یک مرحبا از ته دل
هفتۀ قبل یک دانشجوی سال آخری را دیدم که از رفتار یکی از اساتید دانشگاه عصبانی بود و قصد داشت تصمیم خطرناک بگیرد. باهاش خیلی حرف زدم و منصرفش کردم، قبول کرد که آرام باشد و کار غیر منطقی انجام ندهد. بعدهم رفتیم یک آبهویج بستنی با هم خوردیم و چون حقش کمی پایمال شده بود، بهش قول دادم تا هم از او دلجویی بشه و هم به خواستهاش که حق او بود برسد.
و امروز، بحمدالله این کار انجام شد. جناب استاد هم واقعاً مردانگی کرد و پذیرفت که اشتباه کرده و واکنش نامناسبی داشته. بعدهم با روبوسی و خداحافظی از هم جدا شدند...
من هم یک تشکر ویژه از ته دل نثار استاد کردم و پیشانیاش را صمیمانه بوسیدم...
بعداز ظهر هم شنیدم، بابای دانشجو با یک دسته گل و هدیه رفته بود پیش استاد برای تشکر و قدردانی...
چه حس خوبیه. خدا خیرتون بده.
خدا زیاد کنه افرادی که بقیه رو آشتی میدن.