https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

آخرین مطالب

۲۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذرگاه فکر و ذکر» ثبت شده است

کوفۀ بی‌کفایت یا کوفۀ مکافات؟

فرصت سه روزۀ خدمت در صحن حضرت فاطمۀ زهرا سلام‌الله علیها پایان یافت. ساعت 14:30 روز دوشنبه به همراه گروه به راه افتادیم. برای سومین بار، راهمان را از مسیر کوفه، سهله ـ طویرج و حلّه انتخاب کرده بودیم. راهی که با جادۀ معروف نجف- کربلا تفاوت هایی دارد. مثلاً حدود 20 کیلومتر دور‌تر است، گوشی‌های همراه آنتن‌دهی رومینگ ندارند. بخش‌هایی از این مسیر، غیرآسفالت است. در این مسیر از عکاسان، فیلمبرداران و رسانه‌های خبری، خبری نیست. بازار تبلیغات و شخصیت‌ نمایی‌ها تعطیل است. از موکب‌های هلال احمر و بهداشت و درمان هم بحمدالله خبری نیست. اما به اندازه کافی استراحتگاه، نمازخانه و موکب‌های مردمی وجود دارد که روستائیان عزیز عراقی در وجب به وجب این راه دائر کرده‌اند و عاشقانه از زائران حسینی پذیرایی می‌کنند...

تقریباً نیمی از زائران این مسیر، خود عراقی‌ها هستند. این جاده معروف است به «مسیر فرات» یا «طریق العلما» که قریب 70 درصد آن از کنار رود فرات و از داخل نخلستان‌ها می‌گذرد.

برای زائر اباعبدالله علیه السلام، هر مسیری که به کربلا برسد، ارزشمند است. اما این جاده، انگار طهارت و طراوت خاصی دارد که قابل وصف نیست. فقط باید بروید و ببینید و طعم و بویش را از نزدیک حس کنید. از ویژگی‌های انحصاری این جاده این است که بعد از اذان مغرب تا اذان صبح. هیچ زائری در آن تردد نمی‌کند. همچنان که هیچ زائری هم در راه نمی ماند!!

از نجف بدون توقف در حرکت بودیم و حدود 50 دقیقه قبل از اذان مغرب به داخل کوفه رسیدیم. کوفه در روزهای منتهی به اربعین، حال و هوای عجیبی برای من داشت. فرصت باقیمانده تا اذان مغرب، غنیمتی بود تا در کوچه پس کوچه‌های کوفه گشت و گذاری داشته باشیم و چهرۀ مردم کوفه را از نزدیک ببینیم. نمی‌دانم چرا، اما با دیدن محله‌های کوفه و مردمش، داغ آتشینی جگرم را سوزاند. چند دقیقه‌ای کنار دیوار نشستم و بی آن‌که بین مردم امروز کوفه با پیمان شکنان دیروز کوفه مقایسه‌ای داشته باشم، فقط به یادِ شب‌های غربت علی و  بی‌کسی جناب مسلم، یک دل سیر گریستم.

کوفه را هیچ وقت در لحظه‌های غروب و با این نگاه ندیده بودم. در کمتر از چند دقیقه صحنه‌های حساس از تاریخ کوفه را در ذهنم مرور کردم و از عاقبت‌های ناخوشی که هر مسلمان بی بصیرتی را تهدید می‌کند، از خدا استمداد جستم و طلب عاقبت بخیری کردم...

داشتم همچنان در تاریخ پر فراز و نشیب کوفه سیر می‌کردم و ریزش‌ها و رویش‌ها و خیزش‌های سبز و سرخ تاریخ کوفه را در ذهنم مرور می کردم و داشتم دفتر سرنوشت تلخ و شیرین مردان و زنان را در حوادث تاریخ کوفه ورق می‌زدم که ناگهان یک تویوتای سواری با پخش صدای بلند مداحی عراقی جلوی من ایستاد و تمرکزم را بهم ریخت. بندۀ خدا نیت خیر داشت. می‌خواست کمک‌مان کند. فکر می‌کرد خسته و سرگردان و گم‌گشته‌ایم!

