https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۳۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذرگاه فکر و ذکر» ثبت شده است

هرجا پای نقد رجال سیاسی یا عملکرد مسئولان و یا سیاست‌های دولت و مقامات اجرایی و فرهنگی به میان می‌آید و هرجا شرایط برای بیان واقعیت‌های تلخ مناسب باشد، تیزترین و گزنده‌ترین حرف‌ها را برای گفتن دارم. به حدی که اگر کسی شناخت قبلی از من نداشته باشد، تصور ضدانقلاب‌ترین آدم را در بارۀ من خواهد داشت.

حالا اگر این نقد و آسیب‌شناسی راجع به افراد حوزوی و مناصب روحانی و یا علمای دین باشد، حرف‌ها و اعتراضاتم به مراتب تلخ‌تر، گزنده‌تر و بیرحمانه‌تر خواهد بود.

 

 

پ.ن:

  1. پیشاپیش عرض پوزش دارم از حضرات علمای اصیل، روحانیون فرهیخته و طلاب پرتلاش به خاطر این تلخ‌نگاشته وبلاگی.
  2. من همان‌قدر که حامی نظام و کشته‌مرده روحانیت اصیل هستم، به همان اندازه از ضعف عملکرد و تخلفات بعضی روحانیون دنیازده و کم‌سواد و امام‌جماعت‌های بی‌خاصیت بیزار و متنفرم و متأسفانه هفته‌ای نیست که با یکی دوتا از آن‌ها چالش جدی نداشته باشم...

 

 

۵ نظر ۰۴ آبان ۰۴ ، ۲۲:۴۹
مرآت

از دوستان عزیز وبلاگنویس کسی هست در بارۀ این‌جـــا چیزی بداند؟

و آیا شما هم چنین صفحه‌ای دارید؟

 

اگر چیزی می‌دانید، لطفاً خصوصی یا عمومی راهنمایی بفرمایید...

 

 

۵ نظر ۰۳ آبان ۰۴ ، ۲۱:۲۴
مرآت

یک. هفته‌ای که گذشت، در سفر بودیم. رفته بودیم در ارتفاعات جنگلی یکی از شهرهای شمال باهوای کاملاً پاک و لطیف و روزهای خنک و شب‌های سرد... در تمام این مدت خودم را قرنطینه کرده بودم تا از فضای وب و استرس‌هایش به دور باشم. به همین دلیل هنوز به‌روزشده‌های وبلاگم را نخوانده‌ام. در این مدت حتی از اخبار خوب و ناخوب تلویزیون و سایر برنامه‌هایش هم فاصله معناداری داشتم! فقط یک کانال خبری در دسترس داشتم که در این‌مدت تنها یک‌بار خبرهایش را به صورت تیتروار مرور کردم.

دو. یک عهدی دارم با خودم که براساس آن در روزهای کاری با گوشی همراه هیچ وبلاگی حتی وبلاگ خودم را هم نمی‌خوانم. مگر در وقت‌های بیکاری. اما یک عهد دیگر هم دارم که هیچ‌وقت حتی در وقت بیکاری و حتی در سفر، با گوشی همراه وارد پنل مدیریت وبلاگ نمی‌شوم. به همین دلیل هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد که با گوشی پست جدید بگذارم. در این یک هفته هم عمداً لپ‌تاپ نبرده بودم که هوس نکنم پست بگذارم. چون اصولاً معتقدم که سفر اقتضای خودش را دارد که باید از آن برای انس با طبیعت، دیدن مناظر چشم‌نواز و شنیدن صدای روح‌نواز رودخانه و جنگل استفاده کنیم و از سکوتِ آرامش بخش روستاها لذت ببریم و از سختی و راحتی لحظه‌هایش بهره‌مند شویم. از این‌رو، خوش به‌حال شمالی‌های عزیز و مهمان‌نواز و گوارایشان باشد طراوت هوای لطیف و سرسبزی مناظر زیبای آن دیار.

سه. این که بعضی عزیزان می‌پرسند چرا با تأخیر مثلاً 24ساعته و گاهی بیشتر نظرات وبلاگ را پاسخ می‌دهم، دلیلش همین خودتحریمی بنده است که فرصت وبگردی و نوشتن را محدود به زمان و مکان و ابزار خاص کرده‌ام وگرنه دلیل دیگری ندارد.

چهار. به صورت طبیعی معمولاً در انجام کارهای خانه همکاری دارم. حتی بعضی کارها را باعشق و علاقۀ خاص انجام می‌دهم. اما در سفر به صورت ویژه و به طور اختصاصی کارهای بیشتری را برعهده دارم که از انجامش واقعاً لذت می‌برم. مثل ظرف شستن، نظافت محل اسکان، آماده کردن صبحانه، مرتب کردن آشپزخانه، انتقال به موقع زباله‌ها و بعضی‌ کارهای روزمرۀ زندگی که نوعاً اجازه نمی‌دهم کسی غیر از خودم انجامش دهد.

پنج. یکی از چیزهای مورد علاقۀ من سبزی خوردن است. طوری که بعضی وقت‌ها نان و پنیر و سبزی و یا نان خالی با سبزی برای من یک وعدۀ غذایی دلچسب محسوب می‌شود. سبزی‌خوردن معمولاً در همۀ شهرها و در همۀ فصل‌های سال قابل دسترس است. اما انگار سبزی‌های شمال یک عطر و بو و لطافت بیشتری دارد. ان‌شاءالله خدا به سبزی‌کاران عزیز شمالی حرکت و صمیمیت بیشتر و به مزارع کشاورزی‌شان خیر و برکت مظاعف عنایت کند.

شش. قیمت لبنیات سنتی و بعضی خوراکی‌های محلی در شهرستانها ارزان‌تر از تهران است. اما من نه به خاطر ارزانی‌اش بلکه به خاطر حقی که برای مردم شهرهای مسافرپذیر قائلم، بر خودم واجب می‌دانم به رسم حق‌شناسی، از مغازه‌های مختلف شهرهای مسیر، مخصوصاً از مغازه‌های شهر محل اسکان خریدهایی داشته باشم تا بهرۀ اهالی اون شهر از انبوه مسافران فقط  تحمل ترافیک و ریخت و پاش‌هایشان نباشد.

