https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۲۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذرگاه فکر و ذکر» ثبت شده است

کاری که آشوب گران و آدم کش ها در این چند شب گذشته انجام دادند، نتیجه اش برای ملت ما این ها بود:

  1. ویرانی و غارت اموال و سرمایه های ملت در چندین شهر کشور .
  2. کشته شدن تعدادی پلیس، تعدادی مأمور امنیتی و تعدادی آدم های بی گناه که خانواده هایشان داغدار و عزادار شدند.
  3. مجروح شدن عده ای آدم باگناه و بی گناه.
  4. آتش زدن قرآن به عنوان بی سابقه ترین حرمت شکنی در کشور.
  5. توهین به مقدسات و آتش زدن پرچم جمهوری اسلامی.
  6. هیاهو و جنجال عده ای هوس باز بیگانه پرست.
  7.  صحنه گردانی معدودی سلبریتی های شکم سیر.
  8. خوشحالی شاهزاده های سعودی و شادمانی صهیونیست ها و خندیدن به ریش ایرانی ها.
  9. توقف تلاش های تیم مذاکره کننده ایرانی برای احیای برجام و رفع تحریم ها.
  10. به حاشیه رفتن اثرات عضویت ایران در نشست سران کشورهای عضو سازمان همکاری شانگهای
  11. تضعیف حکومت و تنها گذاشتن رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل (درست در زمانی که رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل در حال سخنرانی و ملاقات با سران حکومت ها بود و نیاز به اقتدار و حمایت مردم داشت)

اما چیزی که در حوادث این روزها مغفول و مفقود بود و اصلاً دیده نشد، یک چیز بود:

  • مطالبات حقیقی مردم که در طوفان آشوب ها و شرارت ها ناپدید شد!

 

+ کاش مصلحت سنجی را خوب بلد بودیم. کاش موقع شناس بودیم. کاش اهل تشخیص بودیم و خیرخواه و بدخواه خودمون را بهتر می شناختیم. کاش در عصر رسانه های رنگارنگ و در روزگار فتنه و نیرنگ، راه صحیح اعتراض کردن را بلد می شدیم، کاش راه صحیح مطالبه گری را می آموختیم و فریب بی بی سی فارسی و سعودی و منافقین و کومله های خون آشام را نمی خوردیم...کاش اجازه نمی دادیم، خواسته های به حق مان دستاویز مطامع دشمنان شود...

خدایا ما را ببخش که باز هم زمستان تمام شد و روسیاهی به ذغال رفتار ما ماند!

 

۷ نظر ۰۳ مهر ۰۱ ، ۲۲:۲۶
مرآت

 

  • هرچند امنیت و آرامش کشورم برام خیلی خیلی مهمه!
  • هرچند به ثبات سیاسی کشورم بسیار بسیار علاقه مندم و شدیداً بهش مدیونم!
  • هرچند که اگر پاش بیفته تا قطرۀ آخر خونم را فدای امنیت کشور و انقلاب می کنم!
  • هرچند که معتقدم آمریکا و انگلیس و ائتلاف عبری عربی، آرزوی فروپاشی نظام ما را برای همیشه به گور خواهند برد!

اما، گاهی وقت ها ته دلم صدای وسوسه ای را می شنوم که می گوید: بگذاریم چند روزی هم این کوملۀ تجزیه طلب، این منافقین آدم کش، این سلطنت طلبان عیاش و این تکفیری های خون آشام بیایند و چند صباحی بر سرنوشت ما مسلط شوند؛ تا شاید یک سری آدم های ساده لوح و نمک نشناس، قدر آزادی و امنیت را بدانند و یاد بگیرند که روی دیوار هر ولگرد بیگانه پرستی یادگاری ننویسند و به دسیسۀ هر سلبریتی خودفروخته ای، امنیت و آرامش خودشون را به تاراج ندهند..... اما من می دانم و شما هم خوب می دانید که عِرق ملی و غیرت دینی ما چنین تجربه ای را نه می پسندد و نه اجازه می دهد!

