https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۵۱ مطلب با موضوع «شهید و شهادت» ثبت شده است

نکته: سال گذشته، فضای سیاسی کشور، رنگ و بوی هرزگی و اغتشاشات می‌داد. یک عده شرابخوار و یاغی هم شده بودند میدان‌دار هرزگی و آشوب و بلوا در خیابان‌های تهران و سایر شهرها که دست به غارت و یاغی‌گری می‌زدند. در نتیجه، اخبار و گزارش‌های تحلیلی اکثر رسانه‌های نوشتاری، شنیداری و دیداری کشور هم، آن روزها بر محور اغتشاشات و بگو مگوهای سیاسی جریان داشت. به همین دلیل انتشار سفرنامه اربعین را در فضای پر التهاب آن روزها مناسب نمی‌دانستم و به ناچار، نوشتن آن را به روزهای پایانی محرم امسال موکول کردم.

و حالا، هرچند در سفرنامه نویسی، مهارت چندانی ندارم، اما اولین بخش از سفرنامه اربعین سال قبل را تقدیم زائران اربعین می‌کنم. ان‌شاءالله آغازی باشد تا دیگر راهیان این سفر، بهتر و پر بارترش را در بلاگستان به نمایش بگذارند.

قسمت اول:

سال قبل، علاوه بر پیاده روی، سه روز خدمتگزاری در یک موکب بزرگ و پر جمعیت را برای خودم رزرو کرده بودم.

صحن حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها در نجف اشرف، محل این موکب بود که با 60 خدمه پیر و جوان، به طور شبانه روزی، وظیفۀ اسکان و استراحت زائران ایرانی و غیر ایرانی را بر عهده داشت.

ویژگی خدمت در موکب‌های مردمی این است که هر خادم صرف نظر از پست و مقام و شأن و جایگاهی که در شهر و دیار خود دارد، باید جامۀ خدمت بپوشد و به هر کار خادمانه‌ای تن دهد! وکیل، مشاور حقوقی، رئیس بانک، مدیر مدرسه و دبیرستان، کارمند اداری، سردار سپاه، طلبه، دانشجو و تعدادی بازنشستۀ کشوری جزو خادم‌های این موکب بودند که تلاش خود را بی وقفه صرف خدمت به زائران می‌کردند،

ویژگی دیگر موکب‌های مردمی این است که خادم‌های داوطلب، ساعت کار ندارند، برای ارائۀ خدمت، شرط و شروط تعیین نمی‌کنند. آن‌ها هیچ‌گاه منتظر دستور نمی‌مانند و در انجام کار و بازدهی بیشتر، از همدیگر سبقت می‌گیرند.

زائران محترم اربعین، به برکت مهمان‌نوازی عراقی‌ها و به برکت موکب‌های اغذیه دهندۀ ایرانی، در مسیر راه از انواع میوه‌، نوشیدنی‌های سرد و گرم‌، غذاهای جورواجور، سبزیجات، مواد لبنی و پروتئینی به حد وفور بهره‌مند هستند. اما خادمان موکب‌ها، در برابر تلاش طاقت‌فرسایی که دارند، از غذاها و نوشیدنی‌های متنوع محروم و بی‌بهره‌اند، چون نه دسترسی به انواع غذاها دارند و نه امکان پخت و پز آن‌چنانی برای آن‌ها فراهم است. در نتیجه، سه‌هفته‌ای که در خدمت زائران اربعین هستند، با حداقل مواد غذایی و استراحت می‌سازند.

سه شبانه روز خدمت با کارهای جورواجور از تخلیۀ بار، نظافت، رفتگری و انتقال زباله گرفته تا جمع و جورکردن پتوها، رسیدگی به درخواست زائران، مراقبت از بیماران و انواع کارهای دیگر، برای من بسی دلچسب و گوارا بود که دعا می‌کنم هرساله ادامه یابد و افتخارش الی‌الابد برایم باقی بماند... ادامه دارد. 

 

پ.ن:

سفرنامه نویسی یک هنر است که صاحبان فن، آن را جذّاب و شیرین می‌نگارند. اما متأسفانه بنده از داشتن این هنر محرومم. پس کاستی‌ها و زمختی‌های نگارش را بر من ببخشایید...

