادثه‎‌ای بدرخشد و می‌تواند برگ برگ تاریخِ بودنم را به ننگِ بودنش بیالاید. همان خودی که ردّ پای او را در سرد و گرم زندگی‌ام می‌بینم و داستان دستانش را حسّ می‌کنم. اما هنوز از اسرارش و از نقش‌آفرینی‌اش بی‌خبرم و نمی‌دانم که به وقت حادثه، سعیدزاده‌وار می‌رزمم یا همچون خیانت‌پیشگان بی‌ریشه، به دامن بیگانگان خون‌آشام می‌لغزم!!

الآن که دارم این جمله ها را می‌نویسم، بسی گیج و ویجم و نمی‌دانم که در دالان این آرزوها و در پیچ و خم این خیالات و ناملایمات، بالاخره به کجا خواهم افتاد و پایان کارم چه خواهد شد! فقط می‌دانم که دارم در آرزوی کشفِ ماهیتِ اصلی‌ام سیر می‌کنم و دنبال همان حقیقتی می‌گردم که گم‌شدۀ خیلی از آدم‌هاست. ماهیتی که اگر دغدغه‌های بیهوده و مشغله‌های فریبنده دست و پایمان را نبندد؛ می‌توانیم پرواز کنیم و به نقطه نقطۀ حیات وجودمان سرَک بکشیم و آن وقت است که می‌توانیم از بیابان حیرت بِرَهیم و به جادۀ زیبای حقیقت قدم بنهیم. می‌توانیم برسیم به دشت‌های سبزِ بندگی و آن‌جا با انسان‌های شریف و آزاده، تاریخ رنج‌بار زمین را با حدیثِ حادثه‌های عاشقانه روایت کنیم و راوی روایت‌های سرخ تاریخمان باشیم و ان‌شاءالله بال عروج بگشاییم به قلّه‌های رفیع عشق و فطرت!! نوشمان باد اگر چنین شود... 95/1/8

+ سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی...

 

پ.ن: سال 95 وقتی برای اولین بار عصرهای کریسکان را به پایان رساندم، تا چند روز دمغ بودم. از خودم بدم می‌آمد. از بودنم شرمنده بودم و از نبودنم در حوادث تلخی که بر انقلاب مظلوم ما گذشت، شرمنده‌تر! یقین کردم که به اندازۀ یک عمر مدیون سعیدها و سعداهایی هستم که مخلصانه فداکاری کردند و بدون نق زدن و بدون بهانه گرفتن ایستادند تا ما از پا نیفتیم.

آن روزها سر تاپای وجودم نفرت و انزجار شده بود از خیانت و وحشی‌گری گروهک‌هایی به نام کومله و دمکرات، همان وقت به پاس رشادت سعیدها و سعداهای کردستان عزیزم این یادداشت را در صفحۀ آخر کتاب نوشتم و عهد کردم که نگذارم به هیچ قیمتی ثمرۀ جهد و جهادشان پایمال شود..

۶ نظر ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۳
مرآت

گاهی باید راه برگشت را بست و گاهی باید پل های پشت سر را خراب کرد!

به قول جنابِ شهریار عزیز:

       هرچه پل، پشت سرم هست

       خرابش بنما

       تا به فکرم نزند

       از رَهِ تو برگردم...

 

پ.ن:

  1. پل‌های پشت سرم ویران است و سال‌هاست که راه برگشت خودم را بسته‌ام...
  2. هنوز فرزندان خون و شهادت، با سنگرهای عزم و رزم اُنسی صمیمانه دارند!
  3. درد ما، زن زندگی هرزگی نیست، درد ما، درد انقلاب است، درد محرومان و تهیدستان است. ننگ بی دردی بماند برای فریدون‌زادگان روحانی که سیاهی و تباهی، ارمغان امید و تدبیرشان بود...
  4. پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند!

 

+ وقتی با بلوز و شلوار لی و کتانی سفید انگلیسی دیدمش، به خودباختگی و خودفروختگی‌اش تأسف خوردم :((

 

۸ نظر ۰۹ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۶
مرآت

خدایا،

نماز من هیچگاه نیاز تو نیست.

اما، نیاز من

همیشه به رنگ نماز است.

