https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۲۰ مطلب با موضوع «تاریخ اسلام» ثبت شده است

روضه های ادیبانه

«ادب در کربلا» نام یک کتابچه جیبی و مختصر است در 34 صفحه با 12 نکتۀ ارزشمند از وقایع کربلا، به قلم زیبای جناب سید مهدی شجاعی...

 این کتابچۀ زیبا در سال 85 با حمایت سازمان تبلیغات اسلامی و توسط روزنامۀ همشهری در 420000 نسخه چاپ و به صورت رایگان توزیع شده است...

هر یک از روایت های های عاشورایی این کتابچه، به تنهایی یک روضۀ مصفّا و بی حاشیه است که هم دلبری و دلربایی دارد و هم می تواند دل های سخت را به آسانی بلرزاند و بی اختیار اشک ها را جاری کند...

ویژگی دیگر این کتابچه این است که اشکواژه هایش از منابع اصیل و معتبر گرفته شده و روایت هایش از تعریف های دروغین و از تحریف های ابهام آفرین مداحان به دور است، هیچ بیراهه و هیچ پیرایه ای هم در متن زیبایش دیده نمی شود...

جملات آغازین آین کتابجه در مورد بانوی بزرگ کربلا حضرت زینب کبراست (سلام الله علیها) که در همان چند جملۀ اول تعـریفی جامع و مقبول از ماهیّت حقیقی و حقوقی زن را ارائه می دهد و نقش بزرگ پیام رسان کربلا را به کرسی قبول می نشاند.

 

نسخۀ کاغذی این کتابجه ظاهراً نایاب است. اما نسخۀ پی دی اف آن را می توانید به صورت رایگان از اینترنت دریافت کنید...

۲ نظر موافقین ۷ ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۴۵
مرآت

ولایت و امامت علی علیه السلام طی مراسمی ویژه و منحصر به  فرد در غدیر خم ابلاغ شد. اما در آن زمان مثل امروز عکس و فیلم و دوربین و پیام رسان های هوشمند نبود که صدا و صحنه را ثبت و ضبط کنند و این واقعه را به همۀ دنیا منعکس کنند. آن روزها رسم نبود که رسانه های کاغذی و مجازی چیزی بنویسند و لایک بگیرند و یا مثلاً این انتصاب را استوری کنند و به صاحب مقام تبریک بگویند!! بله هیچی از این خبرها نبود. اما اجرای این مراسم با یک سری تشریفات خاص و با یک سخنرانی ویژه در حضور کاتبان و راویان معتبر به انجام رسید. بعد از سخنرانی هم بسیاری از مردم و سلبریتی های زمان آمدند و در حضور شاهدان عینی به امام برگزیده تبریک گفتند، با او دست بیعت دادند و بدین سان جشن بزرگ غدیر را در تاریخ ماندگار کردند.

اما، از آن روز تا روز شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله فقط 70 روز فاصله افتاد. در این 70 روز هم هیچ اتفاق مهمی رخ نداد که منجر به شهادت یا مهاجرت اصحاب شده باشد. به عبارتی حضرت سلمان و جناب ابوذر و مقداد هنوز در مدینه بودند، ابن عباس و جابربن عبدالله انصاری هنوز حیات داشتند. طلحه و زبیر هنوز باقی بودند، عمار یاسر هنوز زنده بود! که این ها همه از شاهدان موثق غدیر بودند! بعلاوه هنوز صدای «من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه» در گوش مردم دین دار مدینه و سایر بلاد طنین انداز بود و هنوز، حاجی های مدینه در ولیمه های سفر حج، داستان غدیر را برای مهمانان و قبیله های خود با آب و تاب روایت می کردند. اما...

اما بعد از هفتاد روز، حکم جانشینی علی علیه السلام ناگهان به محاق می رود! ناگهان یک شورای فرمایشی تشکیل می شود و زمام امور مسلمین را به فرد دیگری غیر از علی می سپارد! و عجیب تر این که مردم هم در برابر این انحراف دینی و اجتماعی سکوت می کنند و دم بر نمی آورند!!!.