۳ نظر موافقین ۸ ۰ ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۸
مرآت

دیروز، در مراسم سالگرد رحلت امام رضوان‌الله علیه، خیلی با دقت سخنرانی رهبر عزیزم را گوش می‌کردم درحالی‌که هنوز سخنرانی سال قبلش توی گوشم بود و مطالبش را به خاطر داشتم.

بعد از سخنرانی، باوجود شلوغی و ازدحام جمعیت، رفتم جای دنجی نزدیک مرقد نشستم و زیارت جامعه را به نیابت از امام خمینی رحمت‌الله علیه خواندم.

بعد از نماز ظهر و عصر برگشتم به سمت ایستگاه مترو و ساعت 2 بعدازظهر رسیدم خونه. عصر هم جزء خوانی قرآن را هدیه کردم به روح بزرگ امام عزیزتر از جانم. امام نازنینی که تا عمر دارم خودم را، دین‌داری‌ام را، اندیشه‌ام را، آزادی‌ و امنیتم را نتیجه قیام او و شهیدان عصر او می‌دانم.

خیلی با صراحت و باافتخار گفته‌ام و بازهم می‌گویم که به داشتن چنان امام و مقتدایی و به داشتن چنین رهبر فرزانه‌ای واقعاً به خود می‌بالم و اعتقاد راسخ دارم که این دو عزیز، در بین تمام رهبران و شخصیت‌های دنیای سیاست و فقاهت و اخلاق و اندیشه ورزی و مردم دوستی هیچ بدیلی ندارند. مبارکشان باد کسوت نیابت حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفداء و ارزانی‌شان باد کاریزمایی اثرگذار قرن 20 و 21 که خورشید افتخارشان از بام ایران‌زمین نورافشانی می‌کند...

***   ***   ***

جانی که جدا گردد جویای خدا گردد

او نادره‌ای باشد او بوالعجبی باشد

آن دیده کز این ایوان، ایوان دگر بیند

صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد

آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد

در ساعت جان دادن او را طربی باشد...

+ «با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌ و به‌ سوی‌ جایگاه‌ ابدی‌ سفر می‌کنم»

++ امروز هم جزءخوانی را هدیه کردم به روح شهدای عزیز 15 خرداد.

پ.ن: شعر از دیوان شمس.

۱۱ نظر موافقین ۷ ۰ ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۳
مرآت

گاهی وقت ها، آرزوی شکار لحظه ‎هایی را دارم از جنس تهوّر و تطوّر که بتوانم شیشۀ رَخوت و نَخوتم را بشکنم و شبیه یک نقطه عطف آرمانی، از  تندیسِ پنداری خود و از آن‌چه که در باور دیگران نشسته‌ام، پرده بردارم و خودِ واقعی‌ام را آن‌گونه که هست ببینم. گاهی هم در سرزمین آرزوها به این باور می‌رسم که بالأخره یک روزی می‌توانم اسم رمز آدم شدن را بجویم و ماهیت حقیقی‌ام را کشف کنم. همان خودی که می‌تواند وَرای هر حدیث و حادثه‎‌ای بدرخشد و می‌تواند برگ برگ تاریخِ بودنم را به ننگِ بودنش بیالاید. همان خودی که ردّ پای او را در سرد و گرم زندگی‌ام می‌بینم و داستان دستانش را حسّ می‌کنم. اما هنوز از اسرارش و از نقش‌آفرینی‌اش بی‌خبرم و نمی‌دانم که به وقت حادثه، سعیدزاده‌وار می‌رزمم یا همچون خیانت‌پیشگان بی‌ریشه، به دامن بیگانگان خون‌آشام می‌لغزم!!