خدایا،

هرگز بی نیازم مکن.

۲ نظر ۰۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۳۴
مرآت

چهارشنبه 27 اردیبهشت ساعت 5 صبح رفته بودیم کوه در محلۀ دارآباد، ساعت 10 از کوه برگشتیم، مستقیم رفتیم نمایشگاه کتاب با یک بازدید 6 ساعته، بعدهم ساعت 5 بعدازظهر رفتیم محل قرار گاهگاهی‌ خودمون در کاخ سعدآباد تا هم، عصرانه‌ای بخوریم (به جای ناهار) و هم گپ و گفتی داشته باشیم با جمعی از دوستان...

اما در این سه مکان نامتجانس، علاوه بر هدف اصلی، نگاهی آماری هم داشتیم به یک پدیدۀ نامبارک فرهنگی_سیاسی کشور به نام پدیدۀ شوم بی‌حجابی! یعنی یک برآورد دقیقِ عینی داشتیم از میزان حضور خانم‌های جلف و بی‌حجاب در این سه مکان مشخص که به نظرم نتیجه‌اش کمی معنادار است. لطفاً بخوانید:

آمار حضور خانم‌ها در کوه (نوبت صبح) معمولاً کمتر از آقایان است. که با برآورد نزدیک به صحت، می‌شود گفت 65درصد از جمعیت حاضر، آقایان بودند و 35 درصد خانم‌ها. اما از همین 35 درصد خانم‌های حاضر در کوه، غیر از 2 نفر، بقیه همه با حجاب بودند! (منظور از باحجاب یعنی چادری، غیرچادری پوشیده و غیر چادری کم‌پوشش)

اما در نمایشگاه کتاب، آمار خانم ها و آقایان دقیقاً قابل تفکیک نبود. یعنی ساعت‌هایی از روز، آقایون بیشتر بودند و در ساعت‌هایی هم خانم ها بیشتر بودند. اما در مجموع می‌شود گفت که از بین زنان حاضر در نمایشگاه، حدوداً 25 درصد بی‌حجاب و 75درصد با حجاب بودند. (چادری، پوشیده و کم‌پوشش)

اما در کاخ‌موزۀ سعدآباد که محل گردش و پیاده‌روی و گپ و گفت عمومی است؛ حدوداً 40درصد از افراد حاضر در کاخ موزه، آقایان بودند و 60 درصد بقیه خانم‌ها بودند که از این تعداد خانم‌های حاضر در کاخ‌موزه، حدود 15 درصد غیر چادری کم‌پوشش و 75 درصد بقیه بی حجاب و جلف بودند.

 اما معنای این آمار:

کوه در نوبت صبح، معمولاً جنبۀ ورزشی دارد، این آمار نشان می‌دهد که خانم‌هایی که صبح خیز هستند و ورزش را دوست دارند، نوعاً با پوشش هستند و گرایش چندانی به بی حجابی ندارند.

نمایشگاه کتاب، مخصوصاً در تهران اگرچه تا حدودی جنبۀ تجاری، تفریحی و سیاسی دارد، اما در عُرف جامعه، نمادی از فرهنگ و فرهیختگی و دانش محسوب می‌شود. بنابراین، حتی اگر سهم تفریحی، تجاری و سیاسی نمایشگاه کتاب را هم در نظر نگیریم، می‌شود گفت که اهالی فرهنگ و دانش این کشور، همچنان حجاب را جزئی از هویت ایرانی اسلامی خود می‌دانند و به آن پایبندند. از این رو، میل به بی حجابی در آن‌ها بسیار کمتر از بقیه دیده می‌شود.

اما کاخ سعدآباد به لحاظ مکانی واقع در شمال شهر تهران است. محلی زیبا و خوش آب و هواست برای خانواده‌های مرفه، بی‌مسئولیت، راحت‌طلب و وقت‌گذران.

حالا با مقایسۀ آمار زنان بی حجاب در این سه مکانِ متفاوت، می شود نتیجه گرفت که سهم زنان صبح خیز، ورزش دوست و فرهیخته از بی‌حجابی چه‌قدر است!