هفت. نرخ خدمات عمومی هم در شهرستان‌ها ارزان‌تر از تهران است. مثل تعوض روغن، تعمیرات خودرو و خیلی چیزهای دیگر... مثلاً دستمزد تنظیم باد برای خودروهای سواری در تهران معمولاً کمتر از 50 هزارتومان نیست. اما در کلاردشت که رفتیم آپاراتی برای تنظیم باد. گفتم چقدر کارت بکشم؟ آقای آپاراتی گفت 20 تومان! دلم نیامد کمتر از 50هزار تومان بدهم. به ذهنم رسید که پول خورد در بساطش نیست. به همین دلیل به‌جای کارت کشیدن یک پنجاه تومنی پول نقد بهش دادم و گفتم بقیه‌اش مال خودت 😊

هشت. یکی از معایب انس‌ داشتن با همراهان مجازی در بلاگستان این است که مجبوری گاهگاهی تلخی رفتن و نبودن بعضی خوبان را بچشی و تحمل کنی. همین امشب به طور اتفاقی متوجه شدم که یک وبلاگ‌نویس خوب و باسلیقه، همراهان مجازی‎‌ را ترک کرده و بدون خداحافظی از جمع ما رفته و حتی وبلاگش را هم حذف کرده است. هرچند که بنده دلیل رفتنش را نمی‌دانم. اما خدا کند که از ما آزرده‌خاطر نباشد. من به سهم خودم از رفتن ایشان ناراحتم. اما به رسم وظیفه برای ایشان و خانواده محترمشون آرزوی سلامتی، موفقیت و شادکامی دارم.

 

۳ نظر ۲۹ مهر ۰۴ ، ۲۲:۳۵
مرآت

مختصر و مفید:

از قیافه‌اش پیدا بود که هدفمند آمده است. اما نه برای فهم حقیقت. نه برای اقناع شدن و نه برای شنیدن حرف حساب. آمده بود که توهین کند، ناسزا بگوید و احساسات چندتا جوان را تحریک کند، تا جوّ را به آشوب و درگیری بکشاند.

به همین دلیل تمام کینه و نفرتش را در قیافه‌اش آشکار کرد و علیه جمع نعره کشید. بعد هم چندتا حرف‌ کفرآمیز و چندتا جملۀ رکیک و زشت به سمت مردم حوالۀ کرد و به قول خود نفس‌کش ‌طلبید. اما وقتی در محاصره جمعیت گرفتار شد چاره‌ای جز فرار ندید. این‌جا بود که با اشارۀ یه آدم باتجربه،‌ راه فرارش بازشد و از صحنه گریخت.

نشون به اون نشون که معلوم‌شد این‌کار، یک سناریوی جدید است برای تحریک مردم و ایجاد آشوب و درگیری در خیابان‌ها که از طرف طراحان صهیونی برای اراذل و اوباش عوضی دیکته شده است.

 

خدارو شکر، این هتاک قمه‌کش، یکی‌دوساعت بعد با همکاری بچه‌های محل و امنیتی‌های عزیزمون شناسایی و از مخفیگاهش بیرون کشیده شد...

 

۱ نظر ۲۱ مهر ۰۴ ، ۲۱:۱۹
مرآت

 

  •  من، از خودم راضی‌ام، چرا؟ چون دارای هویت انسانی‌ام. چون ارزش‌ وجودی دارم، چون در زمرۀ اشرف مخلوقات هستم و دارم برای پیشرفت خودم و هم‌نوعانم تلاش می‎‌کنم. از این جهت خودم را دوست دارم و از عملکرد خودم راضی‌ام.

 

  • من فقط خودم را می‌بینم، فقط خودم را می‌خواهم، فقط به منافع خودم و علاقمندی‌های خودم فکر می‌کنم و موفقیت هیچ‌کس دیگر را برنمی‌تابم، درد و رنج و گرفتاری دیگران هم به من مربوط نیست و... به من می‌گویند «ازخودراضی» می‌گویند خودبین، خودخواه، خودپسند، خودشیفته، خودبرتربین و بالاخره نارسیسم...

چه‌قدر فاصله است بین این‌ «من» و آن «‌من»

 

****   ****   ****   ****

در محیط کار و زندگی ما آدم‌ها، افراد دلسوز، دختر و پسرهای خوب، قوانین ارزشمند، واقعیت‌های شیرین، تصمیم‌های سازنده و رهنمود‌های مفید فراوانند که برای ما قابل دیدن و دوست داشتن هستند، می‌شود آن‌ها را ببینیم، بشنویم و بپذیریم. حتی گاهی لازم است آن‌ها را تحسین کنیم. اما بعضی وقت‌ها این‌جور نیستیم. چرا ؟؟

 

بیاییم ازخود، راضی باشیم. اما ازخودراضی نباشیم تا مشمول «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» نباشیم...

 

۱ نظر ۱۹ مهر ۰۴ ، ۲۲:۲۰
مرآت

سفر را از مشهدالرضا شروع کردیم. اما عزم ما گشت و گذار در شهرهای قائن، بیرجند، نهبندان، طبس و... (از خراسان جنوبی) زابل، زاهدان، چابهار، خاش، ایرانشهر (از سیستان و بلوچستان) شهرهای برازجان، بوشهر، دیلم، بندر گناوه و دشتستان (دراستان بوشهر) بعد هم جزیرۀ کیش و بعضی شهرهای بین راه بود...

قرار بود برای اقامت در این سفر از هتل‌های بی‌ستاره، کم‌ستاره و یا از حسینه‌ و نمازخانه‌ها و مدارس استفاده کنیم تا هم در هزینه‌های سفر صرفه‌جویی شود و هم محدودیت‌های معاشرت با این و آن را نداشته باشیم.