الآن که دارم این جمله ها را می‌نویسم، بسی گیج و ویجم و نمی‌دانم که در دالان این آرزوها و در پیچ و خم این خیالات و ناملایمات، بالاخره به کجا خواهم افتاد و پایان کارم چه خواهد شد! فقط می‌دانم که دارم در آرزوی کشفِ ماهیتِ اصلی‌ام سیر می‌کنم و دنبال همان حقیقتی می‌گردم که گم‌شدۀ خیلی از آدم‌هاست. ماهیتی که اگر دغدغه‌های بیهوده و مشغله‌های فریبنده دست و پایمان را نبندد؛ می‌توانیم پرواز کنیم و به نقطه نقطۀ حیات وجودمان سرَک بکشیم و آن وقت است که می‌توانیم از بیابان حیرت بِرَهیم و به جادۀ زیبای حقیقت قدم بنهیم. می‌توانیم برسیم به دشت‌های سبزِ بندگی و آن‌جا با انسان‌های شریف و آزاده، تاریخ رنج‌بار زمین را با حدیثِ حادثه‌های عاشقانه روایت کنیم و راوی روایت‌های سرخ تاریخمان باشیم و ان‌شاءالله بال عروج بگشاییم به قلّه‌های رفیع عشق و فطرت!! نوشمان باد اگر چنین شود... 95/1/8

+ سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی...

 

پ.ن: سال 95 وقتی برای اولین بار عصرهای کریسکان را به پایان رساندم، تا چند روز دمغ بودم. از خودم بدم می‌آمد. از بودنم شرمنده بودم و از نبودنم در حوادث تلخی که بر انقلاب مظلوم ما گذشت، شرمنده‌تر! یقین کردم که به اندازۀ یک عمر مدیون سعیدها و سعداهایی هستم که مخلصانه فداکاری کردند و بدون نق زدن و بدون بهانه گرفتن ایستادند تا ما از پا نیفتیم.

آن روزها سر تاپای وجودم نفرت و انزجار شده بود از خیانت و وحشی‌گری گروهک‌هایی به نام کومله و دمکرات، همان وقت به پاس رشادت سعیدها و سعداهای کردستان عزیزم این یادداشت را در صفحۀ آخر کتاب نوشتم و عهد کردم که نگذارم به هیچ قیمتی ثمرۀ جهد و جهادشان پایمال شود..

۶ نظر موافقین ۹ ۰ ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۳
مرآت

گاهی باید راه برگشت را بست و گاهی باید پل های پشت سر را خراب کرد!

به قول جنابِ شهریار عزیز:

       هرچه پل، پشت سرم هست

       خرابش بنما

       تا به فکرم نزند

       از رَهِ تو برگردم...

 

پ.ن:

  1. پل‌های پشت سرم ویران است و سال‌هاست که راه برگشت خودم را بسته‌ام...
  2. هنوز فرزندان خون و شهادت، با سنگرهای عزم و رزم اُنسی صمیمانه دارند!
  3. درد ما، زن زندگی هرزگی نیست، درد ما، درد انقلاب است، درد محرومان و تهیدستان است. ننگ بی دردی بماند برای فریدون‌زادگان روحانی که سیاهی و تباهی، ارمغان امید و تدبیرشان بود...
  4. پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند!

 

+ وقتی با بلوز و شلوار لی و کتانی سفید انگلیسی دیدمش، به خودباختگی و خودفروختگی‌اش تأسف خوردم :((

 

۸ نظر موافقین ۸ ۰ ۰۹ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۶
مرآت

امروز همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونه‌های تاریخی از دفاع زنان و مردان مسلمان در نهضت‌های حق‌طلبانه ایران زمین بودند.

طبق معمول، فیش‌برداری گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق‌تر بود و نکته‌های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان‌تر! ولی یک نکتۀ بسیار قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت‌ها و بعضی رسانه‌های مکتوب، سال‌ها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:

«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمی‌کردم. چون اگر اشک می‌ریختم، کار آذربایجان به شکست می‌انجامید و اگر آذربایجان شکست می‌خورد، کشورم ایران زمین می‌خورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم. آن‌ هم در یک‌روز»

«... حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»

با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.

پ.ن:

  1. اگرچه تلاش سردمداران نهضت مشروطه خواهی با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به کجراهـه رفت، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
  2. دوست دارم بعضی دگراندیشان مرعوب و غرب زده‌های بی‌غیرت بفهمند ملتی با پشتوانۀ اعتقادیِ عاشورا و با داشتن چنین روحیه‌ای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.

 

۳ نظر موافقین ۷ ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۰
مرآت

من اگر جای شما باشم این یادداشت را تا پردۀ آخر می‌خوانم.