و حالا، ابتدایی ترین سئوال من از تاریخ این است که چرا در این فاصلۀ کم، فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله نادیده گرفته می شود؟ چرا شورای نامشروع سقیفه ناگهان سر بر می آورد و چرا بر خلاف حکم صریح قرآن، مقام خلافت را به دیگری می سپارند؟ واقعاً راز این خیانت چیست؟ چرا علمای اهل سنت در این باره پاسخی نمی دهند! چرا نمی خواهند ماهیت این توطئه برای مردم بر ملا شود؟ واقعاً چرا؟

 

پ.ن: معتقدم که پاسخ عالمانه به این سئوال، می تواند حتی بسیاری از گره ها و تردیدهای سیاسی جامعه امروز ما را هم بگشاید...

 

+ عید سعید غدیر، روز جشن ولایت و امامت امیرمؤمنان علی علیه السلام مبارک باد.

 

۲ نظر موافقین ۷ ۰ ۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۶:۴۵
مرآت

مکه قبله گاه عبادت و پرستش است. ما به رکن یمانیِ کعبه مقروضیم. به انفاس قدسیۀ ام ابیها(س) مدیونیم و به عزم و رزم علی(ع) در بدر و اُحد و خندَق و خیبر بدهکاریم. ما باور داریم که صدای بال های فرشتۀ وحی هنوز در حوالی مسجد النبی و در محدودۀ خانۀ فاطمه(س) باقیست و ما هنوز رد پای آیه های عصمت را درکوچه های مدینه حس می کنیم.. ما هرگز نمی توانیم استمرار برکاتِ سلامِ خدا را در جمع خمسۀ طیّبۀ اصحابِ کساء و در خانۀ عرشی فاطمه سلام الله علیها، نادیده انگاریم!!

مکه، شهر ابراهیم و هاجر و اسماعیل است. مکه، بلدِ امن و امان است که خدای عزّوجلّ به احترام حبیبش آن را حُرمت و امنیّت بخشیده و مدینه، شهر آفتاب و عشق است. شهر رویش گل های جِدّ و جَهد و معنویت و عرفان! اما، نمی دانم چرا وجب به وجبِ خاک این سرزمین، برای اهل ولاء غمبار و حزن انگیز است و چرا از زَرق و برق معماری مکه و مدینه همواره بوی نفاق و شقاق وغربت و غم می تراود. نمی دانم چرا روزهای غربت مدینه سنگین و شب های ظلمتش غمگین است. و چرا... و چرا...

مکه خاستگاه توحید و نبوت است و کعبه زادگاه امیر عدالت و امامت است! اما گویی که ابرهای جاهلیتِ عصرِ ابولهب و ابوجهل، دوباره بر سر این شهر سایه افکنده است! گویی که هنوز از بام خانۀ شیوخِ دسیسه سازِ  قبیلۀ قریش،  آتش فتنه و فریب زبانه می کشد! و گویی که از کوی و برزنِ سرزمینِ حجاز، غبار  غائله و خشونت و خشم بر می خیزد.. اما، ما در هجوم فراگیر عصبیّت ها و جاهلیّت های مدرن جهانی، همچنان به طلوع صبح ظهور از بام آن خانه چشم دوخته ایم و با سینه ای پر از درد و آه، بازیافتی های نسل تَوحّش و حیرت را به هدایتی دوباره فرا می خوانیم... بادا که به خود آییم و جهان اسلام را دریابیم...

 

۳ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۷ تیر ۰۱ ، ۱۱:۰۸
مرآت

مدینه، تاریخ طهارت ماست، تاریخ درخشش تمدن ماست که با حیلۀ ناجوانمردانۀ حاکمان اَشرافی قریش و خلفای جلّاد اموی و عباسی به محاقِ فراموشی رفته است. اما من، در لابلای روزهای پرهیاهوی مدینه، هنوز دست های آسمانی عصمت را می جویم. من باور دارم که گنجینۀ اسرار دودمانِ نبوت و امامت در مظلومیت فاطمه اطهر، در ناله های غمبار علی و در تنهایی سبط اکبر زیر خاک های بقیع و درون چاه های مدینه پنهان است. من در مسیر زمان، حادثه های سبز و سرخ و سیاه مدینه را یافته ام که با روح و جان آدمیان، پیوندی عمیق و با سعادت و شقاوتِ ابنای بشر رابطۀ ناگسستنی دارد!

