https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است

1- از جوان 21 ساله‌ نجف‌آبادی که روزانه 8 تا 9 ساعت پیوسته در چایخانه موکب فنجان می‌شست، خیابان جارو می‌زد، بار سنگین جا به‌جا می‌کرد، گاهی هم در هوای داغ نجف برای خنک کردن مسیر زائران، با شیلنگ کارواش آب می‌پاشید و البته یه وقت‌هایی هم نوحه‌خوانی می‌کرد؛ پرسیدم چرا توی این شرایط سخت، کاری که در حد و اندازه‌ات نیست انجام می‌دهی؟ در جوابم میگه: این که چیزی نیست، حاضرم به عشق ارباب بی کفن جان بدهم!

2- به یک نوجوان لاغر و ریزه میزه در موکب نجف‌آبادی‌ها که تقریباً به همان اندازه کار می‌کرد گفتم چه خبرته؟ یه کم استراحت کن، چرا این‌قدر کار می‌کشی از خودت؟ گفت: به عشق قاسم بن الحسن لباس خدمت پوشیدم و هرکاری لازم باشه انجام می‌دهم. ازش پرسیدم خانواده‌ات چه‌جور رضایت دادند بیایی این‌جا؟ گفت بابام شهید مدافع حرمه، منم همراه مادرم و داداشم آمدیم برای خدمت!

با مادرش حرف زدم، چرا و چیستی و دلیل کار کردن‌شان در موکب را پرسیدم. گفت:

... شهادت همسر و فرزند، کفایت از وظیفه ما نمی‌کند، بلکه شهادت هر عضوی از خانواده، وظیفۀ ما را دوچندان می‌کند!!

۱ نظر ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۰۸
مرآت

زائران اربعین، انسان‌هایی هستند که ظرفیت وجودی‌شان با شاخص مؤلفه‌های مادی قابل اندازه‌گیری نیست.

 

***   ***   ***   ***

اربعین امسال در شهر نجف یک خبرنگار فارسی زبان C.N.N را دیدم که داشت به صورت آزاد و غیر رسمی جمعیت زائران اربعین را رصد می‌کرد. رفتم جلو با شوخی بهش گفتم:

این جماعتی که شما می‌بینی، همشون با وعدۀ ساندیس و کیک و نوشابه آمدن اینجا! و البته یک بخش دیگر این جمعیت هم محکومان حبس ابد هستند که با شرط آمدن به اربعین، از زندان آزادشون کردن!

طبق معمول انتظار داشتم مثل همۀ خبرنگارهای اروپایی و آمریکایی، سکوت ‌کند و پاسخ ندهد. اما ایشون یک جوابی داد و حرفهایی زد که کلاً محاسبات ذهنی‌ام بهم ریخت و حسابی آچمز شدم. فهمیدم که کارکنان رسانه‌های معاند هم اگر به اختیار خودشون باشد، هم حقایق را می‌فهمند، هم واقعیت‌ها را می‌دانند و هم به وقتش اهل معرفت و اظهار نظر هستند!

جواب آقای خبرنگار این بود:

«... اگر بدون تعصب و بدون غرض بخواهیم زائران اربعین را آنالیز کنیم، حتی یک نفر هم نیست که به هوس مناصب دنیا یا به انگیزۀ کسب افتخارات مادی روانۀ این سر زمین شده باشد! چون عقل انسان‌های مادی، حرکت و خدمت رایگان در فضای خوف و خطر و در گرمای 50 درجه را نادانی و بلکه حماقت می‌داند»!

دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. فقط بهش آفرین گفتم. اما بر اساس دیدگاه این آقای خبرنگار همان جمله بالا را برای خودم نوشتم.

۰ نظر ۰۸ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۲۴
مرآت

اربعین 1403 نمایشی از حضور آرمانی منتظران ظهور بود در دمای 50 درجه عراق که نه شدت گرما حریفشان بود، نه انبوه مشکلات زمینگیرشان کرد و نه بی‌آبی و بی‌خوابی، تاب و توان‌شان را ربود.

 

 

+ خدا قبول کند در چند نوبت زیارت‌هایی که داشتم و در فرصت‌هایی که مشغول خدمت بودم از یادتان غافل نبودم.

 

پ.ن:

  1. این پست فقط بهانه‌ای بود برای عرض سلام خدمت شما.
  2. در این مدت، فرصت ورود به ینل وبلاگ را نداشتم. از این رو شرمنده دوستانی هستم که پیام خصوصی فرستادند که من الآن دیدم. ان‌شاءالله به زودی پاسخ خواهم داد...

 

۷ نظر ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۱۶
مرآت

شاید از محتوای نوشته‌هایم متوجه شده‌اید که در مناسک دینی و اعمال عبادی، آدم نوگرا و نواندیش هستم و در اعمال مذهبی معمولاً از عوام‌زدگی و رفتارهای وهن‌آمیز و غیر عقلانی فاصله می‌گیرم، یعنی جوری رفتار می‌کنم که دختر و پسر امروزی و تحصیلکرده‌های روشنفکر نسبت به مناسک مذهبی تصور خرافه انگارانه و مضحکه‌وار پیدا نکنند.

اما گاهی وقت‌ها برخلاف عادت، بدجوری دلم هوای عوامگرایی می‌کند. حتی گاهی دنبال بهانه و فرصت می‌گردم که بزنم تو فاز رفتارهای غیرعالمانه و عوام پسند!