 

پردۀ اول: چرایی تهاجم عربستان به یمن

از مزیت های سوق‌الجیشی کشور یمن که اروپا، آمریکا و عربستان را به طمع انداخت، چند موقعیت منحصر به ‌فرد است که اشاره می‌شود:

  1. نعمت بزرگ خلیج عدن
  2. تنگه مهم باب­ المندب
  3. بهره‌مندی از آبراه حساس دریای سرخ  (بالغ بر 1000 کیلومتر ساحل دریا)
  4. داشتن کوه ­های استراتژیک «مران» از سواحل عدن تا منطقه طائف
  5. جزیره ای استراتژیک به نام سقطره در خلیج عدن
  6. وجود منابع، معادن و ذخایر مهم انرژی.

این ها موقعیت‌های وسوسه‌انگیزی بودند که بهانه‌ای شد برای تجاوز نظامی 8 سالۀ ائتلاف غربی- عبری و عربی به یمن مظلوم.

پردۀ دوم: فهرستی از  هشت سال تجاوز

  1. نیروهای ائتلاف به رهبری عربستان سعودی 8 سال قبل با اجرای عملیاتی موسوم به «طوفان قاطعیت» قرار بود طی یک تا سه هفته به صنعا برسند و یمن را برای همیشه از جغرافیای جهان حذف کنند.
  2. کشورهای ائتلاف در ده ماهۀ اول حملات خود، با بمباران­‌های شدید، بسیاری از زیرساخت­‌های اقتصادی، صنعتی و جاده‌ای یمن را تخریب و یا نابود کردند. به حدی که در حال حاضر مردم یمن حتی از بدیهی‌ترین امکانات زندگی محروم هستند.
  3. از تلفات انسانی مردم یمن آمار جدیدی در دست نیست. اما تا شهریور سال گذشته 15483 نفر بر اثر حملات ائتلاف کشته و 31598 نفر زخمی شده‌اند که از این تعداد، 25 درصد آن زنان و کودکان بوده اند که آمار و اسامی آن‌ها بعنوان جنایات جنگی به سازمان‌های بین­‌المللی گزارش شده است.
  4. هنوز بخش‌های زیادی از شمال یمن در محاصرۀ نیروهای ائتلاف قرار دارد. 
  5. در هشت سال جنگ یمن، شدیدترین حملات ائتلاف متوجه «بندر الحُدیده» بود که از اصلی‌ترین نقاط حیاتی انصارالله محسوب می‌شود. اما انصارالله هم تلفات بسیار سنگینی را بر سعودی­‌ها و اماراتی‌­ها تحمیل کردند.
  6. انصارالله یمن از اوایل سال 1397 در یک مقابله راهبردی، مناطق نجران، جیزان و عسیر را با موشک­‌های بُرد کوتاه ‌هدف گرفت. اما با شلیک موشک به ریاض (پایتخت عربستان) معادله جنگ را به نفع خود تغییر داد.
  7. قریب به 30 درصد از خاک یمن تحت مدیریت کامل انصارالله است. به عبارت دیگر، انصاراالله هم اکنون استان های شمالی و غربی (صعده، عمران، حجه، المحویت، صنعاء، الحدیده، ذمار و إب) و بخش های زیادی از تعز، الضالع، ذمار و الجوف را در اختیار دارند که بیش از 75 درصد از جمعیت یمن در همین مناطق زندگی می کنند.
  8. ارسال کمک‌های بین‌المللی به انصارالله به دلیل  محاصرۀ شمال، همچنان دشوار است،
  9. هشت سال تجاوز نظامی همه جانبه ائتلاف، با آن حجم از ویرانی‌ها و خسارت‌ها نه تنها موجب شکست انصارالله نشد، بلکه جریان مظلوم مقاومت آنچنان قدرت گرفت و صاحب انگیزه شد که کشورهای ائتلاف مجبور شدند پیشنهاد آتش بس را مطرح کنند و برای پایان جنگ یمن، دست به دامن ایران شوند..

پردۀ سوم: سودای آل سعود چه بود؟

  1. مقابله با حوثی‌ها (انصارالله) و جلوگیری از دسترسی این جنبش به آب­ های آزاد و تنگه باب­ المندب
  2. تضعیف مقاومت لبنان و فلسطین و غزه و پیشگیری از پیوستن یمن به محور مقاومت.
  3. مقابله با اعتبار جمهوری اسلامی ایران در منطقۀ غرب آسیا.
  4. کمک به آمریکا، انگلیس، اسرائیل در منطقه.
  5. بازیابی  اقتدار از دست رفته عربستان در منطقه.