در این سفر آماده بودیم هرجا و در هرفرصتی که بهانه‌ای برای گپ و گفت فراهم باشد با گونه‌های مختلف مردم همکلام شویم و از دین و مذهب و سیاست و هنر و اقتصاد و معیشت و رضایتمندی و نارضایتی‌ و مرام و اخلاق مردمان کوچه و بازار، رمزی بپرسیم و حدیثی بشنویم. تفاوتی هم نداشت که محل گفتگوی ما مسجد و گذرگاه و خیابان باشد یا پارک و مغازه و منزل یا هرجای دیگر. به قول جناب حافظ به ما گفته بودند: رمزی برو بپرس، حدیثی بیا بگو.

 دنبال این بودیم که عِرق ملی و باورهای اعتقادی، فهم و درک سیاسی و مرام سنتی و آداب قومی و طایفه‌ای آن‌ها را ببینیم و بشنویم و بسنجیم. بی‌آنکه بخواهیم عقیده و رفتار آنها را تغییر دهیم و یا نگاهشان را به مسائل روز دنیا عوض کنیم. مگر خود افراد بخواهند چیزی از ما بشنوند.

به عبارت دیگر، ما قصد نداشتیم با گزاره‌های کلیشه‌ای یا فرضیه‌های مفهوم‌ساز یا پیش‌فرض‌های جانبدارانه، عقاید دینی یا سیاسی خودمون را به کسی بقبولانیم یا آن‌ها را با عقاید خودمون همراه کنیم. البته باورهای خوبشان را نوعاً تحسین و تصدیق می‌کردیم، اما تکذیب و انکارشان نمی‌کردیم.

از هدف‌های دیگر ما این بود که مظاهر اجتماعی، فرهنگی، طبقاتی، سبک زندگی و سطح درآمدهای مردم را از نزدیک ببینیم و بسنجیم و با دغدغه‌های مهم مردان و زنانشان آشنا شویم.

ابزار کار ما در این واکاوی، فقط سلام و کلام و حرف‌های بی‌ابهام و یک‌مشت عزم و اهتمام بود. قرارمان این بود که در برابر عقاید کسی لجاجت و سماجت نکنیم و در پی اثبات خود و نفی دیگران نباشیم...

 قرار دیگرمان این بود که فقط مشتاق شنیدن حکایت‌ها و روایت‌های مردم باشیم و البته که ابراز همدلی و هم‌زبانی و صداقت و همزاد پنداری همراه با حفظ احترام، چاشنی رفتار و گفتارمان بود... به همین دلیل، غیر از دستخط و عکس یادگاری، نه لوازم ضبط صدا داشتیم و نه فیلم و سند مصوّر!

رونق‌های عمرانی، ارتقاء فناوری در زیست بوم عمومی، تغییر سبک زندگی، تعدیل برخی سنت‌های آئینی، ایجاد برخی تحول‌ها و دگرگونی‌های فرهنگی، استفاده از نمادها و برندهای غیر ایرانی، و بالاخره گسست نسلی و بین‌نسلی و تغییر مظاهر دینی، اخلاقی و روابط خانوادگی از جمله جلوه‌هایی بودند که مصادیق آن در همۀ شهرها کم و بیش مشهود بود. اما قرار ما نبود که از مظاهر غربگرایی، از ناروایی‌های اخلاقی، از وادادگی فرهنگی و از واگرایی دینی و بالاخره از تغییرات منفی گزارش تهیه کنیم. چون معتقدیم که منفی‌ها را قبلاً دیگران نوشته‌اند و بازهم می‌نویسند، پس فقط دنبال اصالت‌ها و تعهدات فردی و روابط زیبایی بودیم که نمونه‌هایش اگرچه فراگیر نیست، اما وجود اندک آن در بین مردم، بسیار امیدوار کننده و دلگرم کننده است و به نظر من درخششی در تاریکی و مصداق رویش‌های جدید است که در باورمندسازی نسل نواندیش رشدی شتابنده و پاینده خواهد داشت... آذرماه 1402

 

پ.ن: نیمه‌مقدمه‌ای بود از یک سفر 21 روزۀ زمینی- دریایی- هوایی (یعنی این‌جا) که قصد داشتم بعضی نکاتش را این‌جا بنویسم. اما، چون یافته‌های سفر برای نتیجه‌گیری علمی یک مؤسسه تهیه شده بود، انتشارش را مصلحت ندیدم. فقط این مقدار را به عنوان شَمایی از یک کار تحقیقی نوشتم تا این‌جا به یادگار بماند.

 

۵ نظر ۱۵ مهر ۰۴ ، ۲۱:۰۴
مرآت

کار خیر اگر با انگیزۀ الهی و به قصد قربت باشد، حتی اگر علنی و نمایشی هم باشد، ریا نخواهد بود. بلکه خیلی هم آموزنده و اثرگذار است. چون خداوند خودش به هردو گروه انفاق کننده (بانام و گمنام) عنایت دارد و به هردو گروه پاداش می‌دهد.

بعضی از مؤمنان در زمان پیامبر معتقد بودند که نباید به صورت آشکار انفاق کنند. چرا؟ چون معتقد بودند ریا می‌شود. اما خداوند به مؤمنان تأکید فرمود: همانگونه که نماز را گاهی آشکار می‌خوانند و گاهی در خلوت؛ انفاق را هم به هردو صورت (پنهان و آشکار) انجام دهند.

در نتیجه اونهایی که میگن کار خیر نباید علنی باشد، عملاً دارند با بخشی از کلام خدا مخالفت می‌کنند:

«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذینَ آمَنُوا یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خِلالٌ» (ابراهیم، 31)

ترجمه: به بندگان من که ایمان آورده‌‏اند بگو: پیش از آن که روزى برسد که نه معامله‌ای در آن وجود دارد و نه رفیق‌بازی، نماز را به پای دارند و از آن‌چه به آن‌ها آ رزق و روزی داده‌‏ایم، پنهان و آشکار انفاق کنند.

وحتی خداوند تصریح فرموده است که مؤمن واقعی اونهایی هستند که کار خوب را هم پنهانی انجام می‌دهند و هم آشکارا.

«الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره، 274)

ترجمه: کسانى که اموال خود را شب و روز نهان و آشکار انفاق مى‌‏کنند پاداششان نزد خداوند محفوظ است، آن‌ها نه ترسى دارند و نه غمگین مى‏‌شوند.

