https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۵۳ مطلب با موضوع «تاریخ معاصر» ثبت شده است

سه سالی می‌شد که برای نماز جمعه یا روز قدس و... ترجیح می‌دادم بیرون از دانشگاه و در خیابان‌های اطراف بنشینم. دیروز اما بعد از راهپیمایی حمایت از مردم فلسطین، همراه یکی از دوستان جامعةالمصطفی برای نماز جمعه وارد فضای مسقف اصلی دانشگاه تهران شدم و از قضا و شاید بر خلاف میلم جایی نشستیم که نزدیک صف اولی‌ها بود و شیخ ابراهیم عزیز زکزاکی و نمازگزاران غیر ایرانی را هم می‌دیدیم.

چندبار و هربار عمیق و دقیق چهره این رهبر محبوب نیجریه‌ای را ورانداز کردم و با دیدن چهرۀ رنجور و دردکشیده‌اش سه بار گریستم و به مجاهدت و اخلاص و قیادت دینی‌اش واقعاً غبطه خوردم.

به چهل و سه سال قبل فکر می‌کردم که یک لیسانسۀ 28 سالۀ آن روز که نه زبان عربی بلد بود، نه گویش فارسی می‌دانست، نه مذهب شیعه را می‌شناخت و نه با مشرب فکری و سیاسی امام خمینی رحمت‌الله علیه آشنایی داشت، چی شد که در یک دیدار نیم ساعته با امام روح‌الله، کاری را آغاز کرد که شد رهبر مذهبی سیاسی در یک کشور آفریقایی و ‌شد محبوب 20 میلیون انسان شیعه و سنی و مسیحی در نیجریه و ‌شد اهل سلوک و حماسه و اخلاق! و ‌شد پایه‌گذار حداقل 200 مرکز فرهنگی و مؤسسۀ خیریه در یک کشور آفریقایی! و بالاخره رسید به جایی که شد شیخ زکزاکی مروج اسلام ناب و مدافع حقیقی انقلاب اسلامی که 6 فرزندش در راه آرمان انقلاب اسلامی شهید می‌شوند و خودش، همسرش و بقیۀ فرزندانش قریب 9 سال زندان و جراحت و بیماری و فقر و تبعید را در شرایط بسیار سخت تحمل می‌کنند!

 راستی چرا یک نفر با یک نگاه امام می‌شود شیخ زکزاکی و یک نفر دیگر در ام‌القرای شیعه می‌شود فلان شیخ راحت‌طلب و فلان مجتهد‌ برانداز و فلان روحانی‌نمای غربگرای سازشکار و فلان مرجع نان به نرخ روز خور؟

 

+ رویگردانی ما از اسلام، هیچ آسیبی به خداوند نمی‎‌رساند.

++ خداوند برای یاری دینش معطل کسی نمی‌ماند. افراد شایسته و فداکار در کرۀ زمین بسیارند.

 

پ.ن: إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ...

 

۴ نظر موافقین ۱۷ ۰ ۲۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۰
مرآت

امروز ساعت 6 صبح بود که اولین خبر مربوط به عملیات مقابله با جنایت صهیونیست‌ها را شنیدم. وقتی به محل کار رسیدم اول از هرچیز تلویزیون را زدم روی شبکه خبر، بعد هم هرچه سایت و پیج و کانال خبری داخل و خارج در اختیار داشتم را دم به ساعت زیر و رو می‌کردم تا از چند و چون اخبار مربوط به طوفان الاقصی بی خبر نباشم...

برخلاف بعضی خوبان بلاکستان که میگن به دلیل شرایط روحی یا به دلایل دیگر، نمی‌توانند خبرهای تلخ مربوط به جنگ و بمب‌گذاری‌ و ترور و اغتشاشات و امثال این‌ها را دنبال کنند. من اما، برای خودم وظیفه می‌دانم که حتی لحظه‌ای از این گونه خبرها غافل نباشم. آن هم نه فقط از طریق شبکه‌های خودی، بلکه این‌جور خبرها را از رسانه‌های بیگانه هم کم و بیش دنبال می‌کنم. چون از لحن گوینده و آرایه‌هایی که معمولاً در تنظیم خبر اِعمال می‌کنند، حجم و اندازه اون حادثه و جهت‌گیری جبهۀ مقابل را خیلی راحت می‌فهمم...