مکه و مدینه، اگرچه برای اهل ولاء پر از خاطرات سخت و ناستوده است، لیکن هنوز، رائحه خوش عصمت از فضای عطرآگینش، مشام اهل ولاء را می نوازد و بوی امید را به مسافران سپیده ارمغان می دهد. هنوز آثار شور انگیزِ نزول قرآن در فضای حرم، انسان های حقیقت جو را تا فراسوی زمان و مکان پرواز می دهد و هنوز در کوچه و خیابان و بیابان مدینه، صدای شیهۀ اسب های مجاهدان مسلمان، انسان را تا اعماق سورۀ والعادیات، قدرتِ نفوذ می بخشد.

دل های ما به اندازۀ واژه واژه های یک تاریخ، به در و دیوار مدینةُ الرسول تعلّق دارد، ما به قبور خاک آلودۀ بقیع دل بسته ایم. برای ما، مدینه خاستگاه ایمان و ایقان و آمادگاه حق جویان است. مدینه، مَهبِط وحی الهی و محل نزول قرآن است و نَفخه های فرزانگی و مردانگی از آن جا روییده است. تک تک سلول های وجودِ ما از رائحۀ خوشبوی موّاج در فاصلۀ قبر و منبرِ نبوی، رنگ حیات می گیرد!...  ادامه دارد.

 

پ.ن: شهادت مظلومانه امام باقر، حضرت محمدبن علی بن الحسین علیه آلاف تحیة والثناء را تعزیت عرض می کنم.

۱ نظر موافقین ۷ ۰ ۱۵ تیر ۰۱ ، ۲۲:۴۳
مرآت

امروز داشتم به این فکر می کردم که اگر سال 61 قمری، منِ مرآت، شهروند مدینه یا کوفه بودم، چه حال و روزی داشتم و نسبت به تحولات سیاسی آن روزها چه موضعی می گرفتم. آیا ایمان دینی یا غیرت انسانی من آن قدر بود که بتونم جایگاه حجت خدا را بفهمم و امامم را در آن شرایط تنها نگذارم؟! یا این که مثل بعضی ها بی تفاوت و یا مثل بعضی دیگر...و... و...؟؟؟؟

واقعاً هرچی فکر کردم، نتونستم به خودم جواب مثبت بدهم، اما پاسخ منفی هم دلم راضی نمی شد برای این سئوال داشته باشم. پس ناگزیر شدم به خودم تخفیف بدهم و جوهر وجودم را با پرسش دیگری محک بزنم. سئوال را این طور از خودم پرسیدم: اگر قرار باشد یک نمای مختصر از وقایع کربلا را برایم آشکار کنند و یا اگر قرار باشد پرده ای کوچک از اون حادثۀ عظیم را مثل یک رؤیا برایم نمایش دهند! آیا واقعاً تحمل دیدنش را دارم؟ آیا واقعاً می تونم یک لحظه چشمم رو به روی اون صحنه های درناک باز کنم؟

 راستش باز هم جرأت نکردم به خودم پاسخ مثبت بدهم. چون می دانستم صحنه های کربلا آن قدر دردناک و هولناک است که نه فقط من ضعیف و درمانده، که حتی بعضی انبیاء و اصفیاء الهی هم از دیدن و شنیدن آن واقعۀ عظماء خون گریه می کردند و شاید به همین دلیل بوده که بزرگان دین، حتی ما را از خواندن روضۀ مکشوف هم بر حذر داشته اند.