و حالا با این دو سند قرآنی پیشنهاد می‌کنم اگر خواستید به مردم غره یا به مردم نیازمند خودمون کمک کنید، گاهی کمک‌هاتون را آشکار کنید تا ان‌شاءالله یادآوری و مشوقی باشد برای جذب کمک‌‌های سایر هموطنان عزیزمون.

 

 

+ عهدی که ماه‌های اول طوفان‌الاقصی برای کمک به مردم غزه بسته بودم، هنوز جریان دارد و هنوز در حد بضاعتم کمک‌های ماهاینه را ادامه می‌دهم. حتی اگر حماس توافق آتش‌بس پیشنهادی ترامپ را بپذیرد.

۱ نظر ۱۳ مهر ۰۴ ، ۲۱:۳۱
مرآت

خوشبختی فقط داشتن آسایش و زندگی راحت نیست، فقط برخوردار بودن از رفاه و ثروت نیست.

خوشبختی می‌تواند ملازم با عیش و نوش نباشد و می‌تواند دوشادوش مردی خانه به دوش و همراهی مؤمنانه با رزمنده‌ای پشمینه پوش باشد.

خوشبختی یعنی وظیفه شناسی. یعنی پیشبرد زندگی روی ریل ادب و اخلاق. یعنی تاب آوردن در پیچ و خم بندگی و شاکر بودن در سرد و گرم زندگی.

خوشبختی یعنی استمرار عطوفت و مهربانی بین همسران، فرزندان، نزدیکان و همکیشان.

 

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مُزد اگر می‌طلبی طاعتِ استاد بِبَر

 

 

تقدیم به روح بلند سید مقاومت، شهید بزرگوار سیدحسن‌نصرالله و شهیدان مقاومت در لبنان، سوریه، عراق، یمن و ایران

 

 

پ.ن: چون به این گزاره‌ها اعتقاد قلبی و عملی دارم، هرجا لازم بوده از دل و جان برایش هزینه کرده‌ام. 

 

۲ نظر ۱۰ مهر ۰۴ ، ۲۳:۰۰
مرآت

بعضی وقت‌ها که پای حرف‌ مادران شهدای دفاع مقدس می‌نشینم، بدجوری کُپ می‌کنم، بدجوری دچار حیرت‌ می‌شم و بدجوری احساس دلتنگی می‌کنم.

گاهی هم به این نتیجه می‌رسم که ارزش کار مادران شهدا و مقام‌شون نزد خدا، اگر از خود شهید بالاتر نباشد، کمتر هم نیست...

مادرهایی که خیلی‌هاشون با فقر و تنگدستی و رنج، با مشکلات تغذیه و بهداشت، با شرایط سخت زندگی آن روزها، با سفره‌های ساده و در خانه‌های بی‌آلایش شهری و روستایی زندگی کردند، اما دسته‌گل‌هایی تحویل انقلاب دادند که فهم و درک و مرام و معرفت و مسئولیت‌پذیری‌ و اثر وجودی هرکدومشون از صدها آدم برخورداری مثل من بالاتر است.

 

+ واقعاً حق دارم به انتخابگری دقیق و عمیق شهدا و به این همه ویژگی‌های خوب مادران‌شون غبطه بخورم.

 

++ خدا کند شرمندۀ شهیدان و خانواده‌های محترمشون نباشیم.

۱ نظر ۰۷ مهر ۰۴ ، ۲۱:۵۴
مرآت

اگر یک سنت غلط، یا یک پدیدۀ غیرمفید یا یک نظریۀ غیرحق را با هزار دلیل و تمثیل و با هزار واژه فوق استریل بتوانی مفید جلوه‌اش بدهی و به کسی بقبولانی، تازه هزار و یک دروغ گفته‌ای...

به همین دلیل دایرۀ اثرگذاری و انتشار حرف ناروای ما هرچه گسترده‌تر باشد، آثار تخریبی‌اش بیشتر و آتش گناهش در پروندۀ اعمال ما ماندگارتر خواهد بود.

 

 

 

پ.ن: منظور از غیر حق یعنی: خلاف شرع، غیر اخلاقی، غیرمنطقی، غیرانسانی، غیرمفید، ضد رشد، ضداخلاق، و خلاف مصالح مردم...

۳ نظر ۰۵ مهر ۰۴ ، ۲۱:۲۵
مرآت

 

عصر پنجشنبه، بهشت زهرا.

داشتیم از مزار سرداران شهید به سمت قطعۀ هنرمندان می‌رفتیم. چندنفر دختر و پسر با لباس و پوشش کم‌حجاب و بی‌حجاب ایستاده بودند و از ما آدرس مزار شهید حاجی‌زاه را پرسیدند. هرسه نفرمون جا خوردیم. اصلاً به تیپ و قیافه‌شون نمی‌خورد که اهل این حرف‌ها باشند.

درحالی که داشتم راهنمایی‌شون می‌کردم، ته دلم یک لحظه نگران شدم که نکند این‌ها هدف خاصی دارند! اما ناخودآگاه و بی‌تأمل بهشون گفتم. ما بر می‌گردیم اونجا شما هم پشت سر ما بیایید. اون‌ها هم بدون تعارف قبول کردند.

در حین راه، دوستم گفت این چه کاری بود کردی؟ بهش گفتم هول شدم، یهویی شد، نمی‌دونستم چه‌کار باید می‌کردم. حالا هم چیزی نشده، می‌رویم دوباره خاک سردار را زیارت می‌کنیم و زود برمی‌گردیم. 😊

در نزدیک‌ترین جای ممکن پارک کردیم و با یک حالت احترام، مزار سردار را بهشون نشان دادیم.

اونها هم خیلی عادی و ریلکس و بدون تکلف پیاده شدند و رفتند سمت صندوق عقب ماشین.

بی‌تابی‌ام بیشتر شد و ته دلم داشتم خدا خدا می‌کردم که مبادا اتفاقی بیفتد.