اما سه نکته:

  1. یک عملیات جنگی با این وسعت، آن‌هم با یک رژیم سفاک و بی رحمِ مسلح به سلاح اتمی و شیمایی قطعاً بدون تلفات نیست. پس در کنار خوشحالی خودم قطعاً داغدار شهیدان و تألمات روحی مردم مظلوم غزه و فلسطین هم هستم. اما داغ بزرگ ما این است که یک عده‌ مردم بی درد و بی غیرت در این جامعه هستند که نه تنها از این پیروزی خوشحال نیستند و اشکی برای مظلومان فلسطینی نمی‌ریزند، بلکه این روزها فاز عطوفت و نوع‌دوستی‌شان دقیقاً معکوس شده و به نفع جلادانِ جنایت‌کار جیغ بنفش می‌کشند!!
  2. از واکنش غیر انسانی این جور افراد اصلاً تعجب نمی‌کنم. چون مطمئنم از کسانی که آشکارا با دنیای انسانیت فاصله گرفته و هدفی جز شکم و شهوت و بردگی برای خود ندارند؛ توقعی بیشتر از این نمی‌شود داشت. باز صد رحمت به آدم‌های بی تفاوت!
  3. به شخصه معتقدم که اگر نسبت به مسئلۀ فلسطین بی تفاوت باشم و اگر دغدغه غم و شادی و رنج آن‌ها را نداشته باشم، یقیناً مسلمانی‌ام و انسانیت و زنده بودنم حتی به اندازۀ یک پشکل بز هم ارزش نخواهد داشت. به همین دلیل با هر قیمتی پای این ماجرا هستم و خودم را هرگز جدا از آنها نمی‌دانم. 

# دنیا چه بخواهد چه نخواهد، اسرائیل در حال مرگ است.

+ پیروزی جبهۀ مقاومت فلسطین به همۀ مسلمانان با غیرت جهان مبارک باشد.... اللهمّ انصُرهُم نَصراً عزیزاً و افتح لهم فتحاً یسیراً.

 ++ ان‌شاءالله این پیروزی به کام رزمندگان غیرتمند حماس، گردان‌های شهید ابوعلی مصطفی و گروه‌های جهاد اسلامی شیرین و شیرین و شیرین‌تر باد.

 

پ.ن: خوشا به حال فلسطینی‌های عزیز که خداوند افتخار آزادسازی قدس شریف را بر دوش آن‌ها نهاده است.

 

۷ نظر موافقین ۱۵ ۰ ۱۵ مهر ۰۲ ، ۱۹:۵۷
مرآت

در پایان کارگاه آموزشی، یک جمع یازده نفره از جوانان 22 تا 25 ساله با گرایش سیاسی نزدیک به اصلاح‌طلبان، شروع کردند در چیستی و ماهیت گروهک تروریستی منافقین حرف زدن. خودشان می‌گفتند و خودشان هم گمانه‌زنی می‌کردند. بدون آن‌که از سابقه یا پیدایش این گروهک اطلاع داشته باشند. آخر کار هم فقط به این نتیجه رسیدند که گروه مجاهدین خلق (یعنی همان سازمان منافقین معروف) یک گروه سیاسی برخاسته از دانشگاه‌های کشور است که 45 سال سابقه کار دارد!! منم حیفم آمد که چیزی نگویم. اما چون وقت به پایان رسیده بود چند سئوال اساسی را روی پرده تایپ کردم و به جمع گفتم اگر واقعاً قصد دارید سازمان مخوف منافقین را بشناسید، کافیست پاسخ واقعی این سئوال‌ها را پیدا کنید...