سفر اربعین امسال، از همان وقت‌هاست که می‌خواهم برای اولین بار به خاطر گل روی بعضی دوستان خاص و به خاطر عزیزان وبلاگی عادت نواندیشانه را کنار بگذارم و به شکل سنتی و عوامگرایانه در کربلا و نجف به یادشان باشم.

برای این کار، یک فهرست بلند بالا از اسامی افراد حقیقی و مجازی با خط خودم نوشتم تا هم موقع خدمت به زائرین و هم موقع زیارت امامان بزرگوار همراهم باشد تا بتونم خیلی راحت و با ذکر نام برا‌شون از خدا طلب حاجت و مغفرت کنم. با این استدلال که هیچ کس از دوستان فراموش نشود و هیچ اسمی از قلم نیفتد :)

 

پ.ن:

  1. این روزها به خاطر مظلومان غزه و لبنان و یمن واقعاً حالم گرفته است. تقاضا دارم هرجور که می‌تونید براشون دعا کنید.
  2.  نفرتی شدید دارم از صهیونیست‌های جنایتکار که جز با نابودی‌شان آرام نخواهم گرفت.

بعدا نوشت: کامنت‌های شما را میخوانم. اما تا پایان موکب به دلیل مشغله پاسخ نمی‌تونم بدم.

۱۳ نظر ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۵۲
مرآت

اربعین نزدیک است، خدا بخواهد امسال هم عازمم. بعنوان خادم موکب.

کار ما امسال پخت نان، توزیع 20 هزار غذا در هر روز، توزیع شربت، تعمیرات لباس، تعمیرات کفش و خدمات مشابه است که ان‌شاءالله 15 روز  با 135 خدمه در خدمت زائران اباعبدالله علیه‌السلام خواهیم بود.

اما امسال قرار است در مراسم اربعین به یاد آرمان قدس هم باشیم و مردم مظلوم غزه و فلسطین را هم در ثواب زیارت‌ها و خدمات خودمون سهیم کنیم. قراره است مظلومیت و صبوری مسلمانان آن سرزمین مقدس را در امتداد اربعین فریاد بزنیم. و قرار است صدای دادخواهی‌شان را در خط عاشورا و کربلای سیدالشهداء بر سر آل یزید و آل عصیان آوار کنیم. هرچند که پیروان اسلام آمریکایی و متحجرهای نفاق‌انگیز تشیع انگلیسی این حرکت را برنتابند.

آخه، نمی‌شود که عزادار امام حسین علیه‌السلام باشیم ولی از جنایتگری یزیدهای زمان حرف نزنیم. نمی‌شود که فقط سینه بزنیم، روضه بخونیم ولی در برابر شمر زمان و حرمله‌های زمان سکوت کنیم...

بذارید راحت‌تر حرف بزنم و یه کم نقد کنم عقاید تاجر مسلکی بعضی مسلمان‌‌نما ها را.

الآن هزار و سیصد و اندی سال است که داریم برای واقعه کربلا سیاه می‌پوشیم. تسلیت می‌گیم، مجلس عزا برگزار می‌کنیم، علَم و کُتل راه می‌اندازیم، اشک می‌ریزیم. به سر و سینه می زنیم. مقتل و زیارتنامه می‌خوانیم. اما برای چی؟

برای این که فقط بگیم عزاداریم؟

برای این که نشون بدیم مشکی‌پوش هستیم؟! همین؟

برای این که عزادار باشیم و گریه کنیم؟

واقعاً وظیفۀ شیعه این است؟

آیا امام حسین شهید شد که شیعه مزد بگیر عزای امام باشد؟

آیا عاشورا اتفاق افتاد که شیعه فقط داغدار بماند و غمگین باشد؟

عزاداری با این انگیزه واقعاً چه نتیجه‌ای برای اسلام دارد؟

آئین سوگواری اباعبدالله اگر برانگیختگی نداشته باشه و اگر موجب حق‌طلبی و خیزش و ظلم ستیزی نشود به درد چی می‌خورد؟

این که من هر روز بگم کاش کربلا بودم و یاری‌ات می‌کردم کافیه؟

شیعه واقعاً وظیفه‌اش همینه؟ اگر این باشد که خیلی راحته. با این تعریف باید بگیم که یزید اولین کسی است که به بهشت خواهد رفت. چون برگزار کنندۀ اولین مجلس عزای اباعبدالله، خود یزید ملعون بود!!

مع الوصف، اگر وظیفۀ شیعه‌ را فقط در گریه کردن و سینه زدن خلاصه کنیم و هیچ کاری با ظلم و ظالم نداشته باشیم؟ به نظرم در حق ائمۀ علیهم‌السلام جفا کرده‌ایم.

گریه بر امام حسین علیه‌السلام یک سلاح برّنده و یک فضیلت هدفمند است برای بیدارگری، برای عاشورا سازی و برای  آگاهی بخشی به جامعه تا ظلم را و ظالم را و یزید و یزیدیان زمان را بشناسند و به دفاع از مظلوم برخیزند و خود را برای قیام منجی عالم آماده کنند.

در فرهنگ شیعه و عاشورا، گریه بر اباعبدالله و یاران عاشورایی‌اش ثواب دارد، اما پیام‌های عملی و جهادی هم دارد که ره‌آورد آن را  باید در فریاد و در وظایفی فراتر از گریستن جستجو کنیم...

 

+ دعاگو و نایب‌الزیاره تک‌تک دوستان و همراهان عزیز بیانی خواهم بود. ان‌شاءالله.