بنا براین، باز هم به خودم تخفیف دادم و برای بار سوم  پرسش را این گونه مطرح کردم: اگر مجبور باشم یکی از صحنه های کربلا را به مشاهده ببینم یا در خواب با اون صحنه مواجه شوم، با این تفاوت که مخیّر باشم و به حسب ظرفیت وجودی خودم اون صحنه را انتخاب کنم؛ اونوقت من کدام صحنه را انتخاب می کنم؟

با این سئوال کمی جرأت پیدا کردم، انگار که ما آدم ها هرجا حق انتخاب داشته باشیم، مسئله برامون خیلی ساده تر و دلچسب تر می شود... سئوال را دوباره در ذهنم مرور کردم و دیدم می تونم با این پرسش تا حدودی کنار بیام. این شد که فی الفور دست به قلم بردم و پاسخ را بر صفحۀ کاغد این جور نوشتم:

به نظر من اگر چنین اتفاقی بیفتد و حق انتخاب داشته باشم؛ یقیناً از بین تمام صحنه های خونبار و غمبار کربلا، از تمام لحظه های خوف و خطر عاشورا، از تک تک آزمون های دشوارش، از اخلاص یاران اباعبدالله، از نهراسیدن هایشان، از عشق بازی هایشان با شمشیر، از حنجره های عطشمند، از ایمان بی انتهای آنها، از قطعه قطعه شدن هایشان، از صحنۀ جنگ و گریز علقمه، از ایمان پولادین اصحاب، از پرده های مدهوش کننده و از تمام آنچه می شود دید و از هوش نرفت تا آن چه ندیده بی هوشت می کند؛ از میان همۀ این صحنه ها فقط و فقط صحنۀ پشیمانی جناب حر و برخورد محبت آمیز پسر فاطمه علیه السلام را انتخاب خواهم کرد! می دانید چرا؟ چون یقین دارم که در پیشگاه امام حسین علیه السلام به اندازۀ 1382 سال طوق کوتاهی و قصور به گردن دارم و امروز نیز، بیش از هرچیز به انتخاب صحیح جناب حُر و به عنایت مولا و مقتدایم نیازمندم.

پ.ن:

  1. وقتی ایمان مستودع من با یک کیلو مرغ 58000 تومانی مصادره می شود، وقتی برای چند تیکه نان که قرار نیست گران شود؛ علیه هستی و استقلال ملت هجوم می برم، چگونه می توانم باور کنم که زیر تیغ و تیر و نیزه و خنجر، از پیشوای خود فاصله نمی گیرم؟
  2. ما که در هشت سال دوران خفت و نکبت و وقاحت و خیانت و اشرافیت حسن فریدون، برای خفظ کیان و یکپارچگی کشور سکوت کردیم و خم به ابرو نیاوردیم؛ حالا هم بلدیم یک سال و بلکه سه سال دیگر دندان روی جگر بگذاریم و به دولتمردان مدعی انقلابیگری مهلت بدهیم تا بلکه بهانه ای نداشته باشند و ان شاءالله مدیریت کشور مظلوم شیعه را سر و سامان دهند.

 

۸ نظر موافقین ۶ ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۵۹
مرآت

انتشار هدفمند اطلاعات، یا همان مدیریت افکار عمومی، از قدیم الایام به شکل موسیقی باکلام و نقاشی بر دیوارۀ غارها وجود داشت، اما بعد از اختراع خط، به شکل سنگ‌نوشته، کتیبه‏ های گلی، کتاب، روزنامه، مجله و یا تابلوهای تبلیغاتی ادامه پیدا کرد تا این که در مرحلۀ سوم با اختراع رادیو، تلویزیون و سینما، حجم بیشتری پیدا کرد و سرانجام در عصر جدید با گسترش فناوری اطلاعات و ارتباطات اینترنتی، مرزهای جغرافیایی و سرزمینی را در نوردید و با ماهیتی پیچیده و مخوف در قالب تهاجم ترکیبی، جنگ ادراکی گسترده ای را ضد ملت ما آغاز کرده است.

در جنگ ادراکی، بنیان خانواده، اخلاق، دیانت، تاریخ، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، امنیت و حاکمیت جامعه به صورت یکجا مورد هدف قرار گرفته که حامیان جبهۀ مقاومت، جز تسلیم یا رویارویی با آن چارۀ دیگری نخواهند داشت.

از تفاوت‏ های تهاجم نرم با جنگ سخت، مقایسۀ نیرو، مهمات و تفنگ در این دو جنگ است. یعنی محتوا در جنگ نرم  معادل گلوله و فشنگ در جنگ سخت است و رسانه، به جای اسحله است و کاربران رسانه ها نیز به منزلۀ سرباز یا افسران خط مقدم محسوب می شوند.