  1. سازمان منافقین چگونه به وجود آمد، از تاریخچه‌اش چه می‌دانید؟ چه اهدافی دارد؟ خاستگاه اعتقادی و اجتماعی‌اش چیست؟
  2. آیا سازمان منافقین، اصولاً بر پایۀ نظامات سیاسی و اجتماعی مشروعیت و مقبولیت دارد؟
  3. مسعود رجوی چگونه و با چه فرایندی به رهبری سازمان منافقین رسید؟ آیا از طریق انتخابات روی کار آمد؟ یا خودش، خودش را به عنوان رهبر بر اعضای سازمان معرفی و تحمیل کرد؟
  4. محدودۀ اختیارات رهبر منافقین تا کجاست؟ و این اختیارات را از کجا به دست آورده‌است؟
  5. سازمان منافقین با این همه هزینه‌های سرسام‌آور، بودجه و امکاناتش را در یک کشور بیگانه از کجا تأمین می‌کند؟
  6. این‌ که مسعود رجوی در یک جلسه تشکیلاتی، همسر ابریشمچی (مریم) را از شوهرش جدا و همان لحظه او را بعنوان همسر خود معرفی کرد، چگونه و با کدام معیار شرعی و حقوقی قابل توجیه است؟
  7. این که یک نفر به عنوان رهبر سازمان، خودش تشخیص دهد، خودش تصمیم بگیرد و خودش حکم قتل افراد را صادر کند و بقیه هم اطاعت کنند؛ در کدام نهاد بشری قابل قبول است  و با کدام منطق سازگاری دارد؟
  8. چرا در سازمان منافقین هیچ‌یک از اعضاء نباید چون و چرا کنند؟ چرا باید، عقل، بینش، دانش و تخصص افراد نادیده گرفته شود؟ این شیوه، با کدام عقل و منطق بشری سازگاری دارد؟
  9. چرا در سازمان منافقین هدف وسیله را توجیه می‌کند؟
  10. چرا نباید کسی حتی اجازه داشته باشد که دلیل تصمیمات سازمان را بپرسد؟
  11. چرا هرکس با سیاست‌ها و ایدئولوژی سازمان چالش می‌کند، او را شکنجه یا اعدام می‌کنند؟
  12. اصولاً آیا از آن‌چه در درون سازمان منافقین می‌گذرد اطلاع دارید؟ اگرنه، چرا؟
  13. چرا سازمان منافقین دختران و زنان مجرد را به کارهای خشن و غیر انسانی وادار می‌کند؟
  14. چرا اعضای سازمان اعم از زن یا مرد، مجرد یا متأهل، به شکل پادگانی و سربازخانه‌ها زندگی می‌کنند.؟
  15. چرا سازمان منافقین، حق آزادی و اظهار نظر به اعضایش را نمی‌دهد؟
  16. ... و... و...

+ این جمع قرار است دو هفتۀ دیگر در همین کارگاه حرف ها را ادامه دهند. همچنین قرار است اگر فرصت باشد در خصوص تشکیک ماهیت تروریستی منافقین هم روشنگری شود...

۲ نظر موافقین ۷ ۰ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۰۶:۵۳
مرآت

نکته: سال گذشته، فضای سیاسی کشور، رنگ و بوی هرزگی و اغتشاشات می‌داد. یک عده شرابخوار و یاغی هم شده بودند میدان‌دار هرزگی و آشوب و بلوا در خیابان‌های تهران و سایر شهرها که دست به غارت و یاغی‌گری می‌زدند. در نتیجه، اخبار و گزارش‌های تحلیلی اکثر رسانه‌های نوشتاری، شنیداری و دیداری کشور هم، آن روزها بر محور اغتشاشات و بگو مگوهای سیاسی جریان داشت. به همین دلیل انتشار سفرنامه اربعین را در فضای پر التهاب آن روزها مناسب نمی‌دانستم و به ناچار، نوشتن آن را به روزهای پایانی محرم امسال موکول کردم.

و حالا، هرچند در سفرنامه نویسی، مهارت چندانی ندارم، اما اولین بخش از سفرنامه اربعین سال قبل را تقدیم زائران اربعین می‌کنم. ان‌شاءالله آغازی باشد تا دیگر راهیان این سفر، بهتر و پر بارترش را در بلاگستان به نمایش بگذارند.

قسمت اول:

سال قبل، علاوه بر پیاده روی، سه روز خدمتگزاری در یک موکب بزرگ و پر جمعیت را برای خودم رزرو کرده بودم.

صحن حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها در نجف اشرف، محل این موکب بود که با 60 خدمه پیر و جوان، به طور شبانه روزی، وظیفۀ اسکان و استراحت زائران ایرانی و غیر ایرانی را بر عهده داشت.