۴ نظر ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۱۸
مرآت

آن چه می‌خوانید برگی از خاطرات اربعین امسال است که بدون ویرایش نوشته‌ام. بقیه‌اش می‌ماند ان‌شاءالله بعد از محرم آینده که به ترتیب خواهم نوشت.

۴ نظر ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۲:۲۶
مرآت

خادم الحسین بودن

با تأیید رسمی عتبۀ علویه و تولیت حرم مولا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام

مستقر در صحن و سرای حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها

رزق و روزی مرأت در اربعین امسال بود.

15 شبانه روز خدمت برنامه‌ریزی شده  در بخش اسکان آقایان، راهنمایی زائران، یاری رساندن به گمشدگان، رسیدگی به مشکلات زائران ایرانی و نظافت صحن مطهر، مجموعه‌ای از وظایف خادمین بود که امسال افتخار انجامش را داشتیم.

***   ***   ***

پ.ن:

  1. در بارگاه ملکوتی امیر مؤمنان و حرم قدسی اباعبدالله الحسین علیهم السلام نایب الزیاره دوستان و همراهان عزیز وبلاگی بودم.
  2. مشاهدۀ انبوهی از اشک‎‌های شوق انگیز و احساسات رشک‌برانگیز، دیدن انبوهی از لطف‌ها، زیبایی‌ها، همدلی‌ها، مشوق‌ها، کرامات، شایستگی‌ها و توجّهات ناب و تاپ در هریک از بخش‌های خدماتی، ارمغان دل‌های پاک زائران عارف و دلسوخته‌ای بود که گرد ملال و خستگی را از جسم و جان خادمان می‌زدود و اشتیاق خدمت‌رسانی‌ ما را دوچندان می‌کرد.

 

۱۲ نظر ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۵۶
مرآت

جاده و جابر!

مهمان بودن در خانۀ چهار سرهنگ بازنشسته ارتش سابق عراق، برای ما خیلی عبرت آموز بود. از این جهت که یک نمونۀ عینی از تحولات فردی و دگردیسی شخصیتی آدم‌ها را در اختیار داشتیم و دانستیم که انسان‌ها چگونه می‌توانند در طول زندگی و در مسیر تحولات شخصیتی خود، انتخابگر باشند، چگونه می‌توانند به انتخاب برسند و چه راهی را انتخاب کنند. دیدیم که هر انسانی می‌تواند در صیرورت حیات یا بی‌تفاوت باشد و بازیچه! یا تأثیرگذار باشد و بازیگر!

سه میزبان ما در خانۀ محقر روستایی، از کسانی بودند که به گفتۀ خودشان هم حکومت ظالمانه و جنگ‌طلبانه صدام را تجربه کرده بودند، هم دستخوش حوادث کور و فتنه‌های به ظاهر حق‌طلبانه، شده بودند و هم توانستند با استعانت از حضرت حق، راه صحیح را از ناصحیح باز شناسند و اگرچه دیرهنگام، اما خدا را شاکر بودند که فرصت یافتند ادامه عمر را به جبران اشتباهات قدم بردارند.

مصاعد میگفت، عکس‌های نظامی‌گری و جیش مقتدا صدر را به این دلیل روی طاقچۀ خانه‌ گذاشته اند تا گذشتۀ خود را فراموش نکنند و یادشان باشد که چه بوده‌اند، از کجا آمده‌اند و به کجا باید بروند.

بعد از خداخافظی به جاده زدیم. این آخرین روز پیاده روی بود که تا شب باید به کربلا برسیم. جاده بسیار شلوغ است و هرچه به دوراهی حله -طویرج نزدیک‌تر می‌شویم جمعیت فشرده‌تر و پیاده روی سخت‌تر می‌شود...

در جادۀ حلّه به سمت کربلا، مرد 34 سالۀ لاغر اندامی با عارضۀ «کلاب فوت» یا همان پاچنبری، همراه با همسر و فرزند هشت ساله‌اش در شلوغی جمعیت راهی کربلا بودند و تند و بی وقفه، جاده را می‌پیمودند... هرچند پاهایش از مچ خم شده بود و سخت و غیر عادی راه می‌رفت، اما استیل حرکتی و چهرۀ مصمم و شال عزایی که عالمانه به سرش بسته بود، نشان از این داشت که آدم معلول و درمانده‌ای نیست که نیاز به یاری این و آن داشته باشد...!

وسوسه شدم تا مقداری از راه را همراهی‌اش کنم و از او در بارۀ خودش، وضعیت پاهایش و چرایی حضورش در پیاده‌روی بپرسم. اما برای این که مبادا ناراحت شود، دنبال فرصتی بودم که باب آشنایی و صحبت از طرف ایشان باز شود...  :)

ترفندها کارساز بود و بالاخره قفل زبانش به سمت ما باز شد. اول در بارۀ خودم پرسید و بعد هم در بارۀ شیعیان و رابطۀ شیعه و سنی در ایران سئوالاتی کرد. منم مختصر اطلاعاتی که داشتم برایش گفتم. اما، ایرانی بودن و گویش نصفه نیمه عربی ما برایش غنیمتی بود تا آن چه دوست داشت در بارۀ ایران و آب و هوای کشورمان و شهرهای قم، مشهد، اصفهان، شیراز و شاهچراغ بداند، از ما بپرسد. ماهم بحمدالله کم نگذاشتیم و آنچه از بلاد و بلد، بلد بودیم به ارمغانش دادیم و ذوق و شوقش را مضاعف کردیم... و حالا نوبت جابر بود که پاسخ سئوالات ما را بدهد.