تاریخ کوفه و کوفۀ تاریخ را رها کردم و خودم را در کوچه‌های پر جمعیت کوفۀ جدید مواجه دیدم، اما  با این سئوال که چرا هنوز روضه‌خوان‌ها و مداحان ما کوفه و کوفیان را سست عهد و پیمان شکن  معرفی می‌کنند و چرا مدافعان انقلاب اسلامی‌، کوفه و کوفیان را کلیدواژه اساسی در شعارهای سیاسی خود می‌دانند؟ اصلاً چرا شعار کلیدی ولایتمداران عصر ما، تبرّی از کوفیان است؟ چرا با افتخار می‌گوییم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند؟

سئوال را کمی واضح‌تر و منصفانه‌تر توی ذهنم ورز دادم و از خودم ‌پرسیدم آیا درست است که سرپیچی کوفیانِ عصر علی علیه‌السلام را و پشت‌کردن کوفیان عصر امام حسن مجتبی و عهدشکنی کوفیان عصر اباعبدالله علیهم السلام را به صورت عام به کوفیان تعمیم بدهیم؟ چرا حساب کوفیان فعلی را از حساب کوفیان نیم‌قرن دوم تاریخ اسلام جدا نمی‌کنیم؟ چرا کوفیان را همچنان بی‌کفایت و مستوجب مکافات می‌دانیم؟ مگر قرار نیست همین کوفه (مسجد کوفه و مسجد سهله) در زمان ظهور، مقر حکومت و محل سکونت مهدی آل محمد عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف باشد؟

هنوز داشتم با این سئوالات و با دانسته‌های خودم در مورد تاریخ کوفه کلنجار می‌رفتم که یک شیخ بزرگوار به سمت ما آمد. سلام و احوالپرسی گرمی با ما کرد و اصرار که ما را برای شام و استراحت به خانه‌اش ببرد. صمیمانه از او تشکر و عذرخواهی کردیم ولی دعوتش را به دلیل تقارن با وقت نماز مغرب نپذیرفتیم...   ادامه دارد.

۲ نظر ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۷
مرآت

نکته: سال گذشته، فضای سیاسی کشور، رنگ و بوی هرزگی و اغتشاشات می‌داد. یک عده شرابخوار و یاغی هم شده بودند میدان‌دار هرزگی و آشوب و بلوا در خیابان‌های تهران و سایر شهرها که دست به غارت و یاغی‌گری می‌زدند. در نتیجه، اخبار و گزارش‌های تحلیلی اکثر رسانه‌های نوشتاری، شنیداری و دیداری کشور هم، آن روزها بر محور اغتشاشات و بگو مگوهای سیاسی جریان داشت. به همین دلیل انتشار سفرنامه اربعین را در فضای پر التهاب آن روزها مناسب نمی‌دانستم و به ناچار، نوشتن آن را به روزهای پایانی محرم امسال موکول کردم.

و حالا، هرچند در سفرنامه نویسی، مهارت چندانی ندارم، اما اولین بخش از سفرنامه اربعین سال قبل را تقدیم زائران اربعین می‌کنم. ان‌شاءالله آغازی باشد تا دیگر راهیان این سفر، بهتر و پر بارترش را در بلاگستان به نمایش بگذارند.

قسمت اول:

سال قبل، علاوه بر پیاده روی، سه روز خدمتگزاری در یک موکب بزرگ و پر جمعیت را برای خودم رزرو کرده بودم.

صحن حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها در نجف اشرف، محل این موکب بود که با 60 خدمه پیر و جوان، به طور شبانه روزی، وظیفۀ اسکان و استراحت زائران ایرانی و غیر ایرانی را بر عهده داشت.

ویژگی خدمت در موکب‌های مردمی این است که هر خادم صرف نظر از پست و مقام و شأن و جایگاهی که در شهر و دیار خود دارد، باید جامۀ خدمت بپوشد و به هر کار خادمانه‌ای تن دهد! وکیل، مشاور حقوقی، رئیس بانک، مدیر مدرسه و دبیرستان، کارمند اداری، سردار سپاه، طلبه، دانشجو و تعدادی بازنشستۀ کشوری جزو خادم‌های این موکب بودند که تلاش خود را بی وقفه صرف خدمت به زائران می‌کردند،

ویژگی دیگر موکب‌های مردمی این است که خادم‌های داوطلب، ساعت کار ندارند، برای ارائۀ خدمت، شرط و شروط تعیین نمی‌کنند. آن‌ها هیچ‌گاه منتظر دستور نمی‌مانند و در انجام کار و بازدهی بیشتر، از همدیگر سبقت می‌گیرند.

