خشک ابری که بود ز آب تهی!
از این 11 وبلاگ، 4 نفر آقا و هفت نفر خانم هستند. از بین این خانم ها 5 نفر معلم هستند، یک نفر پزشک مبتدی و یک نفر هم پرستار مهد کودک است.
غیر از آقایون که چیزی از شرایط روحی و خانوادگی خود را بروز نداده اند، بقیه خانم ها مطابق نوشته های خودشان هرکدام به نوعی درگیر عارضۀ روحی و اخلاقی و خانوادگی هستند. مثلاً یکی از آن ها با مادرش دائماً سر جنگ دارد و بگو مگو های تند مادر دختری را به اشتراک می گذارد. او جدا از مادر است و مادرش با پرستار زندگی می کند. دیگری دچار ناراحتی اعصاب است به حدی که داروهای تخصصی دوز بالا هم او را آرام نمی کند. آن یکی با همسر عقدکرده اش مشکل دارد و به درد بی خوابی گرفتار شده، چهارمی بسیار بددهن و پرخاشگر است که برادر و خواهرش هم او را طرد کرده اند و چون پدر و مادر ندارد، نزدیک خانۀ عمه اش به صورت مجردی زندگی می کند. پنجمی دچار استرس و اضطراب شدید است که از روند درمانش راضی نیست و پدر و مادرش را در این زمینه مقصر می داند. ششمی با این که نگارش قلمی اش به نظر من از بقیه بهتر است، اما به دلیل قبول نشدن در کنکور، از خانواده و فامیل بریده و خود را منزوی کرده و فقط در فضای وب پرسه می زند! و اما نفر هفتم، به دلیل بدرفتاری با یک کودک در محل کار (یا بی احتیاطی در نگهداری او) موقتاً از کار معلق شده و تکلیفش بعد از رأی قانون مشخص می شود...
اما یک نکته و یک سئوال:
نکته این که: خدا را شاکرم که مثل اکثر انسان ها، غم دیگران را غم خودم می دانم و نمی توانم در گرفتاری هیچ کس بی تفاوت باشم و حتی نمی توانم برای آنها غصه نخورم. در این ماجرا هم اگرچه کاری از من برای آن ها ساخته نیست، اما باور کنید بابت این هفت خانم نویسنده، هم ناراحتم و هم نگران! و دعا می کنم نه فقط این ها، بلکه همۀ ملت ما سرحال باشند و زندگی باصفا و امیدوارانه ای داشته باشند.
اما سئوال: در کنار این مسئله دارم به این فکر می کنم که این شورشی های اهل قلم، با این شرایط روحی و ذهنی که حتی با پدر و مادرشون، با همسرشون، با خواهر و برادرشون و با همکار مدرسه و مهدکودک خودشون نمی توانند هم دلی و تفاهم داشته باشند، چه طور ممکن است در مسیر انقلاب هشتگی روحیۀ صبر و ایثار و مقاومت داشته باشند؟ و سئوال جدی تر این است که بر فرض محال اگر انقلاب عقیم شدۀ این جماعت پیروز می شد، واقعاً این آدم ها با این روحیۀ خراب و داغون بعد از پیروزی چگونه می توانستند با یکدیگر کنار بیایند و با مدیریت سالم، زندگی ساز دیگران باشند؟! به قول جناب جامی:
خشک ابری که بوَد ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
شکل محترمانه تر سئوال این است: این ها که از درمان زندگی خود درمانده اند، چگونه ممکن است شفابخش زندگی دیگران باشند.
پ.ن: من از مفصّل این نکته مُجملی گفتم // تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل
سلام علیکم
گویا هنوز هم برخی سادهدلانه تصور میکنند میشود از راه ترکستان به کعبه رسید، در حالی که بیشک «گندم از گندم بروید، جو ز جو».