او گفت: زیارت اربعین میراث پدر و اجدادش است که هرساله پیاده یا سواره به کربلا می‌رفتند. هر دو پایش مادرزادی ناقص بوده. اما، یازده سال متوالی در چنین روزهایی با همین پای از مچ خمیده شده و با قوتی لایموت، مسافر این جاده است!

جابر، با دو برادر دیگرش یک شرکت حمل و نقل جاده‌ای دارند که درآمد زندگی آن‌ها را تأمین می‌کند. اما در ایام اربعین، یک چهارم از اتوبوس‌ها، ون ها و تریلی های اتاق دار شرکت را به تردد رایگان زائران و جابجایی مسافران کربلا اختصاص می‌دهند.

جابر تحصیلات عالیه هم دارد و به قول همسرش مخ کامپیوتر است که ظاهراً در عراق یک برند محسوب می‌شود. جابر، به صورت مستقل یک مؤسسۀ مردم نهاد (N.G.O ) در حمایت از معلولان حسی بی‌بضاعت را هم شخصاً مدیریت می‌کند...

 وضعیتش واقعاً حیرت آور بود. هرچه فکر کردم تا بفهمم این راه طولانی را چرا و برای دریافت چه مدال و نشانه‌ای می‌پوید و چه منافعی را در این مسیر می‌جوید؟ دلیل کاسبکارانه‌ای پیدا نکردم.

از لب ها و صدایش فهمیدم تشنه است. یک لیوان شربت لیمو (با شربت آبلیمو فرق می‌کند) برایش گرفتم تا جرعه‌ای بنوشد. اما او ابا داشت. چون تصمیم گرفته بود در طول مسیر، جز به حد ضرورت، غذایی نخورد و آبی ننوشد. فقط از باب ادب و برای این که دستم را پس نزند، به اندازۀ نمی از شربت لیمو را نوشید و بقیه را به فرزندش داد!!

15 کیلومتر مانده بود تا کربلا و جابر دو روز و اندی بود که آب و غذا نخورده بود. فقط با چند دانه خرمای عراقی راه را همچنان طی می‌کرد و زیر لب ذکر می‌گفت... به حال و هوای جابر و به عشق و ارادتش و به همسر صبور و پسر نازنین 8 ساله‌اش عباس، واقعاً غبطه خوردم...

خواستیم از جابر جدا شویم. فوراً دستم را چسبید و گفت کجا؟

گفتم برای راحتی شما و این‌که به خاطر ما در معذوریت نباشید.

گفت ما راحتیم.

بعد آدرس یک موکب و شماره تلفن خودش را برایم نوشت و گفت حالا برای جدا شدن مانعی نیست. اما قول بده کربلا همدیگر را ببینیم.

جابر و خانواده‌اش باید تا بعداز ظهر به کربلا می رسیدند. اما ما تا شب فرصت داشتیم و لازم بود کمی به افراد گروه استراحت بدهیم و این از اقتضائات سفرهای گروهی است که باید حواسمون به همه باشد و مخصوصاً هوای افراد ضعیف‌تر را داشته باشیم.

شب هنگام به کربلا رسیدیم... کربلا آن شب با تمام شب‌های سال تفاوت داشت. کربلا در شب‌ها و روزهای منتهی به اربعین قیامت است. فقط شور است و شعور و شعر که با صدای فریاد انسان‌های شیفته و شیدا در قاب تقدیس اهل ایمان می‌درخشد و روشنایی و نور را به جهان نوید می‌دهد...

 

پ.ن: امسال، افتخار خادمی زائران اربعین نصیبم شده. همین یکی دو روز آینده باید بروم با کلی کارهای بر زمین مانده که مثل همیشه در دقیقه نود انجام می‌شود. از این جهت انتشار دو قسمت آخر یادداشت‌های سفر احتمالاً امکان پذیر نیست.

 

+ اگر قابل باشم به یاد دوستان و همراهان عزیز وبلاگی خواهم بود... لطفاً حلال بفرمایید. ان شاءالله به امید دیدار تا بعد از اربعین.

۵ نظر ۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۱۳
مرآت

خانۀ سرهنگ بازنشستۀ ارتش صدام!

پیاده‌روی اربعین از نظر من یعنی قبول یک عقیده سرخ و سوزنده، یعنی پذیرش مسئولیت، یعنی بیداری، یعنی نیاسودن و نفرسودن. یعنی حرکت به سمت صلاح و فلاح با سلاح عشق و ایمان و استقامت. یعنی که در صراط حق، صبور و جسور باشی. یعنی در هم‌آوایی با مظلومان و ظلم‌ستیزان جهان، پیرایه‌های حقوقی و آرایه‌های دروغی را از زندگی‌ات، از خلقیات اکتسابی‌ات و از عادت‌های روزمره‌ات جدا کنی و به جای آن، لباس عزم و رزم بپوشی و آمادۀ کارزار شوی. یعنی خود را از قیود مرگ‌آور مدرنیته رها کنی و در زمین سنت و صداقت و یکرنگی، بذر پاکی و چالاکی و ایثار بیافشانی.

نهضت اربعین، نه آن ‌قدر شیک و بی دردسر است که در گزارش‌های تبلیغی نمایش می‌دهند و نه آن‌طور ناهماهنگ و بی‌برنامه است که در رسانه‌های معاند بازتاب می‌دهند، حقیقت پیاده روی اربعین نه در قاب رسانه‌های تصویری می‌گنجد و نه با فهم و وهم شبکه‌های تزویری قابل خدشه است.