زائران محترم اربعین، به برکت مهمان‌نوازی عراقی‌ها و به برکت موکب‌های اغذیه دهندۀ ایرانی، در مسیر راه از انواع میوه‌، نوشیدنی‌های سرد و گرم‌، غذاهای جورواجور، سبزیجات، مواد لبنی و پروتئینی به حد وفور بهره‌مند هستند. اما خادمان موکب‌ها، در برابر تلاش طاقت‌فرسایی که دارند، از غذاها و نوشیدنی‌های متنوع محروم و بی‌بهره‌اند، چون نه دسترسی به انواع غذاها دارند و نه امکان پخت و پز آن‌چنانی برای آن‌ها فراهم است. در نتیجه، سه‌هفته‌ای که در خدمت زائران اربعین هستند، با حداقل مواد غذایی و استراحت می‌سازند.

سه شبانه روز خدمت با کارهای جورواجور از تخلیۀ بار، نظافت، رفتگری و انتقال زباله گرفته تا جمع و جورکردن پتوها، رسیدگی به درخواست زائران، مراقبت از بیماران و انواع کارهای دیگر، برای من بسی دلچسب و گوارا بود که دعا می‌کنم هرساله ادامه یابد و افتخارش الی‌الابد برایم باقی بماند... ادامه دارد. 

 

پ.ن:

سفرنامه نویسی یک هنر است که صاحبان فن، آن را جذّاب و شیرین می‌نگارند. اما متأسفانه بنده از داشتن این هنر محرومم. پس کاستی‌ها و زمختی‌های نگارش را بر من ببخشایید...

۳ نظر ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۸
مرآت

هوالفتاح الحلیم

بالاخره بعد از 35 روز، با مساعدت جناب آقای قدیری عزیز، وبلاگم باز شد. ان‌شاءالله از فردا مطالبم را توی همین وبلاگ منتشر می‌کنم.

.

.

از جناب آقای قدیری بسیار سپاسگزارم. امیدوارم این نقیصه از سرویس بیان کلاً برطرف شده باشه که هیچکس با این مشکل مواجه نشود.

 

پ.ن: بر خلاف میلم قصد داشتم سفرنامه اربعین سال گذشته را از فردا در وبلاگ قبس منتشر کنم . اما بحمدالله این وبلاگ باز شد و سفرنامه ها را چند روز آینده در همین جا خواهم نوشت..

۷ نظر ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۹
مرآت

بعضی‌ها، هم‌سفرۀ فقرند و از زندگی فقط آرزو دارند. اما به ‌اندازۀ یک دنیا آبرو دارند که گوهری بس گران‌بهاست.

بعضی‌ها طینتی فرشته‌خو دارند. پاک‌اند، چالاک‌اند و چهره‌ای گشاده‌رو دارند. این‌ها، اگرچه خود نیازمندند، اماکریم و بخشنده‌اند و گره‌گشایی، عادت همیشگی آن‌هاست.

بعضی‌ها خیلی گند و بو دارند، از بس که دستشان آلوده به کثافت دنیاست.

بعضی‌ها اشتیاقِ زیاد به پرس‌وجو دارند، اما از گمشده‌ای که کاملاً پیداست!

بعضی‌ها میل به گفت‌وگو دارند، مثل بنیاد مجهول‌الهویه باران که مدّعیِ گفتگوی تمدن‌هاست.

بعضی‌ها نامی ظریف‌‌ و لطیف، اما مغزی بی تکاپو و زبانی وارونه گو دارند و همیشه چشمی به آن سو دارند. این‌ها افتخار دارند که مُفتی خیر و شرّشان وزارت خزانه‌داری آمریکاست..

