https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۱۹ ق.ظ

یک افطاری متفاوت!

چکیده: ویروس کرونا اگر برای خیلی ها دلیل بیماری و بیکاری و بیقراری شد و خاکساری و گرفتاری و شرمساری را برای‌شان رقم زد؛ اما برای عده ای موجب رستگاری و پرهیزکاری شد و مآلاً بیداری و دینداری را برای آن‌ها به ارمغان آورد...

******

پردۀ اول: امشب افطاری جایی دعوت بودم. یه جایی که اگر برخی دوستانم می‌دانستند، با پیشاپیش تکفیرم می‌کردند و یا نصیحتم می‌فرمودند که از رفتن به این مهمانی صرف‌نظر کنم. تا مبادا به پرستیز مذهبی‌ام خدشه ای وارد شود!

افطاری امشب مهمان کسانی بودم که اهل چاپ و نشر و رسانه و سینما هستند، کسانی که در حرفۀ خودشون محلی از اِعراب دارند و در حوزۀ فرهنگ و رسانه، خود را صاحب نظر می دانند. امشب مهمان سفرۀ کسانی بودم که در نقد حکومت دینی و رد شریعت، مدت‌ها با من کل‌کل داشتند. جوری که نه اونها با عقاید من کنار می‌آمدند و نه من با افکار اونها همراهی می کردم. فقط بنا به اقتضائات فرهنگی و تعاملات اجتماعی با هم مراوده و حشر و نشر داشتیم و همدیگر را می‌پذیرفتیم. بی آن‌که نسبت به هم توهین، خصومت یا بی احترامی داشته باشیم. به همین دلیل، امشب تصورم از سفرۀ افطاری این بود که دارم به یک مهمانی شام دوستانه و سلیبریتی می روم. با این وجود، تلاش کردم تا خودم را به موقع و تا قبل از اذان مغرب به آدرسی که داده بودند برسانم و البته با چند دقیقه تأخیر رسیدم...

ورودی محل مهمانی را با شرشره و چراغ های رنگی و با آیه و حدیث و دعا آذین بسته بودند، هردو میزبان و آقا پسرهایشان لباس‌های بزم بر تن داشتند، گل و گلاب و شیرینی و شربت هم فراهم بود و خیلی چیزهای دیگر. گویی که مجلس را برای جشن و سرور آماده کرده بودند!

تقریباً جزو نفرات آخر این مهمانی دوستانه بودم که وارد مجلس شدم. موقع ورود، هردو میزبان به استقبال آمدند، اما استقبال‌شان مثل یک مهمانی معمولی نبود. مثل یک عزاخانه بود با اشک و احساس، بلاتشبیه مثل مراسم ترحیم بود که انگار دونفر داغدیده همدیگر را بغل کرده و دارند با گریه نسبت به هم ابراز احساسات می کنند! جوری که اگر اون چراغانی‌ و آذین بندی ها نبود، شخصاً از تعجب دچارسکته می‌شدم و چراغ این وبلاگ برای همیشه خاموش می شد! :))

پردۀ دوم: اوایل بهمن سال قبل، یک نفر از دو میزبان به علت کرونای شدید تا مرز مرگ پیش رفته بود. ایشان هنوز بهبود نیافته بود که نفر دوم در اتاق دیگری از همان بخش بستری شد. او نیز تا حد مرگ پیش رفت. اکسیژن خون هردو نفر در چندنوبت تا حد نزدیک به صفر پایین آمده بود و هردو قریب دوهفته با ونتیلاتور اکسیژن می‌گرفتند.

قبل از این‌که حال نفر اول در بیمارستان وخیم شود، علیرغم قرنطینه بودن، به عیادتش رفتم. او در شرایطی نبود که بتواند حرف بزند، اما من در حد چند جمله سلام و احوالپرسی با او حرف زدم و برایش آرزوی سلامتی‌کردم و بهش گفتم که روند درمانش دارد به خوبی پیش می رود و ان شاءالله به زودی مرخص خواهد شد... عیادت که تمام شد دیگر او را ندیدم تا روزی که ایشون با همسر و برادر زاده‌اش درحال ترخیص بود و من داخل بیمارستان داشتم برای عیادت نفر دوم چک و چونه می زدم و ایشون همون وقت بود که فهمید دوستش (نفر دوم) در همان بخش بستری است. او آن روز مرخص شد و رفت، اما بیماری نفر دوم تازه داشت وخیم‌تر می‌شد که من متأسفانه موفق به عیادتش نشدم. فقط از دور دیدمش و برای سلامتی‌اش دعا کردم...

پردۀ سوم: نمی دانم چرا، اما برخلاف گذشته که هیچ‌وقت نسبت به این دو نفر احساس دلتنگی نمی‌کردم، بعد از ترخیص این دو عزیز از بیمارستان، واقعاً دلتنگشان می‌شدم و دوست داشتم بیشتر ببینمشون. اما شاید به دلیل مشغله های پایان سال فقط یک بار در دورۀ نقاهت به دیدارشان رفتم و تعارف کردم که اگر کاری دارند برای‌شان انجام بدهم. بعد هم تا قبل از افطاری امشب فقط دوسه نوبت با احوالپرسی تلفنی مزاحمشون شدم...