در نهضت اربعین، هم زیبایی و شکیبایی و پارسایی و سُرور نهفته است و هم درد و رنج و زحمت و وصله‌های ناجور در آن دیده می‌شود. با این همه، سفر اربعین مثل آن‌چه که در بعضی خاطرات می‌گویند، فانتزی و بی دغدغه نیست. اصلاً خوشگل‌ترین و راحت‌ترین سفر اربعین، در درونش مرارت موج می‌زند. و اربعین بدون ملالت و رنج تقریباً محال است. حتی اگر زائر اربعین در هتل‌های 5 ستارۀ نجف و کربلا هم اقامت داشته باشد، باز هم بدون صعوبت و سختی نخواهد بود..

اقلّ سختی اربعین این است که زائر چه مرد باشد یا زن، پیر باشد یا جوان، نظم و آرامش و عادت‌های روزمرۀ زندگی را از دست می‌دهد و قدم در راهی می‌گذارد که کمترین سختی‌اش راه رفتن با یک کوله در گرمای 45 تا 50 درجۀ عراق است که کم خوابی، بدخوابی و ناملایمات زیست هم، افزون بر آن خواهد بود. بنابراین، کسی می‌تواند سختی‌های این سفر را تحمل کند که عاشق باشد و اگر عشق نباشد، چه بسا برای آب خوردن هم دچار مشکل خواهد شد..

اما از برکات و حسنات پیاده روی اربعین این است که در مسیر حرکت عاشقانۀ زائران، پاک ترین رفتارها در روابط انسانی ظهور و بروز می‌یابد و ناب‌ترین جلوه‌های زندگی مؤمنانه به نمایش گذاشته می‌شود و این ویژگی، در شرایطی که سبک زندگی غربی، فرهنگ‌ها را احاطه کرده، نشان از این دارد که امکان خروج از هژمونی حاکم بر جهان برای مسلمانان فراهم است و ملت‌های اسلامی می‌توانند بر ضد بردگی فرهنگی و استحمار نوین بشورند و خود را از قید و بند مدرنیسم بی روح رها کنند و مآلاً زمینه ساز تمدن بزرگ اسلامی باشند.

****   *****   ****

انس و الفتی که بین خانم‌ها و دخترخانم‌های گروه با دو سیده‌بانوی میزبان برقرار شده بود، خداحافظی را برای ما مشکل کرده بود. نه مهمان حاضر بود از میزبان دل بکند، نه میزبان می‌پذیرفت که مهمان را رها کند. تا بالاخره کار ما به خواهش و تمنا کشید.

 نمی‌دانم در بارۀ این نوع محبت و مهرورزی و جاذبه‌های انسانی چه باید بگویم. فقط می‌فهمم که این‌جور علاقه‌های فرا قومی و فرا ملی در هیچ کجای فرهنگ‌ کلیشه‌ای دنیای مدرنیه نمی‌گنجد که مثلاً یک خانم روستایی کم‌برخوردار، جماعتی ناآشنا را به خانه‌اش مهمان کند، به آن‌ها آب و میوه و غذا بدهد، محبت بورزد، اسکان و استراحت و نظافت و خواب راحت‌شان را فراهم کند، بعد هم موقع خداحافظی در آغوششان بگیرد و در غم جدایی‌شان آن‌قدر اشک بریزد که حتی مهمان هم از خود بی‌خود شود و زار زار گریه کند!!  به راستی رمز و راز این علاقه و محبت چیست و حقیقت این ماجرا از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ به نظر من این عطوفت و محبت انسانی جز در سایۀ عشق به خاندان نبوت و امامت امکان‌پذیر نخواهد بود؟

 آن روز صبح جدایی برای ما سخت بود. اما چاره‌ای نبود و ما ناگزیر از رفتن بودیم. به همین دلیل عذرخواهی کردیم ولی موقع خداحافظی شماره تماس و آدرس و یک یادگاری مخصوص به میزبان دادیم و از آن‌ها قول گرفتیم که در فصل مناسب برای زیارت حرم امام رضا علیه السلام و حضرت فاطمۀ معصومه سلام‌الله علیها قدم رنجه بفرمایند تا در خدمتشان باشیم.

به این ترتیب روز چهارم قبل از طلوع آفتاب به جاده زدیم و دعای صباح، دعای عهد و زیارت عاشورا را به صورت انفرادی در حال حرکت ‌خواندیم. با این نیت که هم، زمان و مسافت را مدیریت کنیم و هم ان‌شاءالله صدای ارادتی، نالۀ استعانتی و اشک ندامتی از ما در آسمان آن دیار به یادگار بماند، شاید تا در روزهای نیستی و تهیدستی دستگیر ما و نسل آیندۀ ما باشد.

از تفاوت‌های مسیر فرات با جادۀ اصلی نجف کربلا این است که بلندگو‌های این مسیر، در طول شب تا حدود یک ساعت بعد از طلوع آفتاب  خاموش هستند. اما با طلوع  آفتاب در طول مسیر به صورت متمرکز، تلاوت قاریان مصری شنیده می‌شود که دل سپردن به آن بسی روح‌بخش و دل‌انگیز است.