در جنگ سخت یک قبضه تفنگ، تعداد زیادی گلوله شلیک می کند، اما در جنگ نرم و در فضای مجازی، یک نوع گلوله از قبضه‏ های متعدد شلیک می شود تا مجال دفاع را از حریف برباید و تلفات بیشتری به او وارد کند. فی الواقع در جنگ نرم، فقط انتشار وسیع محتوا است که می تواند تأثیرگذار و تعیین کننده باشد. هرچند که کیفیت محتوی نیز دارای اهمیت است و درجای خود نقش کلیدی دارد...

با این شناخت، باید گفت که جهاد تبیین، تنها راه پیشگیری از تهاجم ترکیبی دشمن است. اما جهاد تبیین الزاماتی دارد که التزام و پایبندی به آن در دوسطح مردم و حاکمیت، اجتناب ناپذیر است و بی توجهی به آن چه بسا اندلسی دردناک تر و فاجعه بارتر از گذشته را برای اسلام و ایران رقم خواهد زد.... در این باره دو نکتۀ اساسی حائز اهمیت است:

نکتۀ اول: معطوف به عزم و ارادۀ حاکمیت است که باید از جبهه خودی و از ارکان نظام آفت زدایی کند و این اقدام را در صدر برنامه های خود قرار دهد. به قول جلال الدین محمد بلخی: اول ای جان دفع شرّ موش کن // وانگهی در جمع گندم کوش کن.

نکته دوم: توأمان معطوف به ارادۀ دولت و هوشیاری ملت است. یعنی در هر دو سطح باید مسئولانه بیاندیشیم و بپذیریم که در سنگر نگهبانی چُرت نزنیم، در موضع پدافندی آماده و هوشیار باشیم، تجهیزات دیدبانی خود را ارتقاء دهیم. کاربرد هریک از سلاح های سبک و سنگین تهاجم ترکیبی را بیاموزیم، بُرد مفید و مؤثر آن ها را بدانیم، انواع فشنگ های جبهۀ مقابل را بشناسیم، سامانۀ هوشمند دشمن را دائماً رصد کنیم، فاصلۀ خود با دشمن را به درستی تخمین بزنیم. مراقب آتش تهیۀ و عملیات فریب او باشیم، در برابر حملات سنگین دشمن سازه های بتن آرمه بسازیم، تکنیک ها و تاکتیک های جدید حریف را برملا کنیم، سامانه رهگیری جبهۀ مقابل را از کار بیندازیم، مهارت سربازان خودی را در خنثی سازی انواع تله های انفجاری و مین های فریبنده افزایش دهیم، معبرهای نفوذی دشمن را مسدود و مآلاً آسمان هدف هایش را قیراندود کنیم...

 اگر چنین کردیم می شود مطمئن باشیم که در مسیر جهاد تبیین، راه پیشروی برای ما باز است وگرنه باید منتظر فروریختن قُلّه های اعتبار و قَلعه های اقتدار خود و نسل های بعد از خود باشیم.

پ.ن: تهاجم ترکیبی، تعبیر جدید است از مقام معظم رهبری

۵ نظر موافقین ۳ ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۵۶
مرآت

آه از کوفۀ مکافات؛ آه از این دشتستان چند چهره! آه از شهر شیعیان دنیا پرست! شهر فقیهان خاموش، شهر قبیله های دین فروش، شهر عالمان مُذَبذَب، شهر «اَشباهُ الرِّجال و لا رِجال...!» شهر خیزش های بی دوام و ریزش های مدام. وای بر کوفه؛ شهر مردانِ مرعوب و سردمداران فتنه و آشوب...

وای بر کوفه! شهر غصّه های جانگزای علی! شهر علی و کوچه های تنهایی اش! شهر یتیم نوازی امیرِ درد آشنا. شهر خلوتِ شب های علی با خدا!

 آه از کوفه؛ شهر امیرِ بی یاور و دل های دیر باور؛ شهر موش های کور و گوش های کر! شهر قبیله های تزویر و زر! آه از کوفه، شهر گوشزد های مکرّرِ علی برای امروز و فردای ما...