خوب است دو نکتۀ کاربردی را از قرآن بیاموزیم که هر خبری را بدون سند از هر فاسق دریوزه ای نپذیریم و حرف هایی را بر زبان برانیم که به راستی و درستی آن یقین داشته باشیم:

  • یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ
  • یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا.

تإسف دارم برای کسانی که هر خبری را بدون تحقیق می پذیرند و کورکورانه به آن واکنش نشان می دهند،

تإسف دارم برای کسانی که ندانسته و نشناخته وارد گودی می شوند که صفر تا صد منافعش نصیب بیگانگان می شود.

در حیرتم از جماعتی که دم از هوشمندی و ذکاوت می زنند، اما، در میدان مسابقه، پرچم کشورشان را به نفع بیگانگان به آتش می کشند.

 

پ.ن:

  1. شامۀ سیاسی ات که سالم باشد، بوی توطئه را از فرسنگ ها آن طرف تر حس می کنی. در مسیر پیاده روی اربعین، از لابلای شایعات و پچ پچ های فضای مجازی، صدای تجزیه طلبان ورشکسته را می شنیدم. فقط اشتباه من این بود که به دوستم گفتم: ایرانی جماعت هرقدر هم بی مایه باشد، زیر پرچم فرومایه هایی مثل کومله و دموکرات سینه نمی زند! اما انگار بعضی ها اشتباهی ایرانی‌اند‍‍!!
  2. اربعین امسال برای من متفاوت از سال های قبل بود. ان شاءالله یادداشت هایش بماند برای سه هفته قبل از اربعین سال بعد.
  3. در تمام روزهای این سفر به یاد همراهان وبلاگی بودم...

 

۹ نظر ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۳۵
مرآت

 

  1.  چند وقتی هست آن قدر مشغله های حجیم احاطه ام کرده اند که به معنای واقعی وقت سرخاراندن را ندارم. یعنی در شبانه روز فقط 4 ساعت سهم خواب من است آن هم با خورد و خوراک های نامنظم و ناجور.
  2. تا پایان ماه صفر فقط 20 یا 21 روز، وقت باقیست. در حالی که من هنوز چند یادداشت محرّمی و اربعینی دارم به اضافه یک یادداشت خوب در بارۀ ماه صفر که برای انتشارشون در وبلاگ فقط مختصری ویرایش و خلاصه سازی نیاز دارند. اما چون فرصت ندارم، لابلای یادداشت ها راکد و معطل مانده اند! و بعید هم می دانم که در این روزهای پر مشغله مجال انتشارش را پیدا کنم.
  3. هیچ وقت از حجم زیاد و تلمبار شدن کارها احساس نگرانی نمی کردم. اما انگار این روزها دارم یه جورایی نگرانی پیدا می کنم. نمی دانم چرا! اما فکر می کنم نگرانی و دلشوره ام به خاطر این است که می ترسم زیارت اربعین را از دست بدهم. با این وجود ته دلم  هنوز امیدوارم و یک حسی دارد بهم نوید می دهد که ان شاءالله زائر اربعین خواهم بود. اما چگونگی اش هنوز برایم معلوم نیست.
  4. در این حیص و بیص، بعضی خانم های خانواده و همسایه و فامیل هم انگار رزق و روزی اربعین شان گره خورده به سرنوشت نامشخص من که امیدوارم شرمنده شون نشوم.

+ ان شاءالله اگر زائر اربعین شدم، نایب الزیاره و دعاگوی دوستان و همراهان وبلاگی خواهم بود.

 

پ.ن: برای اوضاع عراق هم دعا کنید. امیدوارم شرایطش هرچه زودتر بهبود پیدا کند و ملت عراق روزهای خوشی را تجربه کنند...