از تفاوت‌های دیگر این مسیر، نوع مداحی‌ها و نوحه‌خوانی‌هاست که بر خلاف قاریان عراقی که هیچ صوت و لحن زیبایی در تلاوت قرآن ندارند، اما مداحان عراقی مخصوصاً مداحان استان حلّه عموماً نوحه و مرثیه را با لهجۀ خوش‌ عربی و با نوای بسیار ناب و جذاب می‌خوانند و من به خاطر صوت هنرمندانه‌ای که مداحان عرب دارند و به خاطر مفاهیم اصیل شعرهایشان، بعضی از مداحی‌های آن‌ها را زیادی دوست دارم و در طول مسیر با صدای‌شان هم‌نوایی می‌کنم.

ساعت چهار بعداز ظهر، آقا رضا و خانمش که اولین سفرشان بود و از روز دوم همراه ما شده بودند، باخبر شدند که بخشی از لوازمشان در موکب نماز و ناهار جا مانده است. آقارضا  می‌خواست بی‌خیال شود. اما همسرش به خاطر برخی لوازم مهم داخل کوله نمی‌توانست بی خیال شود. یکی از جوون‌های چست و چابک گروه پیشقدم شد برای کمک به آقارضا... با چشم بهم زدنی پرید عقب وانت بار تا آقارضا تنها نباشد...ساعتی بعد، نزدیک غروب آفتاب هردو نفر با کولۀ سالم و دست‌نخورده برگشتند.

...آمادۀ حرکت بودیم که یک آقای درشت ‌اندام راهمان را سد کرد و با تکلم فارسی ما را به خانه‌اش دعوت کرد. خواستیم عذر بخواهیم و ادامۀ مسیر بدهیم. اما افاقه نکرد... در فاصلۀ 50 متری از جاده و نزدیک رودخانه، خانه‌ای بود باز‌سازی شده، اما هنوز نیمه کاره. خانم‌ها به بخش اصلی و قدیمی خانه هدایت شدند و آقایان به قسمت دیگری از خانه که معلوم بود تازه‌ساز است و هنوز رنگ و پرده و فرش مناسب نداشت.

 از عکس‌ها و تابلوهای آویخته بر در و دیوار خانه می‌شد فهمید که میزبان از چه طایفه و طرفدار چه گروهی از سیاسیون عراق است. تعدادی عکس‌های نظامی‌گری با یونیفرم ارتش صدام در کنار پوسترهای آیت الله محمدباقر صدر، مقتداصدر، آیت‌الله سیستانی و شهیدان ابومهدی المهندس و سردار سلیمانی و یک عکس‌ نسبتاً بزرگ از مقام معظم رهبری، معجونی از خط و خطوط سیاسی بود که شناخت فکری و گرایش سیاسی میزبان را مشکل می‌کرد. قبول اقامت در چنین مواقعی برای بعضی زائران دشوار است. همراهان ما هم تا حدودی از این شرایط نگران شده بودند. همان‌طور که قبل از ما چندنفر مهمان اهوازی به خاطر عدم اعتماد به میزبان، خانه را ترک کرده بودند. اما من ته دلم قرص بود و مطمئن بودم که این عکس‌های نامتجانس رمز و رازی دارد که با پرس و جو بر ملا می‌شود.

میزبان چهارمین شب ما در روستایی نزدیک طویرج، یک نفر نبود، چهار همرزم و همسنگر بودند که زندگی پر فراز و نشیبی را گذرانده بودند... سوغاتی‌ها را به بزرگ خانواده تقدیم کردیم و اجازه خواستیم تا برای نماز مغرب و عشاء آماده شویم.

بعد از نماز و صرف شام. سه نفر از آقایان میزبان در جمع ما نشستند. اما تمایلی برای توضیح دادن زندگی خود نداشتند. انگار نگران تاب‌آوری ما بودند که مبادا بی‌اعتماد شویم و خانه را ترک کنیم!! ولی بالاخره با اصرار ما، آقا مصاعدکه نفر بزرگ‌تر بود به زبان آمد. خودش را جمع و جور کرد و به زبان فارسی سلیس یک جملۀ صوفیانه تحویل ما داد: حاصل عمرم سه سخن بیش نیست. خام بُدم، پخته شدم، سوختم.

اما مصاعد دوباره سکوت کرد و چیزی نگفت. انگار منتظر بود فهم ما را محک بزند! منم با یک لبختد تحسین‌آمیز فهمم را این طور برایش گفتم:. خام صدام، آتش مقتدا، سیادت سیدعلی.

با این حرف، آقا مصاعد مثل کسی که عالم را فتح کرده باشد، بلند شد دست داد، منو بغل کرد و کلی ابراز صمیمیت و دعا به جان سیدعلی و... و...

حدود یک ساعت با افراد میزبان به گپ و گفت نشستیم. هرچهار نفر از افسران شیعه در ارتش صدام بودند، بعد از حمله آمریکا به عراق، از پیروان سرسخت مقتدا صدر شدند. بعد از ماجرای مقتدا صدر و کناره‌گیری آیت‌الله سیدکاظم حائری از مرجعیت عراق، به گفتۀ خودشان حقیقت تشیع و مبارزه هدفمند را فهمیدند و حالا جزو مقلدان و سربازان سید علی خامنه‌ای و دوست‌دار زائران ایرانی هستند.

 

پ.ن: طولانی نوشتم به خاطر بعضی عزیزان.

 

۴ نظر ۲۹ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۱
مرآت

ماجده و ساجده.