و حالا امشب مهمان کسانی بودم که تا چند هفتۀ اخیر با اصول اعتقادی من مشکل داشتند، با نماز و روزه و مناسک دینی بیگانه بودند، به احکام شرعی تقید نداشتند و با احکام سیاسی و حکومتی اسلام هم که از اساس مخالف بودند... اما نمی‌دانم کرونا با آن‌ها چه کرد و آن‌ها در روزهای بیماری چه دیدند که به شکرانۀ سلامت و تغییر عقایدشان نذری افطاری داده بودند و به رسم شادی سفرۀ پذیرایی آراسته بودند !!

و من امشب در این مهمانی، با یک تحول عمیق اعتقادی و سیاسی مواجه بودم. بازگشت به فطرت و بازگشت به عقلانیت را دیدم. در مهمانی امشب چگونگی رویش را حس کردم و به عیان دیدم که اگر کسی اهل خصومت و کینه و نفاق نباشد و ناهمسازی‌ اعتقادی‌اش را با گستاخی و بی ادبی آلوده نکند، خداوند درهای هدایت را حتی اگر از دل کرونای مرگبار باشد برایش فراهم می سازد... گوارایشان باد.

نظرات  (۸)

به حساب خود برسیم

قبل از آنکه به حساب ما برسند...

 

 

سلام برادر بیهقی ما :)

سحرها ما رو دعا کنید به ظهور...

پاسخ:
بحمدالله شما جزو «حاسبوا»ها هستی
فقط منم که حسابم با کرام الکاتبین است...


آقا لطفاً یه کم تخفیف! خدائیش این یکی دیگه شبیه نگارش روزنامۀ شرق یا آفتاب یزده. روحم تو روحش :)
به روی چشم. 
شما هم.


شرمندۀ اشارات وبلاگی شما. خدا کند آن‌گونه که فرموده‌اند باشم.

سلام 

عباداتتون قبول

وقتش رسیده بود براشون...

پاسخ:
سلام.
متشکرم. از شما هم قبول باشه
دقیقاً. و شاید هم قابلیتشون رو بالا برده بودن...

ان‌شاءالله سینایی باشید آقاسینای عزیز. :)

سلام 

فراز آخر یادداشتتون خیلیییییییی درسته!

 

یعنی به نظرم صدی 99 عموم مردم اهل خصومت و کینه  و نفاق نیستن و آلوده گستاخی و بی ادبی نمیکنن خودشون رو و با کمی نرمی و محبت و تلنگرهای اینچنینی میشه اونها رو دید که راه درست رو پیدا کنن ...

 

علاقه دارم رو این نکته تاکید کنم که بنده به تجربه برام مسجل شده که چه بسیار چیزهایی که ظاهرشون بده ولی برای ما خوبه و بر عکس؛ به نظرم اگر دین هم نداشته باشیم, قران رو هم نخونده باشیم و فقط کمی چشم هامون رو باز کنیم و دو دو تا چهارتای ساده ای از تجربیاتمون داشته باشیم میفهمیم که قطعا و یقینا خدایی هست و همه چی این عالم روی حساب کتابه.

پاسخ:
سلام برادر.
ممنونم که خواندید.


کاملاً موافقم.

با تأکید شما هم موافقم. من این تاکید شما رو در قالب «چکیده» اول متن اشاره کردم.
۰۷ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۲۱ 🦋 پروانه .🦋

قلب اگر نمیرد، احیا می شود.

درود بر شما.

و تبارک الله ازین بنده نوازیهایش. 

پاسخ:
همینطوره. خدا کند به میرایی قلب گرفتار نشیم.
درود بر شما و بر آنها که شایسته اند...

ما نبودیم و تقاضامان نبود.
لطف حق ناگفتۀ ما می‌شُنود.

و امیدوارم این بازگشت، مثل دیدن صحنه‌ی تصادف توی جاده نباشه که باعث می‌شه دو سه دقیقه رانندگیِ با احتیاطی داشته باشیم و بعدش دوباره...

پاسخ:
ان‌شاءالله که این جوری نیست...

سلام.ممنون از حضورتون.

ان شاءالله که مقبول باشه.

خوندم مطلب رو...

برام به شدت قابل پذیرش و باوره...

البته دعا میکنم ان شاءالله این حال خوب معنویشون پایدار باشه...و رو به رشد و توسعه

 

پاسخ:
سلام و سپاس.
ممنون که خواندید.


ان‌شاءالله چنین باشد.

تا زمانی خداوند نخواسته باشه اتفاقی نمی افته 

قطعا نگاه خداوند بوده :))

پاسخ:
درود بر شما. ان شاء الله همیشه بهاری باشید.
با شما هم‌عقیده‌ام. فقط با این توضیح که خدا راه هدایت رو به روی همه بندگانش باز می‌کنه، صدای دعوتش را هم همواره به گوش بندگانش می‌رسونه. قدرت فهم و عقل و تشخیص را هم در اختیارشون گذاشته، مشوق‌های زیادی هم سر راه اونها قرار داده و میده، تا بندگانش هدایت شوند. اما حق انتخاب را از آنها سلب نمی‌کند... «اِمّاشاکراَ و اِمّاکفوراً»

قطعاَ لطف و عنایت خدا بوده.
وفقک الله.

چقدر شنیدن این دست اتفاقات جذاب و دلنشینه. ان شاءالله برای همیشه تو مسیر بمونن. 

تعامل شما هم با اونها پسندیده و زیبا بود!

التماس دعا

پاسخ:
الهی از این دست اتفاقات زیاد اتفاق بیفته.
ممنونم.
ان‌شاءالله چشم

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">