https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

آن چه می‌خوانید برگی از خاطرات اربعین امسال است که بدون ویرایش نوشته‌ام. بقیه‌اش می‌ماند ان‌شاءالله بعد از محرم آینده که به ترتیب خواهم نوشت.

۴ نظر ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۲۶
مرآت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۴۱
مرآت

ریحانه سادات، بعد از این که کلاس دانشگاه تشکیل نشد، به سمت خانه حرکت کرد... در ایستگاه مترو تک و تنها منتظر قطار نشسته و سرش توی گوشی موبایلش بود. اما ناگهان از بین تعدادی یاغی و باغی، یک خانم  فتنه گر بی حجاب به سمت او آمد و مغرورانه ازش پرسید:

دانشجو هستی؟

- بله دانشجویم.

چرا چادر داری!

- خب دوست دارم چادر داشته باشم.

زودباش چادرت را بردار وگرنه اونهایی که اونجا می بینی، خودتو و چادرتو تیکه تیکه می کنن!

- عوضی گرفتی خانم! غلط می کنه کسی بخواد چادر منو از سرم برداره!

همین که گفتم!... این دانشجوها عصبانی ان. بیان این جا، بدجوری حالتو می گیرن!

- بهت گفتم، من چادرم را دوست دارم، به شما هم ربطی نداره... همون طور که شما دوست دارین وِل باشین منم دوست دارم حجاب داشته باشم. غلط می کنه کسی بخواد مزاحم من بشه!

ریحانه سادات نگاهی به اون جمع یاغی انداخت و با شجاعت به سمتشون حرکت کرد. انگار عزمش جزم بود برای دفاع از حرمتِ حجاب و رفع مزاحمتِ مُشتی اوباشِ دانشجو نما. گوشی موبایلش را داخل کیف گذاشت و کیفش را روی صندلی انداخت و تمام قد به سمت شورشی های آشوب طلب رفت. از اون طرف هم چند نفر دختر بی حجابِ جیغ و جلف جلو آمدند...

هیچ چیزی قابل پیش بینی نبود. عده ای از جماعت حاضر در مترو هم که شاهد شکل گیری ماجرا بودند، تقریباً به دودسته فعال و منفعل تقسیم شدند. منفعل ها را دیدم که قبل از شروع درگیری ایستگاه را ترک کردند و مابقی جماعت هم که تعدادشون تا 15 نفر می رسید، ماندند تا در صورت لزوم نقش خود را بازی کنند...

ریحانه سادات ایستاد تا اگر قرار است درگیری رخ دهد، شروعش از طرف او نباشد. خانم گنده لات که همچنان نعره می کشید و حرف های تحریک آمیز می زد، جلو رفت و آستین چادر ریحانه را کشید و آتش درگیری را روشن کرد. با این کار، تمام دخترهای بی حجاب، که ظاهراً با هدف درگیری اون جا ایستاده بودند، به سمت ریحانه سادات هجوم آوردند و با او گلاویز شدند. یکی با مشت، یکی با لگد، یکی با هورا کشیدن و یکی هم با فحاشی و دریدگی زبان، زهر خودش را می ریخت. ریحانه سادات اما بعد از چند لحظه که مشت و لگد و فحاشی را تحمل کرده بود، ناگهان از لاک دفاعی در آمد و چند تا سیلی ناب حوالۀ دخترک فحاش کرد. جوری که جوّ مترو کاملاً متشنج و نا آرام شد و در همین لحظه، قطار هم وارد ایستگاه شد...

من که از نزدیک شاهد این ماجرا بودم، یهو متوجه شدم که محرّک اصلی و بقیه اراذل و اوباش از صحنه گریخته اند. اما دخترک مهاجم هنوز توی چنگ ریحانه سادات گرفتار بود و طعم جسارتش را می چشید..