روز سوم در شرایطی قدم به جاده گذاشتیم که مثل روز قبل همه‌مون قبراق و سرحال بودیم و عزممان جزم بود ‌که تا موقع اذان ظهر پیوسته اما بی شتاب حرکت کنیم تا بتونیم در شب اربعین به کربلای اباعبدالله برسیم... اما از موانع ما دو چیز بود. اول اینکه در این مسیر از عمودهای شماره‌گذاری شده خبری نبود که بتوانیم در عمود مشخصی قرار بعدی را مشخص کنیم. دوم اینکه خدمات رومینگ همراه اول و غیر اول، زائران اربعین را در این مسیر همراهی نمی‌کرد و همراهان ما هم همه سیم‌کارت عراقی نداشتند... به همین دلیل باید به گونه‌ای حرکت می‌کردیم که هیچ‌کس عقب نماند و در ازدحام جمعیت سرگردان نشود. مخصوصاً دخترخانم‌های جوان که بیش از بقیه به همراهی و مساعدت نیاز داشتند. به قول یکی از دخترخانم‌ها که می‌گفت. «ما گمگشتۀ محبت آل رسولیم در همه حال. اما خدایا تو نگذار که با حال نزار گم بشویم»

راه فرات هم مثل جادۀ اصلی نجف -کربلا، پر از موکب‌های جورواجور است که با انواع خدمات رفاهی، بهداشتی و روش‌های خنک کننده سنتی و غیر سنتی به زائران اربعین خدمت‌رسانی می‌کنند و زائران عزیز هم به نسبت روحیات خودشون و به اندازۀ نیازی که دارند، از این موکب‌ها بهره‌مند می‌شوند. اما تجربۀ چندین ساله حکم می‌کند که زائران اربعین سرگرم این موکب‌ها نشوند و وقت ارزشمندشان را در این مسیر معنوی، بیهوده تلف نکنند! بر اساس همین تجربه بود که در این سفر نمونه‌های زیادی از این آدم‌های با تجربه را دیدیم که از لحظه لحظۀ مسیر برای خود فرصت‌سازی می‌کردند.

دسته‌ای از زائران لبنانی (خانم و آقا) نمونه‌ای از این آدم‌های با تجربه بودند که زیارت عاشورا را با صد لعن و صد صلوات در حال حرکت و به صورت هماهنگ همخوانی می‌کردند. جوری که تا پایان زیارت، نه بگو مگوهای سرگرم کننده داشتند، نه توقف داشتند و نه تمایلی به آب و استراحت و غذا...

گروهی دیگر، دانشجویان خارجی دانشگاه بین‌المللی قزوین بودند که به گفتۀ خودشون اولین بار بود که از این مسیر می‌رفتند. این‌ها هم برای خودشون هدف‌هایی را برنامه ریزی کرده بودند که هر روز سه بار زیارت اربعین را در حال حرکت همخوانی کنند. ذکر صلوات داشته باشند و نوحه‌خوانی و سینه‌زنی کنند.

بر و بچه‌های همراه ما هم هرکدام به صورت انفرادی برای خودشون مشغول دعا و ذکر و صلوات و زیارت بودند. یکی‌شون نذر هزار صلوات داشت در هر روز، دیگری به نیابت از پدر و مادرش استغفار می‌کرد. آن یکی به ذکر روزهای هفته مشغول بود. یک آقا هم همراه ما بود که اگرچه خوش مشرب و بذله‌گو بود، اما عشق صلوات داشت و در طول پیاده روی لاینقطع و ناایستا صلوات می فرستاد. یکی از همراهان هم که قاری قرآن بود، گاهگاهی در بین راه می‌ایستاد و آیه‌ای از قرآن را با صوت زیبا و تحسین برانگیز تلاوت می‌کرد و حال خوشی به زائران می‌داد. آقا پسرهای گروه هم بلد بودند که کمک حال خانم‌ها باشند و در حمل کوله‌های سنگین یاری رسانی کنند... خدا خیرشون بده که وجودشون برای گروه بسیار مغتنم و پرفایده بود...

عکس‌ها ، بنرها و تصاویر نقاشی شدۀ مراجع تقلید کثیرالمقلد ایران و عراق، حضرت آیت الله سیستانی و مقام معظم رهبری، جزو نمادهای پرتکرار موکب‌های این مسیر بود. اما در کنار این تصاویر پر طرفدار، تصاویر سردار شهید سلیمانی و شهید مهندس ابومهدی هم بیشترین فراوانی را داشت. به نظرم با همین نمادهاست که سیاستمداران جهان و  قدرت‌های جهانی جهت گیری فکری و سیاسی زائران و موکب‌داران اربعین را به سمت انقلابیگری و ضد استکباری ارزیابی می‌کند.

...عادت موکب‌های عراقی این بود که پیش از اذان، صدای قرآن پخش می‌کردند تا زائران از نماز اول وقت غافل نشوند. موکب‌های بزرگ‌ هم که سالن یا فضای مناسب داشتند، به زائران تعارف می‌زدند که برای نماز و استراحت مهمانشان شوند...

نماز ظهر و عصر را در یک ساختمان مجهز و نوساز داخل  یکی از نخلستان‌ها خواندیم. بعد هم مختصری ناهار و کمی استراحت در همان باغ که می‌گفتند صاحبش اهل حلّه و مهندس نفت است. اما، ما با وجود کنجکاوی زیاد، تا آخر نماز و ناهار و استراحت، ایشان را ندیدیم. تا اینکه موقع خروج از باغ، بالاخره یکی از خادمان همون موکب، محمد عامر (صاحب باغ) را نشان‌مان داد که دیدیم خودش هم لباس خدمت پوشیده و مشغول تخلیۀ تانکر آب شرب به داخل مخزن بود.