بعضی‌ها موسوم به شیخ دیپلماتند و معتقدند که یک جهان معلومات‌ دارند! ولی عادتی بدخیم به باخت دارند. این‌ها نیز زبانی پر های‌ و‌ هو دارند. اما مفتخرند که سر در آخور بیگانه دارند و کدخدای جهانشان جان‌کری و اوباماست.

بعضی‌ها از طایفۀ بنی حرف‌اند و زبانی گزافه‌گو دارند که عادت ماهیانه‌شان دروغ و خیانت و بلواست و قبلۀ آمالشان آمریکاست.

بعضی‌ها خیلی رودارند. لجباز و خودشیفته و خود حق پندارند و گمان می‌برند که پرطرفدارند! خدا به هوادارانشان رحم کند. چون سطح توهم‌شان بسیار بالاست.

 بعضی‌ها نه رنگ و بودارند، نه چشم و رودارند و نه عُرضۀ تکاپو دارند. این‌ها همۀ عمرشان باد هواست.

بعضی‌ها، نگاهی به «وَحده لااله الا هو» دارند. اما در مقام پیشوایی، استخوانی در گلو دارند که بسیار سخت و طاقت فرساست! 

 

دوستان عزیز، گمان نکنید که این حرف ها، مربوط به مردمان شاخ آفریقاست. نخیر! این ها گونه‌های رایجِ تبارشناسی در حوزۀ سیاست و فرهنگِ ایران عزیز ماست.

دعا کنیم عاقبت بخیر شویم...

 

پ.ن: دیروز به اتفاق بعضی دوستان اهل سیاست، گفت وگویی داشتیم با موضوع «تبار شناسی سیاست در ایرانِ بعد از انقلاب» که ارایۀ جمع بندی جلسه بر عهدۀ بنده بود. اما از آن همه بحث و سخن جدی، این چند سطر را به صورت نرم و لطیف و به دور از حاشیه‌های تلخ و مشمئز کننده برای درج در وبلاگ نوشتم.

۵ نظر ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۲۴
مرآت

وبلاگستان هم، برای خودش عالمی دارد. درونش پر است از صداقت‌ها، لیاقت‌ها، رفاقت‌ها و ارزش‌ها که در کنار انبوهی از ابن‌الوقت‌ها زندگی می‌کنند  و قلم می‌زنند. وبلاگستان پر است از انواع گرایش‌ها، نگرش‌ها و انگیزش‌ها. عالم وبلاگ موج می‌زند از گونه‌های مختلف گویش‌‌ها، رویش‌ها، پویش‌ها‌ و حتی پوزش‌ها.عالم وبلاگنویسی، وفاق و نفاق و شقاق هم فراوان دارد.

وبلاگستان، همان‌طور که هزل و رذل و بذل و قصه و غصه دارد؛ پایش و زایش و فرسایش هم دارد، ایضاً، آدم‌هایی دارد با دوز بالای توهم و دروغ و دغل، با اسم‌های قابل تعریض و قابل تعویض

وبلاگستان، هم مراحم دارد، هم مُزاحم. به همین دلیل، گرگ هم دارد، میش هم دارد. گوریل هم دارد و کروکودیل هم دارد و صدالبته فیل و کیدِ تضلیل و ابابیل و سجّیل هم دارد!!

خلاصه اینکه، عالم وبلاگ برآمده از همین عالم است که ازهر قماش آدمی در آن یافت می‌شود. از آدم‌های فحاش و کلاش و عیاش بگیر تا آدم‌های بشّاش و پرتلاش. فقط باید زرنگ و زیرک باشی تا از آدم‌های مزاحم و حیله‌گرش فریب نخوری و از ریزودرشت حیله‌هایش دچار حیرت نشوی. باید در برابر گاف و لاف و گزافِ جانوران علاّفِ وبلاگستان واکسینه باشی تا از وِز وِز مگس‌هایش و از زوزۀ شغالانش نهراسی و از میدان روشنگری به وادی عفونت و خشونت و هرزگی در نلغزی.