صندوق ماشین‌ها را که باز کردند با صحنه‌ای مواجه شدم که همه معادلاتم بهم ریخت. دوتا دسته گل نسبتاً سنگین، کلمن‌ یخ با کلی بطری آب و لیوان یک‌بارمصرف، چهارتا دیس‌ تزیین‌شدۀ خرما، پنج تا جعبۀ بزرگ کیک یزدی و سه‌تا سبد بزرگ میوۀ تر وتازه‌ (از اون نوع میوه‌های مرغوب که توی خونۀ آدم‌هایی مثل ما یه‌دونه‌ش هم پیدا نمیشه) با کلی کارد و بشقاب پذیرایی آوردند بیرون.

این‌ها رو که دیدم، دیگه همه‌چی از یادم رفت و نگرانی‌ام کلاً برطرف شد. فقط مات و مبهوت بودم که این چه ماجرایی است و داستان از چه قرار است؟

داشتیم داخل ماشین جابجا می‌شدیم که حرکت کنیم و برگردیم قطعه هنرمندان اما یکی از آقایون صدا زد داداش!

فکر کردم می‌خواد میوه یا آب تعارفمون کنه. اما گفت می‌شه کمک کنید وسائل رو تا سر خاک ببریم؟ 😊

راستش کمی سختمون بود. چون هم وقت نداشتیم، هم از نظر تیپ و قیافه و شخصیت ظاهری همگون نبودیم. اما شرم کردیم که تنهاشون بگذاریم و اصلاً چاره‌ای هم جز این نداشتیم. گویا باید می‌ماندیم و می‌دیدیم که ورای ظاهر آدم‌ها چه باورهایی نهفته است که صدتا آدم مثل من و همکارانم از درک و فهمش عاجزیم.

بالاخره توی معذوریت شخصی قبول کردیم و رفتیم برای کمک...

سهم ما جعبه‌های کیک و سبدهای میوه و بطری‌های آب و کلمن‌ یخ بود که براشون بردیم و بقیه‌ را هم خودشون برداشتند.

آدم‌هایی مثل ما وقتی سر مزار شهدا می‌رویم اولین کار ما این است که بنشینیم و دست روی سنگ قبر بگذاریم و شروع ‌کنیم به فاتحه خوانی و قرآن و نهایتاً شعری و نوحه‌ای و امثال این‌ها... اما این گروه دختر و پسر که خیلی هم شوخ و شنگ و آزاد و رها بودند و مثل ما سر به‌زیر و اهل ملاحظه و مأخوذ به حیا نبودند، اولین ‌کارشان این بود که دونفرشون بی‌آن‌که حجاب بگذارند و مراقب پوشش و لباسشون باشند، بلافاصله دسته‌گل‌ها رو بردند گذاشتند روی قبر هردو شهید. بعدهم چندتا شمع بزرگ و چاق و چله بالای سر شهیدان عزیز روشن کردند و رفتند با بقیه دخترها و پسرها داخل جمعیت و شروع کردند به خیرات کیک و خرما و میوه... آب و شربت هم گذاشتند تاهرکس خواست خودش بردارد.

... اشاره کردم به دوستام که برگردیم. اما این دفعه اونها بودند که قبول نکردند. گفتند بمانیم ببینیم این دو آقاپسر و دخترهای بی‌حجاب قرار است چه‌کار کنند.

بهشون گفتم، اونچه ما باید می‌دیدیم، دیدیم. بیایید بریم که هضم این قصه با معیارهای من و شما ناشدنی‌ست.

به علامت خداحافظی دستی برای آقاپسرها تکان دادیم و حرکت کردیم سمت ماشین.

چندقدمی که دور شدیم، اون دخترخانم ریزه‌میزه‌شون دوید طرف ما با سه‌تا کیک و چندتا موز و خیار و هلو آورد برامون. ازش تشکر کردم و بهش گفتم:

دمتون گرم. خیلی با مرامید، نذرتون قبول.

*** *** ***

موقع برگشتن تا بیرون از بهشت زهرا وقت هر سه نفرمون به سکوت گذشت. انگار همه‌مون رفته بودیم تو فکر و داشتیم رمزگشایی می‌کردیم رابطه بین شهید حاجی زاده و این‌جور آدم‌ها را که به‌قول خودشون نه گورستانی تا حالا دیده بودند و نه بهشت زهرا را می‌شناختند. آدم‌هایی که از شهید و شهادت و دنیای مردگان و خیرات و فاتحه‌خوانی فقط صحنه‌های نمایشی در فیلم‌ها را دیده بودند. اما در واقعیت زندگی هیچ تجربه‌ای از آئین مربوط به اهل قبور نداشتند.

در بارۀ این ماجرا و وجاهت دینی، یا اصول انسانی و میهنی و حتی چرایی این داستان، قطعاً نظرات متفاوتی وجود داره و هرکس می‌تونه از زاویه عقیدۀ دینی و گرایش فکری‌ و سیاسی خودش در این باره نظرات متفاوتی داشته باشد. طبیعتاً بنده هم درمورد وجاهت این قبیل رفتارها ونحوه مواجهۀ با این قبیل پدیده‌ها حرفی برای گفتن دارم. اما این‌جا فقط یک مقایسه رفتاری دارم و معتقدم که صرفنظر از مبانی فقهی، همهٔ اصول انسانی بر کار این گروه مُهر تأیید می‌زند. چون هم منطبق بر معیارهای فرهنگی جامعه است، هم با مبانی حقوق اجتماعی قابل تحسین است و هم روحیهٔ سلحشوری را در جامعه تقویت می‌کند. حرف من این بود که به دوستانم گفتم:

ما و این‌ها هردو عِرق ملی داریم، وطنمون را دوست داریم، به اقتدار کشورمون اهمیت می‌دهیم. به فرهنگ ایثار و شهادت و دفاع از میهن احترام می‌گذاریم. هردو نسبت به سرداران شهید و حافظان امنیت و مدافعان کشورمون ارادت می‌ورزیم. فقط فرق ما این است که آداب رفتاری ما با هم متفاوت است. مثلاً ما حداکثر دست و دل بازیمون این است که در پاسداشت مقام شهید یک فاتحه می‌خونیم و نهایتاً یک شاخه گل معمولی روی قبر شهید می‌گذاریم. بعدهم انتظار داریم که خدا صد برابر و بلکه بیشتر به ما پاداش بدهد، اما این‌ دخترها و پسرها، شاید فاتحه بلد نباشند، شاید اعتقاد هم نداشته باشند، ولی برای ابراز ارادتشون به سرداران شهید و مدافعان وطن انصافاً مایه گذاشتند. ارزش ریالی خیرات اونها در این وانفسای قیمت‌ها بی‌تردید خیلی‌خیلی بیشتر از کارهایی است که ما برای شهدا انجام می‌دهیم. بی‌آن‌که به پاداش و نتیجه‌اش فکر کنند و بی آن‌که حتی یک عکس یا فیلم از کاری که کردند، بگیرند. حرف من آن‌جا به دوستانم فقط همین بود.