پ.ن 1- هنوز هم آثار بی وفایی و چندچهرگی را در فرهنگ قساوت و فلاکت محله های کوفه می شود دید.

پ.ن 2- مقامات منسوب به پیامبران و امامان در مسجد کوفه را باور دارم. اما من فقط در سفر اول اعمال مربوط به مقامات را به جای آوردم. بعد از آن هربار به مسجد کوفه رفتم. بعد از زیارت مرقد جناب هانی و مسلم و مختار و بعد از یک وقوف کوتاه در مقامات، ترجیحاً تا وقت نماز ظهر و عصر، وقتم را نزدیک محراب مسجد (محل ضربت خوردن مولا) پر کردم.

۳ نظر موافقین ۲ ۰ ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۱۳
مرآت

از اولین سفر به کربلا و نجف در سال 85، دو یادداشت به یادگار دارم که اولی را با خط سبز سیادت و دومی را با قلم ملاحت و صراحت نگاشته ام. یادداشت اول روزنه ای دارد به باغ بینایی و آن یکی پرتوی دارد از چراغ دانایی! اما فعلاً یادداشت اول را بخوانید:

از دو هفته مانده به سفر، اشتیاقم برای زیارت دیدنی بود، اما دلشوره ام دیدنی تر. توفیق زیارت نجف، کربلا، کاظمین برای من باورکردنی نبود. با خودم می گفتم: مگر می شود آدمی مثل من به بارگاه مخزن سرالله قدم بگذارد؟ مگر به هرکسی در آن بارگاه اجازۀ ورود می دهند؟! واقعاً باورش سخت بود که من یک لاقبا زائر حرم مولایی باشم که خداوند در شب معراج، حبیبش را با صدای او بدرقه کرده است! از این رو وقتی به لیاقتِ نداشه ام فکر می کردم، دچار اضطراب می شدم و وقتی به محبت و سیادت و کرامت و نورانیت این خاندان نگاه می کردم، کمی آرام می گرفتم و بارقۀ محبتشان دلم را تسکین می داد.

از مرز مهران به بعد دلشوره ام بیشتر شد، آرام و قرار نداشتم. حتی جاده و خیابان و شهرهای مسیر هم تمرکزم را بهم نمی زد. با خودم می گفتم همان دلشوره ای که برای طواف مسجدالحرام و برای آستان بوسی قبةالخضراء و زیارت ائمۀ بقیع داشتم، می تواند پیش درآمدی باشد برای چشم دوختن به این حرم های ملکوتی. اما انگار این حرف ها و مقدمه ها مجابم نمی کرد و اضطرابم همچنان باقی بود.

عصر آن روز با کلی ناباوری و اضطراب از هتل به سمت حرم حرکت کردیم. با اینکه ذاتاً آدم چابک و تیزپایی هستم، اما به خاطر اضطرابی که داشتم، دوبار از همراهان عقب افتادم. از بخت من در آن سفر پیرمرد و پیرزنی هم نبود که گام های لرزانم را با طبیعت قدم های ریز و کوتاه آن ها هماهنگ نشان بدهم :)

وقتی فهمیدم انتهای سوق الکبیر به حرم می رسیم، به یکی از دوستان گفتم دوست دارم تنها باشم... همراهان جلو افتادند و من همچنان با بغضی در گلو و قدم هایی لرزان، شلوغی بازار را گز می کردم و فقط در این فکر بودم که وقتی سرم را بلند می کنم و ایوان نجف را می بینم، چه عکس العملی داشته باشم و مثلاً اولین سلام و کلام من چگونه باشد و...؟

با همان حال و هوا، از آخرین حلقۀ تفتیش گذشتم، به شلوغی های اطراف صحن رسیدم. اما هنوز گنبد و ایوان نجف پیدا نبود. کمی آرام شده بودم و داشتم خودم را برای ایستادن مقابل باب القبله آماده می کردم. دوست داشتم با مقدمه و با ادب و آداب وارد صحن مولا شوم. مثل آداب اولین نگاه به کعبه! به همین دلیل آرام و سر به زیر حرکت می کردم و قدم ها را آهسته بر می داشتم.

