قصه و غصۀ شریف
اگر با هر دانشجوی سال اولی یا سال آخری دانشگاه شریف از یک ساعت تا دوساعت و تا چندساعت حرف می زدی و چالش می کردی یا به او تیکه می انداختی، متلک می گفتی و یا مجادله می کردی، محال بود که یک حرف تند یا صدای بلند یا پرخاش و یا یک حرف ناصواب از او بشنوی.
اما نمی دانم در این چندماه چه اتفاقی افتاده و چگونه این افول ادبی و اخلاقی رخ داده که برای اولین بار در طول تاریخ، عده ای از دانشجویان این دانشگاه، رکورد فحاشی و بی ادبی دنیا را شکستند و الفاظی بسیار رکیک و شرم آور از نوع مکشوف و نمایشی آن را هوار کشیدند!؟؟؟
*** ***** ***
+ معمولاً هر ازگاهی گذارم به شریف می افتد. گاهی به بهانۀ دیدار، گاهی برای رایزنی، گاهی هم به صورت طفیلی. اما امروز وقتی وارد محوطه دانشگاه شدم، جوری غم و حرمان، سینه ام را فشرد که از حرکت ایستادم. چند لحظه به دانشجویانی که در حال تردد بودند، نگاه کردم، غصه ام دوچندان شد. با صدای اشک آلود گفتم، خدا لعنتتان کند ای آمریکای بی رحم، ای انگلیس مکار و ای گاو شیر ده ترامپ که آوازۀ نخبگان ما را به محاق بردید و دست و دل و زبانشان را به ابتذال آلوده کردید!
پ.ن:
- بد و خوبش را نمی دانم. حسن و قبح عقلی اش هم به کنار، اما برای من، حضور در دانشگاه شریف هنوز هم یک موهبت است. ولو در حد یک آب خوردن باشد. ولو اینکه خاطرۀ آزار دهنده اش هنوز گلویم را بفشارد و اشکم را فرو بریزد!
- تصمیم داشتم ادامه پست «تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟» را امشب منتشر کنم. اما رفتنم به شریف، موضوع را تحت الشعاع قرار داد.
تگها :))