لحظه ای بعد، که مسافران درحال سوارشدن به قطار بودند، سه نفر خانم، من و یک آقای دیگر جلو رفتیم و وساطت کردیم تا غائله را پایان دهند. اما ریحانه سادات حریفش را همچنان می چلاند و او را به عذرخواهی وادار می کرد. سرانجام چند نفر از انتظامات مترو که حادثه را از طریق دوربین ها رصد می کردند؛ به محل درگیری آمدند و ریحانه سادات و حریفش را به اتاق پلیس هدایت کردند...

وقتی رفتم کیف ریحانه سادات را تحویلش بدهم دیدم محرک اصلی ماجرا و سه نفر دیگر از خانم های آشوبگر مثل آدم های مضطرب روی صندلی اتاق پلیس نشسته اند و با یک روسری موقتی سرشون رو پوشانده اند.

منم برای این که حق ریحانه سادات ضایع نشه، همان جا مشاهدات و شنیده هایم را نوشتم و تحویل پلیس دادم. بعد از من هم، یک خانم و آقای دیگر آمدند تا به آن چه دیده بودند شهادت دهند...

 

+ این حقیقت بود، داستانش نپندارید...

 

۱۷ نظر ۲۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۴۲
مرآت

چند روزی هست که برای خودم زیادی کار تراشیده ام. روزها به کارهای جاری و همیشگی مشغولم و شب ها مثل آشوبگران، با بعضی از دوستان همدل، کف خیابان را گز می کنم. کار ما در شب گردی ها این است که با یک سری آدم ها که ریگی به کفش ندارند، حرف می زنیم و استدلال می کنیم تا شاید یک نفر را از ادامۀ آشوب های بی منطق منصرف کنیم. البته در این میان، بارها مشت و لگد هم نوش جان کردیم. فحش و ناسزا و حرف های رکیک حیوانی هم که متأسفانه مثل نقل و نبات نثارمون کردند.

اصولاً در فرهنگ دینی و ملی ما، شنیدن حرف های رکیک و تحمل آن مرسوم نیست. اما من معتقدم که در مسیر روشنگری آدم ها می شود این شرایط تلخ و غیر انسانی را هم تحمل کرد. به همین دلیل ناسزاها را فعلاً تحمل کردیم تا ان شاءالله به مرور زمان همه را به فراموشی بسپاریم. البته یقین دارم که در مقابل شهیدان عزیز که خون پاک شان را برای حفظ دین و ناموس این سرزمین نثار کردند؛ شنیدن چهارتا ناسزا از یک هموطن، چندان کار دشواری نیست. به همین دلیل اگرچه گفتن و شنیدن این حرف های زشت را برازندۀ شأن هیچ شهروندی نمی دانم، اما تحملش را به خاطر اصلاح رفتار هموطنم، همیشه یک ضرورت عقلانی می دانم و معتقدم که این، حداقل کاری است که می توانم انجام دهم.

اما پریشب بر حسب تصادف با یک خانم و آقای زیادی روشنفکر مواجه شدم که متأسفانه جز حرف زشت زدن و توهین به مقدسات ملت، چیز دیگری بلد نبودند. جملۀ کلیدی شان این بود که می گفتند «این حرکت مردم، یک انقلاب فرهنگی تمام عیار است و ما تا آخر پای حرف مان می ایستیم» بعد هم برای این که با من مقابله کنند؛ عریان ترین واژه های رکیک را حواله ام کردند که محترمانه ترینش گاو و گوساله و گوسفند و لاشخور بود! اما من به احترام ایرانی بودن این خانم و آقا، پاسخم فقط چند سئوال بود که لابلای پرخاش های آن ها مطرح می کردم و البته جواب مناسبی هم نشنیدم. سئوال های من این ها بود:

این چه فرهنگی است که قرآن را به آتش می کشد؟ این کدام فرهنگ است که اجازه می دهد مسجد را به آتش بکشند؟ این چه فرهنگی است که پیروانش حجاب از سر زن مسلمان بر می دارند و او را به باد کتک می گیرند؟ کدام فرهنگ می گوید آدم بی گناه را زنده زنده بسوزانید، کدام فرهنگ است که استدلال و منطقش فقط فحش و لگد و توهین است. کدام فرهنگ می پسندد که روی زن حامله دست بلند کنند و باعث قتل او و فرزندش شوند. آیا بدن نمایی و تن فروشی زنان فرهنگ است؟ آیا سوزاندن درختان خیابان و غارت اموال عمومی فرهنگ است، آیا هم آغوش شدن دختر و پسر و رقص زن و مرد به صورت دسته جمعی در کوچه و خیابان، فرهنگ است؟ آیا عریان شدن زن ها در ملأء عام و نمایش فیلم آن در رسانه ها، نشان فرهنگ است؟!

و در آخر بهشون گفتم اگر این ها فرهنگ محسوب می شود، بهتر است هرچه مدال افتخار داریم به گردن گرگ و الاغ و خوک بیاویزیم و ریاست دانشگاه هایمان را به آن ها بسپاریم...

 

+ به تلافی این گستاخی و بی شرمی، داستان متفاوت دیگری دارم که مربوط به دیشب است! اگر فرصت شد حتماً می نویسم.

۹ نظر ۱۲ مهر ۰۱ ، ۱۵:۲۹
مرآت

گاهی وقت ها، رفتار اشتباه یک عنصر سیاسی و اجرایی در درون حاکمیت، می تواند سبب رنجش و مآلاً موجب بی اعتمادی بخشی از جامعه به حکومت شود. در چنین مواردی معمولاً تنها راه کاهش آلام دردهای مردم و جلب اعتماد دو باره آن ها این است که به تناسب موضوع، یکی از مسئولان سیاسی یا اجرایی رسماً از فرد یا خانوادۀ رنج دیده و یا از شهروندان مورد نظر دل جویی کند. در واقع، دل جویی کردن در عالم سیاست، یا برای کاهش رنجی است که از ناحیۀ مسئولان متوجه شخص و جامعه شده، یا برای جلب اعتماد عمومی و اطمینان شهروندان به دستگاه سیاسی و حاکمیتی است.

اما این نوع دل جویی کردن یا عذرخواهی سیاسی حاکمان از مردم، تا سه دهۀ پیش، به استناد بعضی فیلم ها، سریال ها و برخی روایت ها فقط در حکومت هایی مرسوم بود که پیرواعتقادات بودا یا شینتو بودند (مثل چین، کره و ژاپن) یعنی در سایر حکومت های جهان مرسوم نبود که مسئولان حکومتی به خاطر ضعف یا اشتباه عملکرد خود از شهروندان شان عذرخواهی کنند.

بر این اساس، در تاریخ حکومت های دنیا نمونه ای نداریم که پادشاه یا رئیس جمهور کشوری بابت اشتباه عوامل حکومتی، از کسی یا از خانواده ای عذرخواهی کرده باشد.  فقط در دهه های اخیر است که به شیوه دیپلماتیک، معدودی دولت ها به طور تلویحی و حساب شده، از دولت دیگر عذرخواهی کرده اند. اما، مصداق عذرخواهی از شهروندان را یا کلاً نداریم و یا آن قدر نادر و کمرنگ است که اصلاً به حساب نمی آید.

اما در جمهوری اسلامی شاهد دو رویکرد متضاد و نا همگن در این زمینه هستیم که یکی کریمانه و مبتنی بر اخلاق است و دیگری موذیانه و مبتنی بر نفاق...

مورد اول، موقعی بود که امام خمینی رحمة الله علیه بعد ازاهمال کاری ها، کج روی ها و بوروکراسی های دولت خائن بنی صدر و تردید افکنی های او و هم کیشانش نسبت به دفاع مقدس، از خانوادۀ عزیز شهدا عذرخواهی کردند...