 

۴ نظر ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۲۲
مرآت

در سفر اربعین باید شیفته و شیدا باشی تا خرس خستگی به سراغت نیاید. باید اشتیاق داشته باشی تا هیولای ترس و پریشان حالی بر سر راهت سبز نشود. در پیاده روی اربعین باید از خود رها باشی و آمادۀ بلا باشی تا شمیم زیارت، مشام جانت را بنوازد و عطش اشتیاقت را فزون تر کند...

****

خدایا، در اربعین دلدادگی و عطش، قدم های ارادتم را به یاد زنان و کودکانی بر می دارم که سفر عشق را با پاهای پر از تاول تا خط پایان دویدند و پایان خط را به قدم های قیادت ما سپردند...

 

خدایا، در جادۀ جدّ و جهد، مددی کن که راه را گم نکنم...

۱ نظر ۱۰ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۴۸
مرآت

در انحراف و گمراهی مقتدا صدر تردیدی نداشتم. اما با حرکت آشوبگرانه امروز او در بغداد و برهم زدن امنیت عراق در روزهای منتهی به اربعین، یقین کردم که او نه شعور سیاسی دارد، نه دلسوز مردم است، نه مرجعیت دینی عراق را می فهمد و نه شهامت حضور در میدان مبارزه را دارد. بلکه او خرمهره شهرت طلبی است که تحت اراده و نفوذ انگلیس، عربستان و رژیم صهیونیستی، مأموریت نا امنی و تاراج کشورش را بر عهده داشته است.

به نظرم اعلام کناره گیری او از سیاست نیز، بهانه ای برای ادامۀ ناامنی ها و برای فرار از مسئولیت آشوب هاست...

۳ نظر ۰۷ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۳۵
مرآت

از آموزه های پیاده روی اربعین این است که در مسیر حرکت عاشقانۀ زائران، پاک ترین رفتارها در روابط انسانی ظهور و بروز می یابد و ناب ترین جلوه های زندگی مؤمنانه به نمایش گذاشته می شود.

این ویژگی، در شرایطی که سبک زندگی غربی، فرهنگ ها را احاطه کرده، نشان از این دارد که امکان خروج از هژمونی حاکم بر جهان برای مسلمانان فراهم است و ملت های اسلامی می توانند بر ضد بردگی فرهنگی و استحمار نوین بشورند و خود را از قید و بند مدرنیسم بی روح رها کنند و مآلاً زمینه ساز تمدن بزرگ اسلامی باشند...

۰ نظر ۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۹:۳۴
مرآت

«غسیل الملائکه» یک لقب منحصر به فرد در تاریخ است که بهِ جوان 20 ساله ای بنام «حنظله» اختصاص دارد. داستان حنظله آن قدر مشهور است که نیازی به توضیح واضحات من ندارد.

اما خوب است بدانیم که بابای حنظله از دشمنان سرسخت اسلام بود که در جنگ اُحد، علیه لشگر اسلام می جنگید و اُحُد همان جنگی بود که حنظلۀ تازه داماد نیز در آن شرکت داشت و در رکاب پیامبر اسلام به شهادت رسید. نقل است که پدر حنظله، بعد از اتمام جنگ، جنازۀ فرزندش را در بین کشته ها پیدا کرد و بالای سر پسرش ایستاد و در تمجید او حرف هایی زد که بسیار شنیدنی و جالب است. (مایل بودید خودتان به تاریخ مراجعه کنید)

بابای حنظله که بعد از جنگ احد، پدر شهید محسوب می شد، بعد ها از روی ناچاری اسلام را پذیرفت. اما هرگز دست از خصومت با رسول خدا بر نداشت. او از چهره های مرموز منافقین و از طراحان مسجد ضرار بود. مسجدی که قرار بود پایگاه منافقین و مرکز انشقاق و دو دستگی مسلمانان شود. بابای حنظله بعد از ویران شدن مسجد ضرار از مدینه گریخت و برای همیشه متواری شد. اما بخوانید سرنوشت فرزند حنظله و نوه های این شهید را.

از حنظلۀ غسیل الملائکه فرزندی به دنیا آمد بنام «عبدالله» که نزد مادرش در مدینه رشد کرد، قد کشید، ازدواج کرد و پدر هشت فرزند پسر شد که همه رشید و شجاع بودند.