 

 

پ.ن: یک ماجرای واقعی بود بدون پیرایش و آرایش...

 

 

۴ نظر ۰۲ مهر ۰۴ ، ۲۱:۴۴
مرآت

میوۀ جهاد و ولایت و اخلاق،

هیچ‌گاه بر درخت پرخدشه و بی‌ریشه نمی‌روید...

تبلیغ ارزش‌ها نیز با حربۀ دروغ و دغل، ظلم به ارزش‌هاست...

 

 

پ.ن: امروز وقت گذاشتم تعدادی پست‌های گذشته و نظرات باربط و بی‌ربط دو وبلاگ‌ دنبال‌شده را خوندم... خیلی بهم ریختم. خواستم سکوت کنم و حرفی نزنم اما نشد...

 

 

 

 

 

۱ نظر ۲۹ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۲۷
مرآت

این روزها برای همه این سئوال مطرح است که آیا آمریکا و رژیم صهیونی بازهم علیه ما حمله نظامی خواهند کرد یا نه؟

پاسخ من به این سئوال براساس یک تجربۀ تاریخیِ مبتنی بر عقلانیت:

اونهایی که شرایط کشور و انقلاب را رصد می‌کنند می‌دانند که آن‌چه از مشکلات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی برای کشور ما از اول انقلاب تا کنون به‌وجود آمده، عموماً ناشی از سیاست‌های خصمانه، جنگ رسانه‌ای و عملیات روانی آمریکا و رژیم صهیونیستی بوده است، پس همان‌طور که آمریکا و همدستان او بالغ بر چهل سال برای براندازی ما هزینه کرده‌اند، حالا به بعد هم از ادامه تهاجم علیه ما کوتاه نخواهند آمد و جنگ را تا آخر ادامه خواهند داد. بنابراین، آمریکا و سگ‌ هارش نتانیاهو برای جنگ با ما مصمم هستند و حتی برای شروع جنگ به هیچ بهانه‌ای هم نیاز ندارند.

اما فقط یک نکتۀ خیلی مهم وجود دارد و آن این است ‌که این بار آمریکا و اسرائیل تا شرایط جنگ را صد درصد به نفع خود نبینند، دست به اقدام نظامی مستقیم علیه ما نخواهند زد.

اون‌ها 24 ساعته دارند توانمندی نظامی ما را می‌سنجند و روی فکر و عقیده و سلایق و علایق مردم ما کار می‌کنند و منتظرند تا شرایط را به نفع خود رقم بزنند. پس هروقت بتوانند افکار عمومی جامعه را باخود همراه کنند، حتی یک لحظه هم در حملۀ نظامی به کشورمان درنگ نخواهند کرد.

به عبارت دیگر: آمریکا جنگ کم‌هزینه و پرفایده می‌خواهد. به همین دلیل، این بار وارد جنگی نمی‌شود که هزینه‌اش برای او و فایده‌اش برای جمهوری اسلامی باشد.

با این توصیف دولت و مسئولان وظیفه دارند که با ارائه عملکرد خوب و اقدامات شایسته، فضا را به نفع کشور مدیریت کنند و هزینه‌های جنگ را برای آمریکا بالا ببرند. البته ما هم باید مراقب باشیم که با افکار و رفتار نامناسب خودمون دشمن را به طمع نیندازیم.

 

 

پ.ن: اصرار ندارم که حرف بنده رو بپذیرید. اما فروردین ماه همین امسال بود که در یادداشتی با عنوان «وقوع جنگ آری یا نه؟» در همین وبلاگ نوشتم: جنگ علیه کشورمون حتمی‌است...

 

۳ نظر ۲۶ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۵۹
مرآت

نیاز کشور به اتحاد و انسجام ملی، یک اصل غیرقابل انکار است. اما این نیازعقلانی نباید بهانه‌ای شود که واقعیت‌های تلخ اقتصادی و سیاسی کشور ناگفته و لاینحل بماند.

چرا؟

چون بی‌توجهی به دردهای جامعه، به‌خودی خود  زمینه‌ساز اعتراض‌ و ناامنی خواهد شد و عملاً وحدت و انسجام ملی را به ضد امنیت تبدیل خواهد کرد. بنابراین، بیان مشکلات اقتصادی و نقد تبعیض‌ها (با رعایت انصاف و بدون غرض‌ورزی) وظیفه عقلانی دلسوزان جامعه است و هیچ تضادی با اتحاد و انسجام ملی ندارد.

اگر دولتمردان ما سوءمدیریت نداشته باشند. اگر در بهبود شرایط اقتصادی و رفع تبعیض‌ها تلاش کنند و اگر به بی‌نظمی قیمت‌ها پایان دهند، مؤلفه‌های امنیت‌ساز درکشور شکل می‌گیرد و کشور به صورت طبیعی به اتحاد و انسجام می‌رسد.

 

 

+ مراقب باشیم با سوءمدیریت و با رفتار و گفتار نسنجیده، دشمن را به طمع نیندازیم.

 

۰ نظر ۲۵ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۴۲
مرآت

گاهی وقت‌ها که پیج‌ها یا اعلامیه‌های مرتبط با تروریست‌های تکفیری را در رسانه‌های عربی رصد می‌کنم. از کنارهم چدین آن‌ها تا حدودی اهداف و سیاست‌هایشان را حدس می‌زنم و گاهی هم می‌تونم از برنامه‌های گذشته و آیندۀ این گروه وحشی و درنده خو چیزهایی بفهمم.

