روایت خــاک
امروز همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونههای تاریخی از دفاع زنان و مردان مسلمان در نهضتهای حقطلبانه ایران زمین بودند.
طبق معمول، فیشبرداری گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونقتر بود و نکتههای ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوانتر! ولی یک نکتۀ بسیار قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایتها و بعضی رسانههای مکتوب، سالها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:
«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمیکردم. چون اگر اشک میریختم، کار آذربایجان به شکست میانجامید و اگر آذربایجان شکست میخورد، کشورم ایران زمین میخورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم. آن هم در یکروز»
«... حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»
با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.
پ.ن:
- اگرچه تلاش سردمداران نهضت مشروطه خواهی با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به کجراهـه رفت، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
- دوست دارم بعضی دگراندیشان مرعوب و غرب زدههای بیغیرت بفهمند ملتی با پشتوانۀ اعتقادیِ عاشورا و با داشتن چنین روحیهای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.
سلام . وقت بخیر، میشه در مورد این موضوع به من کتاب معرفی کنید که بخونم