پردۀ چهارم:  نتیجه تجاوز

  1. شکست عملیات «طوفان قاطعیت» و ناکامی آل سعود در تصرف سه‌هفته‌ای یمن.
  2. تحمیل شکست و تحمیل هزینه­ های کلان اقتصادی و نظامی بر عربستان.
  3. شکل­ گیری یک نهاد سیاسی- نظامی به نام انصارالله در یمن و ایستادگی آن‌ها تا پای جان،
  4. گرفتار شدن آل سعود در باتلاق یمن و برباد رفتن حیثیت عربستان نزد سایر کشورهای عربی.
  5. ضربات سهمگین انصارالله به نفتکش‌ها، ناوچۀ جنگی، فرودگاه، تأسیسات نفتی آرامکو و فرودگاه ابوظبی.
  6. ناامن شدن تنگه باب المندب برای عبور نفتکش ­های سعودی و ائتلاف.
  7. نفرت شدید مردم یـمـن از آل سعود و ائتلاف.
  8. ذلت عربستان در برابر جریان اصیل شیعیان زیدی یمن.
  9. تبدیل یمن از حیاط خلوت عربستان؛ به پاشنه آشیل عربستان.

 

پینوشت: یک دوست عزیز یمنی داشتم که فردا روز شهادتشه (روحش شاد) دوتا دوست عزیز یمنی هم دارم که امروز، روز تولدشون بود.

امروز توفیق داشتم در قم مهمان این دو عزیز باشم. گپ و گفت‌های خیلی خوبی داشتیم. اون‌ها نسبت به من محبت داشتند و من هم تحت تأثیر عزم و رزم‌ آن‌ها به غیرت و اخلاصشان غبطه می‌خوردم. اما سادگی و کم‌هزینگی و صفا و صمیمیت زندگی‌شان هم مزید بر حیرت و اعجابم بود. دیدن آن همه قناعت و مناعت طبع‌شان گاهی از خود بی‌خودم  می‌کرد و گاهی از عمق جان ستایش و تحسینم را بر می انگیخت. حالا این چهار پرده را به یاد تمام یمنی‌های عزیزی نوشتم که دل در گرو ایمان خود دارند و برای مسلمانان آخرالزمان افتخار و اعتبار و عزت می آفریند. ان‌شاءالله خدا یار و یاورشان باشد.

 در هوای لب یاقوت فروغ تو سهیل

اشک گرمی است که از چشم یمن آمده است

۳ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۲۸
مرآت

اگر گروه گروه زن و کودک و مرد بی گناه به دست آدم‌کش‌های شرور، به دست منافقین و به دست تروریست‌های آمریکایی و اسرائیلی  شهید بشن، حتی یک صدای ترحم یا یک واژۀ افسوس هم از حلقوم این جریان بی ریشۀ «زن زندگی آزادی» شنیده نمی‌شود. اما اگر یک تروریست سنگدل، یک آدم‌کش و یا یک یاغی ضد امنیت، با فرایند دادرسی و با اصول قضایی، محکوم به اعدام بشه، فوراً حسّ ترحم و انساندوستی‌ همین جریان مزخرف می‌جنبه و شروع می‌کنن به محکوم کردن دستگاه قضا. بعد هم در و دیوار پیام‌رسان‌های خارجی و رسانه های مجازی را پر می کنند از هشتگ نه به اعدام!

واقعاً چرا نسل لج‌باز اینستاگرام زده، این‌قدر وارونه فکر می‌کنن؟ چرا این جریان بیگانه‌پرست، پوزۀ گرگ‌های وحشی را می‌بوسن، اما، برای انسان‌های مظلوم و بی‌گناه، حتی حق حیات هم قائل نیستن؟. چرا دارن جای شهید و جلاد را عوض می‌کنن؟

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ - سوره مائده آیه 54

 

+ معرفت نیست در این قوم خدا را سببی // تا بَرَم گوهر خود را به خریدار دگر

​​​​​

 