ویژگی خدمت در موکب‌های مردمی این است که هر خادم صرف نظر از پست و مقام و شأن و جایگاهی که در شهر و دیار خود دارد، باید جامۀ خدمت بپوشد و به هر کار خادمانه‌ای تن دهد! وکیل، مشاور حقوقی، رئیس بانک، مدیر مدرسه و دبیرستان، کارمند اداری، سردار سپاه، طلبه، دانشجو و تعدادی بازنشستۀ کشوری جزو خادم‌های این موکب بودند که تلاش خود را بی وقفه صرف خدمت به زائران می‌کردند،

ویژگی دیگر موکب‌های مردمی این است که خادم‌های داوطلب، ساعت کار ندارند، برای ارائۀ خدمت، شرط و شروط تعیین نمی‌کنند. آن‌ها هیچ‌گاه منتظر دستور نمی‌مانند و در انجام کار و بازدهی بیشتر، از همدیگر سبقت می‌گیرند.

زائران محترم اربعین، به برکت مهمان‌نوازی عراقی‌ها و به برکت موکب‌های اغذیه دهندۀ ایرانی، در مسیر راه از انواع میوه‌، نوشیدنی‌های سرد و گرم‌، غذاهای جورواجور، سبزیجات، مواد لبنی و پروتئینی به حد وفور بهره‌مند هستند. اما خادمان موکب‌ها، در برابر تلاش طاقت‌فرسایی که دارند، از غذاها و نوشیدنی‌های متنوع محروم و بی‌بهره‌اند، چون نه دسترسی به انواع غذاها دارند و نه امکان پخت و پز آن‌چنانی برای آن‌ها فراهم است. در نتیجه، سه‌هفته‌ای که در خدمت زائران اربعین هستند، با حداقل مواد غذایی و استراحت می‌سازند.

سه شبانه روز خدمت با کارهای جورواجور از تخلیۀ بار، نظافت، رفتگری و انتقال زباله گرفته تا جمع و جورکردن پتوها، رسیدگی به درخواست زائران، مراقبت از بیماران و انواع کارهای دیگر، برای من بسی دلچسب و گوارا بود که دعا می‌کنم هرساله ادامه یابد و افتخارش الی‌الابد برایم باقی بماند... ادامه دارد. 

 

پ.ن:

سفرنامه نویسی یک هنر است که صاحبان فن، آن را جذّاب و شیرین می‌نگارند. اما متأسفانه بنده از داشتن این هنر محرومم. پس کاستی‌ها و زمختی‌های نگارش را بر من ببخشایید...

۳ نظر موافقین ۸ ۰ ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۸
مرآت

بعضی‌ها، هم‌سفرۀ فقرند و از زندگی فقط آرزو دارند. اما به ‌اندازۀ یک دنیا آبرو دارند که گوهری بس گران‌بهاست.

بعضی‌ها طینتی فرشته‌خو دارند. پاک‌اند، چالاک‌اند و چهره‌ای گشاده‌رو دارند. این‌ها، اگرچه خود نیازمندند، اماکریم و بخشنده‌اند و گره‌گشایی، عادت همیشگی آن‌هاست.

بعضی‌ها خیلی گند و بو دارند، از بس که دستشان آلوده به کثافت دنیاست.

بعضی‌ها اشتیاقِ زیاد به پرس‌وجو دارند، اما از گمشده‌ای که کاملاً پیداست!

بعضی‌ها میل به گفت‌وگو دارند، مثل بنیاد مجهول‌الهویه باران که مدّعیِ گفتگوی تمدن‌هاست.

بعضی‌ها نامی ظریف‌‌ و لطیف، اما مغزی بی تکاپو و زبانی وارونه گو دارند و همیشه چشمی به آن سو دارند. این‌ها افتخار دارند که مُفتی خیر و شرّشان وزارت خزانه‌داری آمریکاست..

بعضی‌ها موسوم به شیخ دیپلماتند و معتقدند که یک جهان معلومات‌ دارند! ولی عادتی بدخیم به باخت دارند. این‌ها نیز زبانی پر های‌ و‌ هو دارند. اما مفتخرند که سر در آخور بیگانه دارند و کدخدای جهانشان جان‌کری و اوباماست.

بعضی‌ها از طایفۀ بنی حرف‌اند و زبانی گزافه‌گو دارند که عادت ماهیانه‌شان دروغ و خیانت و بلواست و قبلۀ آمالشان آمریکاست.

بعضی‌ها خیلی رودارند. لجباز و خودشیفته و خود حق پندارند و گمان می‌برند که پرطرفدارند! خدا به هوادارانشان رحم کند. چون سطح توهم‌شان بسیار بالاست.