از حال و روزِ پسر حنظله در دورۀ امامتِ امیرمؤمنان و امام حسن مجتبی علیهما السلام اطلاعی در دست نیست. اما او با همۀ ایمان و دیانتی که داشت در قیام کربلا، امام حسین(ع) را تنها گذاشت و به یاری حضرت نرفت. دلیل شرکت نکردن عبدالله بن حنظله در قیام عاشورا این بود که نظر امام حسین (ع) در بارۀ فساد و شرابخوارگی یزید را باور نداشت!!

اما یک سال و اندی بعد از واقعۀ کربلا، فرزند حنظله به شام رفت تا فسادِ حکومتِ یزید را شخصاً بررسی کند و به یقین برسد. اینجا بود که حقّانیت قیام امام حسین علیه السلام برایش روشن شد. اما دیگر کار از کار گذشته بود و هیچ فایده ای برای او نداشت!

عبدالله فرزند حنظله بعد از بازگشت از شام، تصمیم گرفت مردم مدینه را علیه نماینده یزید بشوراند و بساطِ یزیدیان مدینه را از بیخ و بن براندازد. او در این باره، نظر امام سجاد علیه السلام را جویا شد. حضرت سیدالساجدین او را از این کار بر حذر داشت. اما عبدالله به نظر امام سجاد اعتنا نکرد و عَلَم شورش را برافراشت و واقعۀ حره را در مدینه به راه انداخت که جز قتل و غارت و جنایت و هتک حرمت زنان و دختران، ارمغانی برای شیعیان مدینه نداشت. در این واقعۀ سیاه، سپاه یزید، مردان مدینه را بی رحمانه قتل عام کردند و پردۀ عفت و پاکی زنان و دخترکان این شهر بزرگ را وحشیانه دریدند!!

نوشته اند که عبدالله و تمام فرزندانش در این شورش نابخردانه به قتل رسیدند. 

حقا که تاریخ عجب سرگذشت ها و سرنوشت هایی دارد... یک روز فرزند حنظله، نظر امام حسین علیه السلام در بارۀ فساد یزید را باور نمی کند و او را در قیام الهی اش تنها می گذارد، یک روز هم مجاهد تر از امام سجاد علیه السلام می شود و کورکورانه دست به شورش می زند و در نتیجه جان و مال و ناموس و عفت شیعیان مدینه را بر باد می دهد...

داستان واقعه حرّه نیز اگرچه عبرت انگیز است، اما من از بیان نتیجه اش واقعاً شرم دارم. اگر خواستید، گوگل  در حد فهم موضوع به شما اطلاعات خواهد داد.

 

+ شهادت امام سجاد علیه آلاف التحیة والثناء را تعریت عرض می کنم.

 

پ.ن: مستندات این یادداشت ==> واقعه حرّه، ابن حزم، ص 333 / ابن اثیر، الکامل، ج4، ص 103

 

 

۲ نظر ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
مرآت

هر وقت قدم بر ساحل حادثه های داغِ فرات می گذارم، بند بندِ دلِ دربندم با شرارۀ عشق عشیره های عاشورایی گشوده می شود.

هر وقت دست های نیازم را بر زمین تفتیدۀ کربلا می سایم و خاک سرخش را بـر سرِ سودا زده ام می افشانم، جرعه های اجابت از جامِ سقایتِ علمدارِ عشق، گلوی تمنّایم را می نوازد و بند زبانم را به تکلّم این دعا می گشاید:

اللّهُمَّ انّی اَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَأَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دارّاً، وَعَیْشِی بِهِمْ قارّاً، وَزِیارَتِی بِهِمْ مَقْبُولَةً، وَحَیَاتِی بِهِمْ طَیِّبَةً، وَأَدْرِجْنِی إِدْراجَ الْمُکْرَمِینَ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ یَنْقَلِبُ مِنْ زِیارَةِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِکَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ، وَسَتْرَ الْعُیُوبِ، وَکَشْفَ الْکُرُوبِ، إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ.