خدایا! پناه بر تو. خدایا! رحم کن به این ملت،

۲ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۶
مرآت

یک روزنامه نگار روشنفکر شبه مذهبی می‌گفت: در روزگاری هستیم که امام حی و حاضر داریم و چون امام حی و حاضر داریم هیچ وقت در شرایط اضطرار قرار نمی‌گیریم که بخواهیم در یک واکنش سخت، جان خود را به خطر بیندازیم! و توضیح می داد که در شرایط حاضر، هر اتفاقی بین افراد رخ دهد و هر حادثه‌ای برای مردم پیش بیاید، عادی و اجتناب ناپذیر است. پس رنج ها را، زخم‌ها را و حوادث ناخوش فردی و اجتماعی را باید عادی بدانیم و باید بدون واکنش های سلبی یا ایجابی از کنارش عبور کنیم.

می‌گفت ما نباید به خودمون زیادی اعتماد کنیم و نباید بعنوان دفاع از مظلوم یا تنبیه ظالم مستقیماً مداخله کنیم. می‌گفت تشخیص حق از باطل در چنین شرایطی به عهدۀ ما نیست. خدا ما را به خاطر سکوت کردن و مداخله نکردن مؤاخذه نمی‌کند! و بالاخره جان کلام این روزنامه‌نگار این بود که اقدام حمید رضا الداغی مصداق کاسۀ داغ‌تر از آش است و مقرون به صحت نیست!

گفتمش، واقعاً این رسانه‌ها چی به شما و افکار شما تزریق کرده‌اند که نه فقط دین، بلکه انسانیت و عقلانیت شما را هم به لجن کشیده است!؟

گفتمش، اولاً برخلاف تصور شما شرایط اضطرار همیشه بوده و همیشه خواهد بود، فقط بستگی دارد که من و شما مرد میدانش باشیم یانه؟ گفتمش شرایط اضطرار، چه از نوع طبیعی باشد یا از نوع بشری، فرصتِی است برای عبرت آموزی من و شما که اگر درد دین نداشته باشیم، بهانه می‌سازیم تا از شرایط اضطرار فرار کنیم.

گفتمش آتش سوزی یک خانه در اهواز، شرایط اضطرار است. اما فقط یک نوجوان 15 ساله به نام علی لندی می‌شود مرد میدان آن، که خودش را برای نجات دو زن سالمند بی مهابا به درون آتش می زند! گاهی هم، آتش سوزی یک مدرسه می شود شرایط اضطرار، اما فقط یک معلم فداکار به نام حسن امید‌زاده پیدا می.شود که لهیب آتش را به جان می‌خرد تا جان 30 دانش آموز را نجات ‌دهد.

در 18 تیرماه سال 59 نیز، لو دادن کودتای معروف به نقاب، یک شرایط اضطرار است، اما فقط یک افسر خلبان نیروی هوایی است که در این میدان وارد می‌شود و یک انقلاب عظیم را و یک امت نجات یافته را از خطر خونین نجات می‌هد. یک بار هم شرایط بسیار سخت کردستان ایران می شود شرایط اضطرار، اما باز هم شهید بزرگواری مثل محمد بروجردی است که تنها وارد این میدان می‌شود و در شرایطی که هیچ نقطۀ امیدی برای نجات کردستان نبود و همه کارشناسان سیاسی و نظامی، کردستان را از دست‌رفته می دانستند؛ او یک تنه می‌ایستد و کردستان را از حلقوم گروههای تجزیه طلب نجات می‌دهد.

گفتمش بعضی جلوه‌های ویژه در کودتای شرارت و فاحشگی پائیز 401 هم می‌شود شرایط اضطرار. اما برای گلهای نازنینی مثل آرمان علی‌وردی و روح الله عجمیان و..

و امروز نیز، صحنۀ دفاع از ناموس یک شهروند سبزواری، شرایط اضطرار سختی را رقم می‌زند که البته افتخار میدان داری‌اش فقط برای یک انسان با غیرت و شرافتمند به نام حمیدرضا الداغی ثبت می‌شود . اما درخشش کار این جوان شجاع و غیرتمند، آن‌قدر فروزنده است که چشم جریان فاحشگی مدرن و چشم جریان روشنفکری شما را به شدت خیره کرده است. به همین دلیل جنابعالی و براندازان معاند، قدرت درک و فهم و دیدن آن را ندارید...