 بعضی‌ها نه رنگ و بودارند، نه چشم و رودارند و نه عُرضۀ تکاپو دارند. این‌ها همۀ عمرشان باد هواست.

بعضی‌ها، نگاهی به «وَحده لااله الا هو» دارند. اما در مقام پیشوایی، استخوانی در گلو دارند که بسیار سخت و طاقت فرساست! 

 

دوستان عزیز، گمان نکنید که این حرف ها، مربوط به مردمان شاخ آفریقاست. نخیر! این ها گونه‌های رایجِ تبارشناسی در حوزۀ سیاست و فرهنگِ ایران عزیز ماست.

دعا کنیم عاقبت بخیر شویم...

 

پ.ن: دیروز به اتفاق بعضی دوستان اهل سیاست، گفت وگویی داشتیم با موضوع «تبار شناسی سیاست در ایرانِ بعد از انقلاب» که ارایۀ جمع بندی جلسه بر عهدۀ بنده بود. اما از آن همه بحث و سخن جدی، این چند سطر را به صورت نرم و لطیف و به دور از حاشیه‌های تلخ و مشمئز کننده برای درج در وبلاگ نوشتم.

۵ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۱:۲۴
مرآت

با چندنفر از دوستان رفته بودیم بازدید از موزۀ عبرت. خودم بار سوم بود که موزه را می‌دیدم. اما بعضی دوستان ما، اولین بار بود که فضای موزه را می دیدند.

اطلاع دارید که موزه عبرت، شکنجه‌گاه اصلی ساواک شاه ملعون بوده که اصطلاحاً به آن «کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری» می‌گفتند. در واقع این مکان، محل مخوف و مدرنی بود برای بازجویی تخصصی و استنطاق که با شیوۀ کارشناسان رژیم صهیونیستی، مبارزان انقلابی و مسلمانان آزادیخواه را وحشیانه شکنجه می‌دادند.

بازدید از موزه عبرت را برای آقایون زیر 60 سال بسیار مؤثر و مفید و بلکه واجب می‎‌دانم. اما برای خانم های محترم خیلی توصیه نمی‌کنم. مگر خانم‌هایی که از روحیه و جسارت بالایی برخوردار باشند و تحمل دیدن و شنیدن روایت راویان را داشته باشند.

راویان موزه نوعاً خودشان جزو مبارزانی هستند که طعم شکنجه‌های آن‌جا را چشیده‌اند. اما شیوۀ روایت‌هایشان متفاوت است. بعضی‌هایشان تحفظ دارند و خیلی مکشوف توضیح نمی دهند. اماچندتایی از آن‌ها را می شناسم که وقتی وقایع را برای حاضران توضیح می دهند، بعضی نوجوان‌ها و دخترخانم‌ها آن‌قدر منقلب و بهت زده می‌شوند که...

 

+ کامنت اول = نظر کارشناسی مرآت در خصوص تاریخ نگاری و عبرت‌آموزی موزه است! لطفاً بخوانیدش ))

۱۵ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۵
مرآت

دیروز، در مراسم سالگرد رحلت امام رضوان‌الله علیه، خیلی با دقت سخنرانی رهبر عزیزم را گوش می‌کردم درحالی‌که هنوز سخنرانی سال قبلش توی گوشم بود و مطالبش را به خاطر داشتم.

بعد از سخنرانی، باوجود شلوغی و ازدحام جمعیت، رفتم جای دنجی نزدیک مرقد نشستم و زیارت جامعه را به نیابت از امام خمینی رحمت‌الله علیه خواندم.

بعد از نماز ظهر و عصر برگشتم به سمت ایستگاه مترو و ساعت 2 بعدازظهر رسیدم خونه. عصر هم جزء خوانی قرآن را هدیه کردم به روح بزرگ امام عزیزتر از جانم. امام نازنینی که تا عمر دارم خودم را، دین‌داری‌ام را، اندیشه‌ام را، آزادی‌ و امنیتم را نتیجه قیام او و شهیدان عصر او می‌دانم.

خیلی با صراحت و باافتخار گفته‌ام و بازهم می‌گویم که به داشتن چنان امام و مقتدایی و به داشتن چنین رهبر فرزانه‌ای واقعاً به خود می‌بالم و اعتقاد راسخ دارم که این دو عزیز، در بین تمام رهبران و شخصیت‌های دنیای سیاست و فقاهت و اخلاق و اندیشه ورزی و مردم دوستی هیچ بدیلی ندارند. مبارکشان باد کسوت نیابت حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفداء و ارزانی‌شان باد کاریزمایی اثرگذار قرن 20 و 21 که خورشید افتخارشان از بام ایران‌زمین نورافشانی می‌کند...