 

+ ان شاءالله با عشقی سوزان زائر علمدار عشق باشیم.

۲ نظر ۲۹ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۱۸
مرآت

از امتیازاتِ بزرگ عاشورا این است که مادران و همسران غیر بنی هاشم در آرمان خواهی و دفاع از حریم قدسیِ اباعبدالله، دوشادوش مردان و بلکه بالاتر از آن ها ایفای نقش کرده اند. به گونه ای که نمونه اش در تاریخ بی نظیر است. مثلاً:  

همسر زهیر بن قین، یاری سیدالشهدا علیه السلام را وظیفۀ خود می داند و در کنار شوهرش راهی کربلا می شود. حتی تاریخ نگاران نوشته اند که زهیر بن قین، با تشویق و ترغیب همسرش، به کاروان اباعبدالله علیه السلام پیوسته است!!

داستان مادر بزرگوار جناب وهب را هم شنیده اید که چگونه فرزند تازه دامادش را قدم به قدم تا پای شهادت یاری می کند و تکیه گاه او می شود. بعلاوه، نوعروس یکه و تنهای این خانواده نیز نه تنها خم به ابرو نمی آورد، بلکه از نظر معرفت و شناخت حتی جلوتر از خودِ وهب، قیامت و معاد را می بیند! و شنیدید که این دو بانوی باکرامت، در روز عاشورا مردانه تر از هر مردی پا در رکاب رزم گذاشتند و آن حماسۀ بی نظیر را آفریدند.

بانویی به نام «بحریه» همسر جنابِ جناده نیز، در کربلا حضوری شجاعانه داشت که دقایقی بعد از شهادت شوهرش کاری کرد کارستان. او با دست خود لباس رزم بر اندام فرزند نوجوانش پوشاند و به او دستور داد تا در یاری از امام زمانش لحظه ای درنگ نکند! (به نظر من این نوع شجاعت و ایثارِ مادرانه جز در حماسۀ بی نظیر عاشورا هیچ جای دیگری ثبت نشده است)

نوشته اند که عمرو، فرزند جُناده، به امر مادر نزد امام آمد و اجازۀ میدان خواست، اما امام نپذیرفت و به او فرمود، تو تازه پدرت را از دست داده ای و مادر به حضورت نیاز دارد، جوان عرضه داشت یا اباعبدالله، جانم به فدایت، مادرم خودش لباس رزم بر من پوشانده و خودش امر کرده است که به میدان بروم! ...

این نوجوان 13 تا 16 ساله با اجازۀ امام به میدان رفت و بعد از کشتن تعدادی از حرامیان، خدمت مادر بازگشت و پرسید. آیا از من رضایت داری؟ مادش گفت: رضایت من وقتی خواهد بود که تو را در رکاب مولایت شهید ببینم!! و عمرو، دوباره به میدان تاخت و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید.

مقاتل نوشته اند که مادر عمرو بن جُناده، سر فرزندش را به سمت دشمن انداخت. آن گاه شخصاً شمشیر به دست گرفت و به سپاه دشمن حمله کرد. اما، امام (ع) او را از جنگیدن با دشمن باز داشت...

و امروز شاید خیلی از مداحان ما نمی دانند که این شعارِ معروف و ماندگار از رجزهای فرزند همین شیرزن است:

اَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاْمیرُ، سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ

عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ، فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى، لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر

ترجمه: حسین، امیر و فرماندۀ من است و چه نیکو امیری! او موجب نشاط دل پیامبر است که مژدۀ سعادت و بیم از گمراهی می دهد. او فرزند علی و فاطمه است و آیا کسی را همانند او می‌شناسید؟ حسین، طلعتش مانند خورشید نیمروز و سیمایش همچون ماهِ درخشان است..