مورد دوم، اهمال کاری ها، کجروی ها، اختلاس ها، سوءاستفاده ها، سوءمدیریت ها، تبعیض ها، خیانت ها، اختلاف افکنی ها و وادادگی بعضی دولتمردان، روحانیون و منتخبان ملت در سال های 70 تا 99 بود که نه تنها هیچ مقام سیاسی و هیچ مسئول اجرایی از بابت آن عذر خواهی نکرد، بلکه در پاسخ به مطالبات مردم، فرافکنی فرمودند و دهان کجی به مردم دادند...

مورد سوم، واقعۀ مشکوک همین روزهای اخیر بود که اگرچه اصل موضوع هنوز در هاله ای از ابهام است، اما، مقامات اصلی کشور، بالاتر از حد لالیگا :) نسبت به آن واکنش نشان دادند و دو قبضه وچند قبضه از خانوادۀ مورد نظر دل جویی کردند. مثلاً رئیس قوۀ مجریه شخصاً با خانوادۀ متوفی تماس می گیرد و با آن ها ابراز همدردی می کند و همزمان به وزیر کشور دستور پیگیری موضوع را می دهد، محسنی اژیه رئیس قوۀ قضاییه هم ضمن ابراز همدردی با خانواده امینی، به پزشک قانونی و به واحدهای قضایی تحت امر خود دستور پیگیری تا حصول نتیجه را می دهد و رئیس مجلس هم به نوبۀ خود در صحن علنی مجلس رسماً پیام دلجویی و همدردی را قرائت می کند و کمیته حقیقت یاب را برای بررسی موضوع تشکیل می دهد...

اما من این ها را نگفتم که بخواهم کسی را ستایش یا کسی را تبرئه کنم. فقط از این باب مطرح کردم که بگویم: در همۀ کشور ها وقتی یک مقام مسئول درجۀ دوم یا سوم دولتی بابت یک حادثه عمد یا غیر عمد از شهروندان عذرخواهی می کند، ماجرا خاتمه می یابد. اما در حادثۀ اخیر با این که این موضوع ربط وثیقی با شخص رؤسای سه قوه ندارد، اما می بینم که تمام ارکان سیاسی، قضایی و اجرایی نظام در بالاترین سطح ممکن که در تاریخ حکومت های دنیا بی سابقه است، وارد ماجرا شده و رسماٌ به نفع خانوادۀ متوفی اعلام موضع می کنند، اما انگار شرایط اینجا با همۀ عالم فرق می کند. انگار هنوز عده ای دایۀ مهربان تر از مادر و کاسۀ داغ تر از آش هستند که بی مهابا و بی هیچ منطق حقوقی همچنان بر طبل خشونت ها، غارت ها، کشتارها و خسارت ها می کوبند! و این چیزی نیست الا این که ثابت می کند این افراد و آشوبگران خیابانی، داغدار مهسا امینی نیستند، بلکه فقط از او بهانه ای ساخته اند برای منافع سیاسی بیگانگان و برای حذف قرآن و آموزه های اسلام از این کشور...

۶ نظر ۰۱ مهر ۰۱ ، ۲۱:۱۱
مرآت

 

از تجربه های مکرر زندگی این است که هر خانم محجّبه ای باید به ازای هر ساعت حجاب گذاشتن و بیرون از خانه بودن، در بازگشت به خانه حداقل سه چهار دقیقه برای آراستگی سر و موی خود وقت بگذارد. وگرنه کم کم هنر سلیقه داشتن را فراموش می کند و به احتمال زیاد از چشم همسرش می افتد... 

 

+ می دانم که این ها برای خانم های فرهیخته ای که این جا را می خوانند، توضیح واضحات است. اما مطمئنم که گفتن و دوباره شنیدنش خالی از لطف نیست.

 

+ منظور از آراستگی، لزوماً آرایش کردن نیست. منظورم در حد شستن، شانه زدن و مرتب سازی موی سر است.

 

پ.ن: تجربه های زندگی را بر اساس مشاهدات عینی و با اتکاء به نمونه ها و مستندات شغلی خودم می نویسم که متأسفانه ارزان به دست نیامده است...

۷ نظر ۰۹ آبان ۰۰ ، ۲۲:۳۷
مرآت