***   ***   ***

جانی که جدا گردد جویای خدا گردد

او نادره‌ای باشد او بوالعجبی باشد

آن دیده کز این ایوان، ایوان دگر بیند

صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد

آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد

در ساعت جان دادن او را طربی باشد...

+ «با دلی‌ آرام‌ و قلبی‌ مطمئن‌ و روحی‌ شاد و ضمیری‌ امیدوار به‌ فضل‌ خدا از خدمت‌ خواهران‌ و برادران‌ مرخص‌ و به‌ سوی‌ جایگاه‌ ابدی‌ سفر می‌کنم»

++ امروز هم جزءخوانی را هدیه کردم به روح شهدای عزیز 15 خرداد.

پ.ن: شعر از دیوان شمس.

۱۱ نظر موافقین ۷ ۰ ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۳
مرآت

گاهی وقت ها، آرزوی شکار لحظه ‎هایی را دارم از جنس تهوّر و تطوّر که بتوانم شیشۀ رَخوت و نَخوتم را بشکنم و شبیه یک نقطه عطف آرمانی، از  تندیسِ پنداری خود و از آن‌چه که در باور دیگران نشسته‌ام، پرده بردارم و خودِ واقعی‌ام را آن‌گونه که هست ببینم. گاهی هم در سرزمین آرزوها به این باور می‌رسم که بالأخره یک روزی می‌توانم اسم رمز آدم شدن را بجویم و ماهیت حقیقی‌ام را کشف کنم. همان خودی که می‌تواند وَرای هر حدیث و حادثه‎‌ای بدرخشد و می‌تواند برگ برگ تاریخِ بودنم را به ننگِ بودنش بیالاید. همان خودی که ردّ پای او را در سرد و گرم زندگی‌ام می‌بینم و داستان دستانش را حسّ می‌کنم. اما هنوز از اسرارش و از نقش‌آفرینی‌اش بی‌خبرم و نمی‌دانم که به وقت حادثه، سعیدزاده‌وار می‌رزمم یا همچون خیانت‌پیشگان بی‌ریشه، به دامن بیگانگان خون‌آشام می‌لغزم!!

الآن که دارم این جمله ها را می‌نویسم، بسی گیج و ویجم و نمی‌دانم که در دالان این آرزوها و در پیچ و خم این خیالات و ناملایمات، بالاخره به کجا خواهم افتاد و پایان کارم چه خواهد شد! فقط می‌دانم که دارم در آرزوی کشفِ ماهیتِ اصلی‌ام سیر می‌کنم و دنبال همان حقیقتی می‌گردم که گم‌شدۀ خیلی از آدم‌هاست. ماهیتی که اگر دغدغه‌های بیهوده و مشغله‌های فریبنده دست و پایمان را نبندد؛ می‌توانیم پرواز کنیم و به نقطه نقطۀ حیات وجودمان سرَک بکشیم و آن وقت است که می‌توانیم از بیابان حیرت بِرَهیم و به جادۀ زیبای حقیقت قدم بنهیم. می‌توانیم برسیم به دشت‌های سبزِ بندگی و آن‌جا با انسان‌های شریف و آزاده، تاریخ رنج‌بار زمین را با حدیثِ حادثه‌های عاشقانه روایت کنیم و راوی روایت‌های سرخ تاریخمان باشیم و ان‌شاءالله بال عروج بگشاییم به قلّه‌های رفیع عشق و فطرت!! نوشمان باد اگر چنین شود... 95/1/8

+ سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی...

 

پ.ن: سال 95 وقتی برای اولین بار عصرهای کریسکان را به پایان رساندم، تا چند روز دمغ بودم. از خودم بدم می‌آمد. از بودنم شرمنده بودم و از نبودنم در حوادث تلخی که بر انقلاب مظلوم ما گذشت، شرمنده‌تر! یقین کردم که به اندازۀ یک عمر مدیون سعیدها و سعداهایی هستم که مخلصانه فداکاری کردند و بدون نق زدن و بدون بهانه گرفتن ایستادند تا ما از پا نیفتیم.