 

پ.ن. دانش‌آموز 16سالۀ قلابی: 

1- برآمد عقل در میدان، سرِ انگشت در دندان

که با سرمست و با حیران چه گفتم من که اَلهاکم. (اَلهاکُم)

2- بچۀ کوچولوی همسایۀ ما هر وقت میخواد صدای گربه در بیاره می‌گه: میا... اونوقت برادر بزرگ‌ترش بهش می‌گه: میا نه! بگو میو. باز اون طفلکی می گه: میا... میا... البته الآن چندوقتیه که طفلکی نه میا میگه، نه میو...

3- راننده‌های قدیم، گرگ ‌و میش هوا را سخت‌ترین موقع برای رانندگی می‌دانستند. می‌گفتند بیشتر تصادفات و سوانح رانندگی در گرگ ‌ومیش هوا اتفاق می‌افتد!

۶ نظر ۰۹ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۲
مرآت

این‌جا، نشانه‌ایست از هستی و تهیدستی،

این‌جا، خانهٔ شور است و سرمستی

این‌جا، مبدأء بی‌کرانه‌هاست

و آغاز بی پایان ترانه‌هاست

این‌جا بمان،

با خودت چیزی بگو، حرفی بزن، شعری بخوان

نشانی خانهٔ خدا این‌جاست...

 

لحظه.های شیرین عرفه، بر عرفاتیان صحرای عرفات و بر اهالی معرفت و عرفان مبارک باد.

 

۸ نظر ۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۳:۰۵
مرآت

فضای مجازی از هر نوعش در فضای زندگی ما به خودی خود، محلی از اِعراب ندارد. مثلاً انواع پیام‌رسان‌ها، وبلاگ، سایت‌های خبری و امثال این ها در داستانِ زندگی ما، با سازِ ما دمساز می‌شوند. یعنی اِعراب آنها، به قول طلبه‌ها اصطلاحاً محلّی است!

به بیان ساده تر، شور و شیرین اینترنت در خانۀ ما شبیه کلماتِ مبنی، شبه‌جمله، اسم موصول، اسم اشاره و مثل کلمه‌های پرسشی و ضمایر است که با توجه به جایگاه و نقشی که در جمله می‌گیرند؛ اِعراب‌پذیر می‌شوند. بقول نحویّون، یا محلاً مرفوع، یا محلاً منصوب و یا محلاً مجرور می‌شوند! :))

با این تعریف، مدت زمانی که بنده برای وبگردی اختصاص می‌دهم، تابع نیاز و ضرورت‌های زندگی ماست. آن هم از نوع هدفمند، کاربردی، و برنامه ریزی شده‌اش که در شرایط فعلی روزانه بیشتر از دو‌ساعت نمی‌شود. البته، این دو‌ساعت گاهی پیوسته است و گاهی ناپیوسته و گسسته!

در واقع، منِ مرآت باید در همین دوساعت، کانال‌های داشته را زیر و رو کنم، وبلاگ‌های به روز شده را بخوانم، برای بعضی پست‌ها کامنت بگذارم، نظرات وارده را پاسخ بدهم و پست‌های جدید را هم در همین فرصت منتشر کنم. خلاصه اینکه، مدت وبگردی روزانۀ مرآت، نه تنها افزایش‌پذیر نیست؛ بلکه گاهی بنا به ضرورت، جایش را هم به امور مهم‌تر می‌دهد!

تعهدات شغلی، روزمره‌های زندگی، کمک به همسر محترم، دید و بازدیدهای فامیلی، شب‌نشینی‌های خانوادگی، بازی با بر و بچه‌ها، گفت‌وگوهای شاد و... و... از اموری هستند که در گیرودار مجازی بازی‌ها، ترجیح بیشتری دارند و هیچ‌وقت به حاشیه نمی‌روند :))

من وول خوردن الکی در فضای حقیقی و گپ و گفت‌های آبکی با آدم‌ها و حتی قایم‌باشک بازی با حُسنا و نورا را بر وبگردی‌های اعتیادآور ترجیح می‌دهم!!

+ این قانون، در برنامۀ روزانۀ من یک اصل قطعی و بدون تبصره است که سالی یک‌بار مورد بازنگری قرار می‌گیرد :))

 

پ.ن: یک رباعی برای مخاطب خاص.