و می‌شود نتیجه گرفت که اکثریت قریب به اتفاق زنان بی حجاب تهران از چه قشر و طایفه‌ای هستند، در کجاها دیده می‌شوند و بیشترین اشتغالات و دغدغه‌های آن‌ها چیست؟

 

۶ نظر ۰۶ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۴
مرآت

وقتی فانوس دلنوشته‌هایم روشن بود، آرزوهای عطرآگینم را با گلواژه‌های موجود، در میدان قیام و قعود به یادگار می‌نوشتم و بر سینۀ بهار می‌آویختم. اما اینک که بهار جوانی‌ام دست‌فرسود خزان شده است، دل‌نگاره‌هایم را با کلامی از جنس انتظار آرایه می‌بندم و در آرزوی بهاری نیکوتـر، به صندوق آرزوها می‌ریزم. شاید از این میان یکی کارگر شود...

 

+ اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

۸ نظر ۰۲ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۴۹
مرآت

با مبانی دمسازم، با تبانی نه!

مصالحه را پذیرایم، مداخله را هرگز!

اهل مفاهمه‌ام. اهل واهمه و مسامحه، خیر!

صداقت و راست‌عهدی را می‌ستایم، بدپیمانی را نه!

در مناظرات سیاسی: نه حلواحلوا، نه ولوله، نه هلهله، نه بلوا

با توسل و زیارت و طهارت مأنوسم، از سعایت و وقاحت و سفاهت بیزارم!

مداهنه، تزویر خائنان است. معاینه، بهانه‌جویی شاکیان است و مراهنه، شیوۀ بینوایان.

یک اصولی‌ام، یک ایستاده بر اصول! نه اصول‌گرای مذبذبِ حزبی با سیاست‌بازی‌های معمول!

مناظره آری، مشاجره هـرگز. پس هرجا حدیث و ادلّه و منطق به جـدل‌ افتد، از ادامه‌اش معذورم.

عقیده‌ام را با کسی معامله نمی‌کنم. ولی برای حفظ اصول، گاهی نگاهی به مصالحه خواهم داشت.

به وارثانِ قبیلۀ قبله و شریعت و عرفان دل می‌بازم، اما با ریاکاران فرقه‌ساز و مرید‌‌‌باز و خودعنوان‌ساز نمی‌سازم!

 

پ.ن: شش سال قبل به همراه یک عزیز، قرار بود صفر تا صد پروژه‌ای حساس را در یکی از استان‌های محروم قبول کنیم. مدیر کل این پروژه در وزارتخانۀ مربوطه، دو صفحه فرم کلیشه‌ای به ما داد و گفت غیر از رزومه، یک سابقۀ فکری، اعتقادی و سیاسی هم از خودمون بنویسیم! من اما هرچه بالا و پایین کردم مجاب نشدم که در قالب اون فرم چیزی بنویسم. پس، این کلمات پلکانی را بدون ویرایش در پشت فرم نوشتم و بعنوان سابقه ارائه دادم :))

 

+ بعدها، همین نوشته شده بود باعث آشنایی و رفاقت بنده با بعضی‌ها :)

 

۷ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۱
مرآت

مدح زیاده از حدِ انسان‌ها، ستایش زودهنگام و ستایش دیرهنگام از کسی، مدح غیرِ منطبق با ممدوح، و بالاخره تعریف و تمجید از کسی بدون شناخت دقیق، از نظر آموزه های دینی، نه تنها وجاهتی ندارد، بلکه از اساس آسیب زا و خطرناک است. یعنی ممدوح را ناخودآگاه با چهار خطر جدی مواجه می‌سازد:

  • یا او را انگشت نما می‌کند و می‌رنجاند  (کمترین آسیب)
  • یا باعث غرور او می‌شود
  • یا حسادت دیگران را نسبت به او بر می‌انگیزد
  • یا او را سوژۀ انتقام بدخواهان می‌کند.

پ.ن:

  • ستایش اگر با اوصاف ممدوح منطبق نباشد، آفت محسوب می‌شود.
  • حتی اگر لازم شد بنا به وظیفۀ اخلاقی از کسی تقدیر، تشکر و یا تجلیل کنیم، باز هم باید حد و اندازه نگه داریم و فقط چیزی را در باره‌اش بگوییم که در خور شأن و ظرفیت ممدوح باشد...

 

۶ نظر ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۶
مرآت