برخی نقل ها و گزاره ها در تاریخ و مقاتل عربی، علاوه بر بُعد حماسی و عاشورایی که دارند، سرشار از واژه های شیدایی و شعور و عشق هستند که شنیدن و خواندنش، عاشورازادگان و عاشورا پیشگان را تا کهکشان جنون به اوج می برد و حال و هوایی حسینی به انسان می بخشد. چه زیباست که مداحان محترم و منبری های عزیز ما به جای اشعار ناصواب و روضه خوانی های پر ابهام، بی هیچ پیرایه ای فقط مقتل های معتبر را بخوانند و فقط خلوص و دلدادگی یاران امام حسین علیه السلام را روایت کنند.

 

مستندات: مامقانی،عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ج 2، ص 327 / مقرم، مقتل الحسین علیه السلام، قم، انوارالهدی، 1423 ق /  ابو مخنف، وقعة الطف، 1417 ق، ص 238 /  ابصارالعین، ص 50 و ... / ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 104

 

۴ نظر ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۶
مرآت

نافع بن هلال، رهروی مؤمن از دیار یَمن بود که به عشق مولایش علی علیه السلام در کوفه اقامت گزید. نافع بن هلال از کاتبان حدیث و از  قاریان معروف قرآن است. او در جنگ های صفین و جمل و نهروان که به نظر خیلی ها وهم آلود و فرسایشی می نمود، تمام قد ایستاد و هیچ گاه در یاری از امام خود سستی نورزید.

او مردی زیباچهره، نیکو اندام، بلندقامت و بغایت با غیرت بود که در واقعۀ کربلا نیز، عشق و ارادتش را به اباعبدالله علیه السلام اثبات کرد و دلدادگی اش را به آل رسول تا مرز قبول بالا برد...

نافع بن هلال، با اینکه عالم برجسته زمانش بود و در ثبت و نقل احادیث نبوی و علوی صاحب وجاهت و مرجعیت بود، اما، نه باغستانی در کوفه داشت و نه ویلایی در نخلستان های آن دیار، نه صاحب رانت بود و نه اهل زراندوزی و عافیت. او مرد حدیث بود و پاسدار حریم ولایت که از برگ و چوب درخت خرما حصیر می بافت و امرار معاش می کرد.

از افتخارات نافع بن هلال همین بس که پس از شهادت مسلم بن عقیل، ماندن در کوفه را جایز ندانست و راه سخت حادثه را در پیش گرفت. او، دار و ندارش را فوراً فروخت و اسبی راهوار و شمشیری بُرّنده خرید و مخفیانه از کوفه بیرون زد و خود را به کاروان کربلا رساند و نامش را در دفتر سینه سرخان عاشورایی جاودانه کرد،

نافع، دفتر خاطراتش را فقط به ثبت احادیث ناب نبوی و کلام دلنشین علوی مزیّن کرده و از خود چیزی در آن ننگاشته است!! سخنرانی حماسی و عاشقانۀ نافع بن هلال در وفاداری به خامس آل عبا و رجز های اعتقادی او در برابر سپاه ابن سعد، با دو دست قطع شده اش بسی خواندنی، اعجاب آمیز و شورانگیز است...

 

+ متأسفانه در بعضی از نقل ها، نام نافع بن هلال را اشتباهاً هلال بن نافع نوشته اند. چون هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان ابن سعد و از گزارشگران واقعۀ عاشورا و حوادث بعد از آن بوده است.

 

++  منابع ---> ابصارالعین، مثیر الاحزان، الملهوف، ابصارالعین فی انصار الحسین، الفتوح ابن اعثم کوفی، انساب الاشراف...

 

پ.ن: به نظر من ظلمی که بعضی مداحان یاوه گو با اراجیف خود در حق آل رسول روا می دارند؛ اگر بیشتر از دشمنان ائمه نباشد، کمتر هم نخواهد بود... من حتی یک لحظه از وقتم را برای شنیدن صدای بی خاصیت آنها تلف نمی کنم...

 

۷ نظر ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۶
مرآت