 

+ ماجرای شهید الداغی ثابت کرد که جریان برانداز و جریان رسانه‌ای و روایت سازی بیگانه، فقط با آخوند و بسیج و سپاهی مخالف نیستند. بلکه این جریان مستهجن، با هر مرد و زن ایرانی که مدافع عفت و غیرت و انسانیت باشد، در ستیز است...

++ به دوستم گفتم روز حادثه کنار شهید نبودیم. اما به احترام غیرت و انسانیت شهید، حیف نیست تشییع جنازه‌اش  را از دست بدهیم؟ گفت: 1330 کیلومتر رفت و برگشت کمترین هدیه است......هنیئاً له الجنّه.

+++ مردم سبزوار به پاسداشت غیرتش انصافاً سنگ تمام گذاشتند...

۴ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۱
مرآت

امروز پنج نفر خانم بی‌حجاب آستین کوتاه، با دوتا سگ، ایستاده بودند توی پارک و داشتند در بارۀ انگیزۀ قاتل شهید آیت الله سلیمانی اظهار نظر کارشناسی می‌کردند!  یکی‌شون با ضرس قاطع می‌گفت که ایشون رفته بوده بانک سه ملیارد از شش میلیارد پس اندازش را بگیره، بعد نگهبان بانک براش سئوال میشه که چرا این آخوند باید شش میلیارد تومان سپرده داشته باشه و او هیچی نداشته باشه! به همین دلیل نگهبان بانک عصبانی می‌شه و می‌زنه ایشون رو می‌کشه!... بعد هم ادامۀ تحلیل‌ها و اظهار نظرهای سیاسی 

بگذریم که روی آستین دو نفر از این خانم‌ها هردو طرفش پرچم آمریکا و روی تی‌شرت یکی دیگه‌شون پرچم انگلیس نقش بسته بود!

بگذریم که طبق گفتۀ خودشون، هر سگ حداقل 40 میلیون تومان براشون آب خورده و نگهداری هر سگ هم روزانه 80  تا 100 هزار تومان براشون هزینه داره!

***   ***   ***

+ یک استاد جامعه شناسی دانشگاه آزاد می‌گفت بی‌حجابی معلول مشکلات اقتصادیه! می‌گفت بی‌حجابی معلول گرانیه و می‌گفت بی حجاب‌ها درد زندگی دارند! coolcool

- بهش گفتم، این‌ها همه از برکت یک چیز است: اینستاگرام و ‌سواد رسانه‌ای بالا!

- گفت آقامرآت این‌قدر تیکه ننداز.

- من: صدبار گفتم، بازهم میگم، آدم وقتی اینستاگرام داشته باشه، یعنی همه چی داره. هم فرهنگ، هم سیاست، هم اقتصاد، هم دانش، هم بینش، هم تمدن، هم جامعه شناسی، هم جرم‌شناسی، هم خودستایی، هم خودبینی، هم شهرت‌طلبی و هم تخصص توهّم‌پردازی!!

و در ادامه: اصلاً ملتی که اینستاگرام داشته باشه، همه چیزش تکمیله، امنیت، اقتصاد، غیرت، عزت، خودباوری، سلامت، شادابی، وطن‌دوستی، ادب، حق‌شناسی، رضایتمندی، امید به زندگی... و مخصوصاً پرواز درعالم هپروت!!

به نظر شما این جور نیست؟ :)

 

۷ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۱۴
مرآت

آن شب که شبستان سحر آذین شد 

سرچشمۀ عاشقی به خون رنگین شد

تا سجده و محراب علی در خون خفت 

تاوان پرستش خدا سنگین شد.

.

.

مرحبا بر شکسته دلان سحرگاهی و خوشا بر احوال آن‌ها که قدرها را قدر می‌دانند و در چراغستان شب‌های تهجّد و استغاثه، روزنۀ دل را بر نسیم رحمت دوست می‌گشایند و در خلوتِ تنهایی خویش با محبوب یگانه، حلقۀ انس می‌آرایند. (به یاد آخرین شب حیات پدر)

 

+ در شب شهادت امیر مؤمنان و مولای عارفان، به یاد همراهان عزیز وبلاگی هستم و از شما هم امید دعا دارم...

 

پ.ن: رباعی از خودم.

 

۴ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۲۸
مرآت