اخیراً به این نتیجه رسیدم که بعد از جنگ 12 روزه، یک مأموریت جدید برای تروریست‌های تکفیری‌ داعش (انصارالمهاجرین، طالبان، خوارج، جیش‌العدل و...) تعریف کرده‌اند و دنبال این هستند که با هر حیله و ترفندی و باهر کیفیتی، یکی از شهرهای شرق کشور و اگر نشد یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان را توسط آن‌ها به تصرف درآورند تا از آن‌جا به عنوان مقر فرماندهی استفاده کنند و عملیات جنگی در داخل خاک ایران را ادامه دهند...

مطلب دیگری که از طرح‌ها و برنامه‌های‌ آن‌ها استنباط می‌شود، این است که علاوه بر پیشروی زمینی و کشتار و غارت عمومی مردم. روی سلاح‌های مدرن و پهپاد‌های اسرائیلی هم برای حمله به سامانه‌های پدافندی و مراکز اقتصادی استان‌های شرقی کشور حساب باز کرده‌اند.

خلاصه مطلب:

وظیفۀ تروریست‌های تکفیری این است که یک روستا یا شهر را در شرق کشور به تصرف خود درآورند، بعد با ایجاد رعب و وحشت و ناامنی، مردم را وادار به تسلیم کنند و همزمان نیروی‌های فنی و پهپادی آمریکا و اسرائیل وارد عمل شوند و به اسم اون‌ها، بعضی مراکز نظامی- امنیتی یا پدافندی ما را در استانهای شرقی هدف قرار دهند. بعدهم جشن پیروزی بگیرند و به خیال خودشون حکومت داعش خراسان را فریاد بزنند. بعد هم بقیۀ مأموریت‌ها و مزدوری‌های همیشگی و نهایتاً سوریه‌سازی ایران...

این است معنی ایران آزاد و این است تاکتیک تروریست‌های تکفیری که بیگانگان برای ما تدارک دیده‌اند و گروههای برانداز خارج و داخل هرشب خوابش را می‌بینند.

این برداشت شخصی من بود از اخبار آزاد و بعضی خط ونشان‌های گروهای به اصطلاح تجزیه‌طلب در فضای رسانه. اما یقین دارم که نهادهای امنیتی و نظامی ما سیر تا پیاز این مزدوران اجیر شده را زیر نظر دارند و از اهداف وحشیانۀ آن‌ها باخبرند و با همکاری مرزنشینان غیرتی اجازه چنین اتفاقی را نخواهند داد.

فقط بیچاره اونهایی که در داخل کشور، به بهونه برخی مشکلات معیشتی وقوع چنین روزی را انتظار می‌کشند و سنگ حمایت از جنایتکاران را به سینه می‌زنند. اما نمی‌دانند که اگر چنین اتفاقی رخ بدهد، اولین کسانی که مورد تجاوز قرار می‌گیرند و قربانی خشونت‌ می‌شوند، خودشان و خانواده‌های خوش‌رنگ و لعابشان هستند...

خدا بر عزم و رزم نیروهای مسلح ارتش و سپاه، مرزبانان و مجاهدان خاموش میهن اسلامی ما بیفزاید و پیروزی بر حرامیان را روزی‌شان بفرماید.

۴ نظر ۲۱ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۰۶
مرآت

به نظر من ایرانی ضدانقلاب خارج‌نشین درهیچ جای دنیا سراغ نداریم که هدفش براندازی جمهوری اسلامی نباشد. حتی بعضی مخالفین و جناح‌های سیاسی داخل کشور هم از این قاعده مستثنی نیستند.

اما یک سئوال: آیا تا حالا فکر کردید که بودجۀ دورهمی‌ها، همایش‌ها، جلسات، میتینگ‌ها و مسلح کردن این گروه‌ها از کجا و چگونه تأمین می‌شود؟

به‌علاوه، هزینۀ رسانه‌های ارتباطی و شبکه‌های رادیویی، تلویزیونی و ماهواره‌ای که به اسم این گروه‌ها 24 ساعته علیه جمهوری اسلامی برنامه‌های خبری و تحلیلی تولید و پخش می‌کنند چگونه و از کدوم منبع تأمین می‌شود؟

اگر به این نتیجه رسیدید که منافقین، سلطنت طلب‌ها، کومله، پژاک، جیش‌الظلم، تجزیه‌طلبان کردی و گروهای تکفیری فقط به عشق مزدوری زنده‌اند و فقط زنده‌اند تا مزدوری کنند؛

و اگر به این نتیجه رسیدید که تمام هزینه‌های هنگفت این گروه‌ها را مستقیم یا غیر مستقیم دولت‌هایی مثل آمریکا، رژیم صهیونیستی، انگلیس، فرانسه، آلمان و دوکشور عربی تأمین می‌کنند؛ بدانید که کاری از این مزدورها ساخته نیست و این‌ها هرگز قادر به براندازی جمهوری اسلامی نخواهند بود. چرا؟

چون تجربۀ انقلاب‌های اصیل دنیا نشان داده، فقط اونهایی می‌توانند منشأء انقلاب (چه اسلامی و چه غیراسلامی) باشند و تحول ایجاد کنند که:

 اولاً خودشون مایۀ درونی داشته باشند. یعنی صاحب اندیشه و فکر باشند.

ثانیاً اهل مایه گذاشتن باشند. یعنی از مال و زندگی خود مایه بگذارند و از جانشان بگذرند.

ثالثاً درتاریخ درجا نزنند و حرکتی رو به‌جلو از خود نشان دهند. یعنی دنبال بهبود شرایط و ایجاد تمدنی انسانی‌تر و عادلانه‌تر باشند نه این‌که فقط جاده‌ صاف‌کن منافع جلادها و آدم‌کش‌ها باشند.

چهارم این که یک رهبر فهیم، خردمند، آزاده، آزاداندیش و خوش‌سابقه داشته باشند. یعنی مرد علم و ایمان و عمل باشد تا از خط و نشان دشمن نترسد و از معرکه فرار نکند.

این‌ها شروط لازم برای گروه‌های مبارز است. اما انگار از این قوم بی‌ریشه، جز گدایی و ادعای خدایی کار دیگری ساخته نیست.