  • گر بوی نمی‌بری در این کوی میا
  • ور جامه نمی‌کنی در این جوی میا
  • آن سوی که سوی‌ها از آن‌سوی آید
  • می‌باش همان سوی و بدین سوی میا...

 

۷ نظر ۰۲ تیر ۰۲ ، ۲۲:۰۳
مرآت

علامه حلّی علیه‌الرّحمه چند روزی به‌ قصد استراحت به یکی از روستاهای خوش آب‌وهوا رفت. پس از بازگشت به شهر، متوجه شد که فرزند طلبه‌اش فخرالمحققین در نماز جماعت او شرکت نمی‌کند. علت را از پسر پرسید. فخرالمحققین به پدر گفت: من در عدالت شما شک کرده‌ام. پرسید چرا؟! گفت شما چند روز از عمر خود را برای تفریح و استراحت گذراندی و در این مدت هیچ خدمتی انجام نداده‌ای!

علامه حلّی دغدغۀ پسر را ستود و به‌دقت او آفرین گفت. آنگاه برایش توضیح داد که در این چند روز به نوشتن کتاب «تبصرة المتعلمین» مشغول بوده است. با این توضیح، فرزند از جناب پدر عذرخواهی کرد و...

 

(با کمی ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل جلد 6)

 

+ چه‌قدر خوب است، مسئولان، مدیران و علمای ما هم در امور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مراقب وظایف اصلی و مواظب اهم و مهم مسئولیت خود باشند و هیچ‌گاه اولویت‌ها را فدای امور غیرضروری و کم‌اهمیت نکنند... 

 

++ رونوشت جهت استحضار ائمۀ محترم جمعه و جماعات کشور.

 

پی‌نوشت: تبصرةالمتعلّمین یکی از متون فقهی و از کتاب‌های درسی در حوزه‌های علمیه است...

۲ نظر ۲۶ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۶
مرآت

آقا‌پسر گل، دختر مورد علاقه‌اش را در دانشگاه یافته بود. بعد از مدتی، آدرس و تلفن منزل دختر را به خانواده داد و از آن‌ها خواست در باره‌اش پرس و جوی بیشتری کنند و قرار خواستگاری را مشخص بفرمایند.

همه‌چی بر وفق مراد پیش رفت و قرار خواستگاری مشخص شد. القصه، آقاپسر همراه پدر، مادر و خواهر به رسم خواستگاری به خانه دخترخانم رفتند و قریب سه ساعت گفتند و شنیدند آن‌چه را که لازم می‌دانستند.

پروسۀ تحقیق نیز قریب یک ماه به طول انجامید و خانواده‌ها از بد و خوب یکدیگر شناخت کافی پیدا کردند. اما، در این میان یک مسئلۀ  ساده که دانستن آن بر سایر معلومات می‌چربید برای دو طرف ناشناخته بود! گویی که این مجهول می‌خواست در لحظه‌ای حساس و در مراسم زیبای بله‌برون رخ‌نمایی کند تا عرق شرم را بر پیشانی بزرگ‌ترهای هر‌دو خانواده بنشاند...

عصر بله برون فرا رسید. بزرگان خانوادۀ دختر منتظر بودند تا ماه داماد و همراهان محترم را زیارت کنند...

بالاخره صدای زنگ خانه به صدا درآمد و لحظه‌ای بعد، آقا پسر، همراه پدر و مادر، پدر بزرگ، عمو، زن عمو، عمه، شوهرعمه، دایی، زن‌دایی، خاله‌ها، شوهرخاله‌ها، برادرها و خواهر داماد وارد شدند... اما، به محض ورود، هر دو خانواده در حیرتی عجیب و عمیق فرو رفتند و چندلحظه‌ای به سکوت پناه بردند! جوری که تا چنددقیقه نمی‌دانستند چگونه باب گفت وگو را باز کنند و چگونه رسم احوالپرسی را به جای آورند!! شاید هم داشتند از خجالت یکدیگر آب می‌شدند!