آن روزها سر تاپای وجودم نفرت و انزجار شده بود از خیانت و وحشی‌گری گروهک‌هایی به نام کومله و دمکرات، همان وقت به پاس رشادت سعیدها و سعداهای کردستان عزیزم این یادداشت را در صفحۀ آخر کتاب نوشتم و عهد کردم که نگذارم به هیچ قیمتی ثمرۀ جهد و جهادشان پایمال شود..

۶ نظر موافقین ۹ ۰ ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۳
مرآت

امروز همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونه‌های تاریخی از دفاع زنان و مردان مسلمان در نهضت‌های حق‌طلبانه ایران زمین بودند.

طبق معمول، فیش‌برداری گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق‌تر بود و نکته‌های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان‌تر! ولی یک نکتۀ بسیار قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت‌ها و بعضی رسانه‌های مکتوب، سال‌ها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:

«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمی‌کردم. چون اگر اشک می‌ریختم، کار آذربایجان به شکست می‌انجامید و اگر آذربایجان شکست می‌خورد، کشورم ایران زمین می‌خورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم. آن‌ هم در یک‌روز»

«... حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»

با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.

پ.ن:

  1. اگرچه تلاش سردمداران نهضت مشروطه خواهی با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به کجراهـه رفت، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
  2. دوست دارم بعضی دگراندیشان مرعوب و غرب زده‌های بی‌غیرت بفهمند ملتی با پشتوانۀ اعتقادیِ عاشورا و با داشتن چنین روحیه‌ای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.

 

۳ نظر موافقین ۷ ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۰
مرآت

من اگر جای شما باشم این یادداشت را تا پردۀ آخر می‌خوانم.

 

پردۀ اول: چرایی تهاجم عربستان به یمن

از مزیت های سوق‌الجیشی کشور یمن که اروپا، آمریکا و عربستان را به طمع انداخت، چند موقعیت منحصر به ‌فرد است که اشاره می‌شود:

  1. نعمت بزرگ خلیج عدن
  2. تنگه مهم باب­ المندب
  3. بهره‌مندی از آبراه حساس دریای سرخ  (بالغ بر 1000 کیلومتر ساحل دریا)
  4. داشتن کوه ­های استراتژیک «مران» از سواحل عدن تا منطقه طائف
  5. جزیره ای استراتژیک به نام سقطره در خلیج عدن
  6. وجود منابع، معادن و ذخایر مهم انرژی.

این ها موقعیت‌های وسوسه‌انگیزی بودند که بهانه‌ای شد برای تجاوز نظامی 8 سالۀ ائتلاف غربی- عبری و عربی به یمن مظلوم.

پردۀ دوم: فهرستی از  هشت سال تجاوز

  1. نیروهای ائتلاف به رهبری عربستان سعودی 8 سال قبل با اجرای عملیاتی موسوم به «طوفان قاطعیت» قرار بود طی یک تا سه هفته به صنعا برسند و یمن را برای همیشه از جغرافیای جهان حذف کنند.
  2. کشورهای ائتلاف در ده ماهۀ اول حملات خود، با بمباران­‌های شدید، بسیاری از زیرساخت­‌های اقتصادی، صنعتی و جاده‌ای یمن را تخریب و یا نابود کردند. به حدی که در حال حاضر مردم یمن حتی از بدیهی‌ترین امکانات زندگی محروم هستند.
  3. از تلفات انسانی مردم یمن آمار جدیدی در دست نیست. اما تا شهریور سال گذشته 15483 نفر بر اثر حملات ائتلاف کشته و 31598 نفر زخمی شده‌اند که از این تعداد، 25 درصد آن زنان و کودکان بوده اند که آمار و اسامی آن‌ها بعنوان جنایات جنگی به سازمان‌های بین­‌المللی گزارش شده است.
  4. هنوز بخش‌های زیادی از شمال یمن در محاصرۀ نیروهای ائتلاف قرار دارد. 
  5. در هشت سال جنگ یمن، شدیدترین حملات ائتلاف متوجه «بندر الحُدیده» بود که از اصلی‌ترین نقاط حیاتی انصارالله محسوب می‌شود. اما انصارالله هم تلفات بسیار سنگینی را بر سعودی­‌ها و اماراتی‌­ها تحمیل کردند.
  6. انصارالله یمن از اوایل سال 1397 در یک مقابله راهبردی، مناطق نجران، جیزان و عسیر را با موشک­‌های بُرد کوتاه ‌هدف گرفت. اما با شلیک موشک به ریاض (پایتخت عربستان) معادله جنگ را به نفع خود تغییر داد.
  7. قریب به 30 درصد از خاک یمن تحت مدیریت کامل انصارالله است. به عبارت دیگر، انصاراالله هم اکنون استان های شمالی و غربی (صعده، عمران، حجه، المحویت، صنعاء، الحدیده، ذمار و إب) و بخش های زیادی از تعز، الضالع، ذمار و الجوف را در اختیار دارند که بیش از 75 درصد از جمعیت یمن در همین مناطق زندگی می کنند.
  8. ارسال کمک‌های بین‌المللی به انصارالله به دلیل  محاصرۀ شمال، همچنان دشوار است،
  9. هشت سال تجاوز نظامی همه جانبه ائتلاف، با آن حجم از ویرانی‌ها و خسارت‌ها نه تنها موجب شکست انصارالله نشد، بلکه جریان مظلوم مقاومت آنچنان قدرت گرفت و صاحب انگیزه شد که کشورهای ائتلاف مجبور شدند پیشنهاد آتش بس را مطرح کنند و برای پایان جنگ یمن، دست به دامن ایران شوند..