این‎‌ها فقط  عِرض خود می‌برند و  گاهی هم زحمت برای ما می‌سازند...

 

۳ نظر ۱۸ شهریور ۰۴ ، ۲۰:۵۴
مرآت

هربار که گروه‌های ضد انقلاب ایرانی خارج از کشور را آنالیز می‌کنم، به این نتیجه قطعی می‌رسم که این‌ها جز فحاشی و عیاشی و کلاشی و مزدوری و مفت‌خوری هنر دیگری ندارند. به همین دلیل نه حرف جدیدی برای گفتن دارند و نه عقل درستی برای اندیشیدن. این‌ بی‌غیرت‌های وطن فروش حتی جُربزه‌ دفاع از خودشان را هم ندارند. لذا، با ضرس قاطع می‌تونم بگم که این مترسک‌های سر جالیز، در مسیر براندازی جمهوری اسلامی، هرگز با یکدیگر به توافق نخواهند رسید. این مفت‌خورها حتی با صدمن چسب و سریش هم قابل اتحاد نیستند و در کنار هم قرار نمی‌گیرند. :)

 

بیچاره سران استکبار که روی دیوار این قرتی‌های بیکار و بی‌عار یادگاری می‌نویسند! :))

 

 

 

پ.ن: دوسه‌تایی از این یادداشت‌ها توی دلم مونده. قراره اینجا بنویسم و خودم را سبک کنم... 

 

۲ نظر ۱۷ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۵۸
مرآت

در جلسه‌ای بودیم که معدودی از چهره‌های اصلاح‌طلب حاضر بودند و داشتند بیانیۀ اخیر اصلاح‌طلبان را نقد وبررسی می‌کردند. اکثراً مخاصمه با آمریکا و اسرائیل (رژیم صهیونی) را نهی می‌کردند و با گوشه و کنایه جمهوری اسلامی را بهانه‌جو و مقصر جلوه می‌دادند...

نوبت حرف‌زدن به‌من نرسید و فکر کنم مدیر جلسه نخواست به بعضی‌ها فرصت حرف‌زدن بدهد. به‌همین دلیل، چکیدۀ حرفم را در قالب چندسطر نوشتم و دادم به ایشان که از قضا خودش هم مدافع اون بیانیه مزخرف بود.

 

اگر مایلید بخوانید:

... شاید صلح، آن‌جور که شما می‌گویید یک واژۀ آسمانی و بهشتی باشد! اما یک ابهام شخصیتی در عملکرد جنابعالی و جناح سیاسی شما وجود دارد که عملاً واژۀ زیبای صلح را و مفهوم و مصداق این واژه آسمانی را در تناقضی آشکار به مسلخ می‌برد و صلح را قطعه‌قطعه می‌کند. بنابراین، کسانی اجازه دارند به ماهیتِ صلح لبخند بزنند که وجنات وجودی‌شان جاده‌ صاف‌کن جنگ نباشد، کسانی صلاحیت دارند در سایۀ صلح بیاسایند که اول از جنایتکاران جنگی بیزاری بجویند، بعد برای ملت نسخۀ صلح بپیچند. به عبارت دیگر، کسانی می‌توانند با صلح بیامیزند که بتوانند با ضد صلح درآویزند!

 

 

۴ نظر ۱۱ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۱۰
مرآت

موندم چه‌جوری می‌تونیم آن‌قدر عزیزدردونه و محبوب خدا بشیم که دیگه خود خدا برای زندگی ما تصمیم بگیره و حتی دوست و رفیق ما را هم خودش شخصاً برای ما انتخاب کنه!؟

اگر راهش را بلدید، لطفاً به ما هم یاد بدید...

 

 

خودشیفتگی اگر حد و مرز نداشته باشه؟؟

۲ نظر ۰۸ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۳۲
مرآت

 حتماً در میزگردهای دانشجویی یا در کرسی‌های آزاداندیشی و یا در جلسات پرسش و پاسخ و یا در گفتگوهای دونفره با اهالی فرهنگ و سیاست با این جملات آشنا شده‌اید:

  • تذکر به‌جایی بود.
  • سئوال سختی پرسیدید.
  • اشارۀ خیلی جالبی داشتید.
  • به موضوع مهمی اشاره کردید.
  • مسئلۀ خیلی مهمی را مطرح فرمودید.
  • نکتۀ بسیار ظریف و پیچیده‌ای را نشانه رفتید.

اما دو نکته در این باره:

  1. براساس تجربه چندین ساله عرض می‌کنم خدمتتون که این جملات اگرچه ظاهری تحسین‌برانگیز دارند اما بیشتر وقت‌ها کلیشه‌ای‌ و کاذب هستند و کاربرد غیر حقیقی دارند.
  2. اگر این جمله‌ها را از یک عالم برجسته یا از یک چهرۀ شاخص و موجه و یا از یک استاد فرهیخته و کارآزموده شنیدید، بدانید که حرفتون یا سئوالتون واقعاً مهم است. اما اگر یک آدم غیر مشهور یا یک سخنران مبتدی و یا یک آدم خودعالم‌پندار به شما چنین جمله‌ای گفت، مطمئن باشید که دروغ می‌گوید و غرض و مرض دارد.

 

بدیهی‌ترین غرض‌‌ها این است که: 

  1. می‌خواهد شما را تشویق به گفتگو کند.
  2. می‌خواهد اصل بحث را به حاشیه بکشاند.
  3. می‌خواهد شما را باسوادتر از بقیه معرفی کند.
  4. می‌خواهد حس خودباوری کاذب را در شما برانگیزد.
  5. خودشیفته است و دوست دارد از موضع بالا حرف بزند.
  6. گرفتار هوای نفس شده و دارد به طرف مقابل دروغ می‌گوید.

 

غیر از مورد اول که در برخی مواقع موجّه و مقبول است و مورد دوم که یک تکنیک حرفه‌ای محسوب می‌شود، موارد سوم تا پنجم به ترتیب ناپسند- مخرّب - و متکبرانه است و مورد آخر گاهی یک رذیله اخلاقی و گاهی هم یک وسوسهٔ شیطانی و خطرناک خواهد بود...

 

۴ نظر ۰۵ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۵۴
مرآت