بحمدالله این مراسم به شادی پایان یافت و ما شام و شیرینی عقد و عروسی آن ها را خوردیم... اما به نظر شما دلیل بُهت‌زدگی و شرمندگی این دوخانواده چه بود؟

 

+ داستان نبود. یک ماجرای واقعی بود :((

۱۶ نظر ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۶
مرآت

نکته: از پایش رفتارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مردم، به یقین رسیدم که مقوله‌ای به نام دین گریزی در بین مردم وجود ندارد! و آن‌چه که امروز در شکل عدم گرایش یا عدم تقیّد آدم‌ها به هنجارهای دینی و یا بعضی نافرمانی‌های مذهبی ظهور و بروز دارد، از نظر من دین گریزی محسوب نمی‌شود!

به نظر من، افراد جامعه از نظر رفتارها، گرایش‌ها و عدم گرایش‌ها به چهار دسته تعریف می‌شوند: 1- دین‌باور. 2- دین‌ستیز. 3- دین‌فروش 4- سرگردان یا معطل..

  1. دین‌باوران، کسانی هستند که نه در شرایط شیک و شادابی، نه در شرایط تنگدستی و فقر، نه در توفان فتنه‌ها، نه در مرگ و بیماری و نه حتّی در آوارگی و بی‌خانمانی و جنگ، دین را رها نمی‌کنند. مبنای اعتقادی دین‌باوران، عملکردِ خوب یا ناخوبِ حکّام و مسئولان جامعه نیست که یک روز به ساز آن ها برقصند و روز دیگر با لغزش آن ها بلغزند. دین‌باوران حقیقی، شاید به حکم وظیفه از حکومت دینی حمایت کنند، اما دین خود را به خاطر خطا و نارسایی حاکمان دینی، از دست نمی‌دهند.
  2. دین‌ستیزان، این گروه در خصومت با دین، کینه‌ای دیرینه دارند. گاهی به‌صورت فردی علیه دین جیغ و تیغ می‌کشند و گاهی در معیّت طواغیت و در رکاب زرسالاران با آرمان‌های دینی می‌ستیزند. این گونه آدم‌ها، دین و آموزه‌های دینی را مزاحم غارتگری‌های خود می‌دانند و آرمان‌های زندگی خود را در سایۀ مادیگرایی و اهداف شیطانی جستجو می‌کنند...
  3. دستۀ دیگر، دین‌فروشان هستند که اگرچه ظاهر خود را به زیور دین می‌آرایند، اما دین، آرمان و آرزوی آن‌ها نیست. دین‌فروشان، تا زمانی که بازار دنیایشان غرق سکه و دلار باشد و بساط آسایش و شادابی و رفاه‌شان بهم نریزد، دست‌بوس دین هستند و حتی سفرۀ نذرونیازشان هم  گسترده است. اما اگر باد حوادث بر گوشۀ سفرۀ نام و نان‌شان بِوَزد و بساط عیش و نوششان را مکدر سازد، فوراً آرد دین را می‌بیزند و الک دیانت را بر دیوار تعیّش می‌آویزند. آنگاه در کسری از ثانیه، اعتقاد نداشتۀ خود را می‌فروشند و به اردوگاه دین‌ستیزان می‌پیوندند. عادتِ دین‌فروشان این است که خود را وقف دین نمی‌کنند، بلکه دین را وسیلۀ زندگی و مذهب را دستاویز عیش و نوش خود می‌دانند. جعل حدیث، تفسیر وارونه از دین، تحریف آموزه‌ها و تصریف حقایق تاریخی، از ابزار ثابتِ دین‌فروشان بوده و هست.
  4. دستۀ آخر افرادی هستند که به‌خودی‌خود، هیچ کنش و واکنشی نسبت به دین و دین‌ستیزی ندارند. اما، هم‌ ظرفیت پذیرش دین را دارند، هم می‌توانند بَردۀ دین‌ستیزان و دین‌فروشان باشند. درواقع، سمت ‌و سوی حرکت این جماعت، شناور است. بستگی دارد که چرخ سلایق صاحبان قدرت به کدام سو بچرخد و نسیم نوازش دولت‌ها از کدام سو بوَزد...

پ.ن: به نظرم جملۀ معروف «الناس علی دین ملوکهم» و کلام زیبای «الناس بأمرائهم أشبه منهم بآبائهم» روی همین دسته از مردم تأکید دارد.

 

۵ نظر ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۳۲
مرآت