پردۀ سوم: سودای آل سعود چه بود؟

  1. مقابله با حوثی‌ها (انصارالله) و جلوگیری از دسترسی این جنبش به آب­ های آزاد و تنگه باب­ المندب
  2. تضعیف مقاومت لبنان و فلسطین و غزه و پیشگیری از پیوستن یمن به محور مقاومت.
  3. مقابله با اعتبار جمهوری اسلامی ایران در منطقۀ غرب آسیا.
  4. کمک به آمریکا، انگلیس، اسرائیل در منطقه.
  5. بازیابی  اقتدار از دست رفته عربستان در منطقه.

پردۀ چهارم:  نتیجه تجاوز

  1. شکست عملیات «طوفان قاطعیت» و ناکامی آل سعود در تصرف سه‌هفته‌ای یمن.
  2. تحمیل شکست و تحمیل هزینه­ های کلان اقتصادی و نظامی بر عربستان.
  3. شکل­ گیری یک نهاد سیاسی- نظامی به نام انصارالله در یمن و ایستادگی آن‌ها تا پای جان،
  4. گرفتار شدن آل سعود در باتلاق یمن و برباد رفتن حیثیت عربستان نزد سایر کشورهای عربی.
  5. ضربات سهمگین انصارالله به نفتکش‌ها، ناوچۀ جنگی، فرودگاه، تأسیسات نفتی آرامکو و فرودگاه ابوظبی.
  6. ناامن شدن تنگه باب المندب برای عبور نفتکش ­های سعودی و ائتلاف.
  7. نفرت شدید مردم یـمـن از آل سعود و ائتلاف.
  8. ذلت عربستان در برابر جریان اصیل شیعیان زیدی یمن.
  9. تبدیل یمن از حیاط خلوت عربستان؛ به پاشنه آشیل عربستان.

 

پینوشت: یک دوست عزیز یمنی داشتم که فردا روز شهادتشه (روحش شاد) دوتا دوست عزیز یمنی هم دارم که امروز، روز تولدشون بود.

امروز توفیق داشتم در قم مهمان این دو عزیز باشم. گپ و گفت‌های خیلی خوبی داشتیم. اون‌ها نسبت به من محبت داشتند و من هم تحت تأثیر عزم و رزم‌ آن‌ها به غیرت و اخلاصشان غبطه می‌خوردم. اما سادگی و کم‌هزینگی و صفا و صمیمیت زندگی‌شان هم مزید بر حیرت و اعجابم بود. دیدن آن همه قناعت و مناعت طبع‌شان گاهی از خود بی‌خودم  می‌کرد و گاهی از عمق جان ستایش و تحسینم را بر می انگیخت. حالا این چهار پرده را به یاد تمام یمنی‌های عزیزی نوشتم که دل در گرو ایمان خود دارند و برای مسلمانان آخرالزمان افتخار و اعتبار و عزت می آفریند. ان‌شاءالله خدا یار و یاورشان باشد.

 در هوای لب یاقوت فروغ تو سهیل

اشک گرمی است که از چشم یمن آمده است

۳ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۲۸
مرآت