خب از آن‌جا که ایشان مشغول کار بود، مزاحمش نشدیم و با دعا برای سلامتی خودش و خانواده‌اش و دعا برای زندگی‌ و عاقبت بخیری‌اش از خادمان موکب خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم. قریب 3/5 ساعت دیگر پیاده رفتیم. با پیشنهاد خانم‌ها کنار یکی از شاخه‌های انشعابی رود فرات نشستیم تا آبی به سر و صورت بزنیم و شست و شویی بکنیم...

در این محل افراد گروه حدود سه ربع ساعت وقت داشتند تا با آب خلوت کنند، با آب حرف بزنند، چیزی بگویند و چیزی بشنوند... دیدم که یکی از افراد گروه، آب را ملامت می‌کرد که چرا عمو را از خیمه گرفت و چرا خیمه را بی عمو کرد، نفر دیگر گروه، از آب روان تشنگی و عطش را می‌آموخت و جاری بودن و ساری بودن و حیاتبخشی خود را از امواج آب عاریت می‌گرفت و خلاصه آب فرات برای آن‌ها شده بود مایۀ گفت و شنود از عالم غیب و شهود...

همین که پایمان به جاده رسید و عزم حرکت کردیم، چند نوجوان پسر، ما را به مبیت خودشون دعوت کردند. اما چون تازه نفس بودیم. عذرخواهی کردیم و به مسیرمان ادامه دادیم. اما یک ساعت بعد، دوخانم عرب با دو نوجوان گاری به دست راهمان را سد کردند و با اصرار و سرسختی تمام، وسائل خانم‌های گروه را روی گاری دستی گذاشتند تا به کنار جاده ببرند.

وقتی زنان روستایی عراق، وسایل زائر را می‌گیرند و به سمت خانه می‌برند، معنی‌اش این است که دعوتش جدی‌ست و عذر مهمان چه زن باشد چه مرد، پذیرفتنی نیست. منم بر اساس تجربه می‌دانستم که مقاومت و مخالفت و نپذیرفتن ما بی فایده است. فقط نگاهی به خانم های گروه انداختم و مطمئن شدم که رضایت در چهره‌شان دیده می‌شود.

خانۀ میزبان نزدیک بود. با 50 متر فاصله از جاده وارد خانه شدیم. ابتدای ورود، هیچ مردی در خانه نبود. فقط یک بنر بزرگ از عکس شهید سردار سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و عکس دوشهید از حشدالشعبی عراق به نام ... و ... روی دیوار داخل حیاط نصب شده بود.

هرچند با دیدن این بنر متوجه خیلی چیزها شده بودم. اما از صالح (همون پسری که کیف و کولۀ خانم‌ها را آورده بود) در بارۀ نسبتش با این خانه سئوال کردم و سراغ صاحبخانه را گرفتم. گفت یکی از خانم‌ها مادر او و دیگری خالۀ او و نوجوان دوم هم پسرخالۀ اوست. در باره پدرش پرسیدم. خیلی راحت گفت: پدرش و عمو (شوهرخاله‌اش) هردو در چنگ با داعش شهید شده‌اند. دستی به سرش کشیدم و پیشانی‌اش را بوسیدم. پرسیدم کجا شهید شدند؟ گفت هردو در نینوا (آزادسازی موصل) با فاصلۀ یک ماه شهید شدند.!

وقتی از ماجرای این خانواده با خبر شدم به خانم‌های گروه سفارش کردم که هم مراقب رفتار و گفتارشان باشند، هم آنها را خیلی به زحمت نیندازند و هم در کارهای خانه حتی المقدور با آنها همکاری کنند.

برای من خیلی عجیب بود که  هردو بانوی این خانه (ماجده و ساجده) هم مهتر بودند و هم کهتر. یعنی هردو همزمان هم امور خانه و رسیدگی به مهمانان را مدیریت می‌کردند، هم  آورد و بُرد و کارهای پذیراتی از مهمانان را شخصاً انجام می‌دادند و صالح و عماد هم با ششدانگ حواسشون گوش به فرمان مادرها بودند..

در همین حال فرصتی یافتیم تا سهم سوغاتی این خانواده عزیز را تقدیمشان کنیم و تا اذان مغرب هم  هر فرصتی که پیش می‌آمد در بارۀ زئدگی‌شان پرس و جو می‌کردیم. در جریان کنجکاوی‌های هدفمند و آموزنده به این نتیجه رسیدم که چقدر ما (خودم) با این خانواده تفاوت داریم و اصلاً ما کجا و این‌ها کجا.

با همین کنجکاوی‌ها معلوم شد که پدر بزرگ مادری صالح و عماد و دو دایی آن‌ها در مسیر جاده مشغول طبخ نان هستند و در طول روز نان گرم به زائران می‌دهند. مادر بزرگ مادری آن‌ها هم در خانۀ همسایۀ بغلی مشغول آشپزی است برای شام مهمانان. اما پدر بزرگ و مادر بزرگ پدری و سه عموی صالح به اتفاق پدربزرگ و مادربزرگ پدری عماد و دو عمویش هم کربلا بودند که با لباس حشدالشعبی در تأمین امنیت زائران حسینی انجام وظیفه می‌کردند. با این شرح و احوال بود که از خودم خجالت کشیدم و فهمیدم که: 

هزار نکتۀ باریک‌تر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند...

ادامه دارد.

۵ نظر ۲۶ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۲۹
مرآت