هنوز نگاهم به زمین بود. اما از رفت و آمد مردم و مسیر حرکت زائران و سرو صداها می فهمیدم که در چه نقطه ای هستم و حدوداً کجا باید بایستم.

بیرون از صحن، مقابل باب القبله، چند ثانیه ای ساکت و سر به زیر ایستادم تا با آمادگی بیشتری سرم را بالا بگیرم و به ایوان نجف نگاه کنم... یادم نیست این مدت چگونه گذشت. اما همین که چشمم به آستان قدسی مولا افتاد چهارستون بدنم لرزید، زبانم بند آمد و در جایم میخ کوب شدم... نمی دانم چشم هایم چگونه و چه اندازه از زمان در آن همه ابهت خیره کننده فرورفته بود. فقط یادم هست که کهکشانی از عظمت و وقار را دیدم که زمین با همۀ سخت جانی تاب تحملش را نداشت. از این رو بی اختیار بغضم ترکید و صدای گریه ام بلند شد...

اما در آن لحظه های اشک و آه، اولین چیزی که در ذهنم گذشت، مظلومیت مولا بود و ماجرای درب نیم سوخته خانه اش و سیلی خوردن همسرش و صبوری تلخ او تا شب سیاه خاکسپاری غریبانۀ زهرای مرضیه که سنگینی غربت و بی کسی علی برایم بسی سنگین و سهمگین بود، طوری که لطافتِ اشک هم نمی توانست مایۀ تسکینش باشد.

آن روز و آن جا نمادی از کرسی و لوح و قلم را در زمین دیدم که عظمت الهی اش بغضم را با فریادی عمیق به سمت حادثه های غمبار مظلومیت و غربت آل علی در صحنه های سبز و سرخ و سیاه تاریخ هدایت می کرد تا شعر و شرع و عرش را بر بام علی و در آینۀ نام علی جستجو کنم... نامی که هم سزاوار ستایش است، هم نوای نوازش، هم سرود آرامش! و هم کانون تابش و فروزش و خیزش! شهریور 1387

پ.ن:

  1. دستنوشته ای بود از سال 87
  2. سفر یازده روزه عشق دیشب به پایان رسید. نایب الزیاره و دعاگوی همراهان عزیز بودم. ان شاءالله هرچه زودتر رزق و روزی شما باشد...
  3. قطعاً از شرح و بیان همه زیبایی های این سفر عاجزم. اما بعضی از زیبایی های سفر را به مناسبت هایی براتون به اشتراک میذارم.

 

۱۴ نظر موافقین ۲ ۰ ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۱۳
مرآت

اول چند گزاره از شخصیت های برجستۀ تاریخ تشیّع، بعد هم نتیجه را بخوانید:

  1. حبیب بن مظاهر یکی از یاران پرو پاقرص اباعبدالله الحسین علیه السلام و از چهره های معروف قیام عاشوراست. حبیب بن مظاهر به گواهی تاریخ، روزی که در نبرد کربلا رجز می خواند و می جنگید، حداقل 75 سال سن داشت!
  2. عمار یاسر، چهرۀ وثیق و یار همیشگی علی علیه السلام در جنگ صفین با سن 92 یا 93 سالگی فرماندهی بخشی از لشگر مولایش را بر عهده داشت که بعد از رشادت های مثال زدنی به شهادت رسید.. بله، در سن 92 یا 93 سالگی فرمانده بود.
  3. جابر بن عبدالله انصاری، راوی و محدث قابل وثوق جهان تشیّع، از یاران علی علیه السلام  بود که تا زمان امام باقر علیه السلام در قید حیات می زیست. اما با وجود نابینا بودن، تا سن 90 سالگی همچنان فعالیت داشت و در جامعۀ خفقان زدۀ آن روز،  برای شیعیان زمان خود، الگو و منشأء اثر بود.
  4. مسلم بن عوسجه که از اصحاب پیامبر بود و در جنگ های صفین و نهروان و جمل در رکاب علی علیه السلام حضور بی نظیر داشت، با 81 سال سن در صحنۀ عاشورا بسیار خوش درخشید و سرانجام در رکاب مولایش اباعبدالله الحسین علیه السلام به شهادت رسید.
  5. شهید گرانمایه دفاع مقدس، حاج قربان نوروزی از روستای عشرت آباد نیشابور، در سن 105 سالگی از نیروهای واحد تخریب بود. (واحد تخریب، از کارهای سخت و خطرناک جبهه های جنگ بود)
  6. شهید بین المللی ما، سردار دل ها، که پیشتاز تر و شجاع تر از همه دل به دریای خطر می زد و دشمن مقابلش از مخوف ترین، خون آشام ترین و سنگدل ترین چهره های تاریخ بودند؛ در سن 63 سالگی ترس و خستگی را به سخره گرفته بود و رجزهایش آن چنان لرزه بر اندام آمریکا و اسرائیل و داعش انداخته بود که نمونه اش را در تاریخ  بعد از عاشورا کسی ثبت نکرده است.
  7. بسیاری از علما و محققین برجستۀ تاریخ تشیع تا آخرین روز حیات با سن کهولت، خود را خانه نشین نکردند و کار و تلاش علمی را انجام وظیفه می دانستند. به عنوان مثال: علامه حلی، شیخ مفید، علامۀ مجلسی هرکدام به ترتیب تا سن 78 ، 75 و 73 سالگی منشأء اثر بودند و به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند.
  8. اما در عصر حاضر، حضرت امام خمینی رحمت الله علیه تا دو هفتۀ قبل از ارتحالش، در سن 87 سالگی، رتق وفتق امور انقلاب را بر عهده داشت و کشور جنگ زدۀ ایران را (با دنیایی از توطئه ها و دسیسه ها) به شایستگی و هوشمندانه مدیریت می کرد و حتی یک لحظه هم خم به ابرو نیاورد.
  9. آیت الله بهجت وآیت الله مصباح یزدی که در 93 و  86 سالگی زندگی را بدورد گفتند، تا دوسه هفته قبل از ارتحالشان، برنامه های علمی، سیاسی و قرارهای مشورتی و معرفتی شان همچنان برقرار بود. به گونه ای که آثار بیماری را غیر از نزدیکان کسی در چهرۀ آن ها نمی دید.
  10. مقام معظم رهبری که عمرش به بلندای آفتاب دراز باد، به عنوان بارزترین نمونه در عصر حاضر است که در سن 82 سالگی همچنان درخشنده است و به جبهۀ انقلاب و مردان مقاومت حرارت و نور می بخشد.

مثال در این زمینه بسیار است. اما من فقط نمونه هایی از اسامی مشاهیر را نوشتم.

و اما این ها را نوشتم تا بگویم که: ما در آموزه های دینی و فرهنگی خود، مقبولیتی به نام بازنشستگی سراغ نداریم و انسان تا زمانی که توان دارد و نفس می کشد، باید اثر وجودی داشته باشد، باید کار کند و در تعیین سرنوشت مادی و معنوی خود و جامعه تأثیر گذار باشد..

بازنشستگی قانونی، برای هیچ کس نمی تواند پایان فعالیت و آغاز خانه نشینی باشد. بازنشستگی دریچه ای است به دنیای جدید، با هدفی تازه و با شرایطی متفاوت که اگر افراد هدف، قدرش را بدانند؛ حتی نیکوتر و با تجربه ای بیشتر از گذشته می توانند برای خود، خانواده و اطرافیانشان مفید و ثمربخش باشند...

آهای 60 ساله های عزیز، فرض کنید هنوز 33 سال برای شما فرصت باقیست که ورزش کنید، تجربه بیاموزید، دانش بیندوزید، مطالعه کنید، جهان را ببینید، روح را صیقل بدهید، خود را بسازید، انرژی ببخشید، دست نیازمندان را بگیرید، حقی را بستانید و خلاصه فرصت دارید تا آماده شوید برای روزی که اگر ندای مصلح بزرگ آخرالزمان را شنیدید، بی درنگ بشتابید و خود را در رکابش جای دهید. ان شاءالله.

۱۳ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۹ دی ۰۰ ، ۲۲:۱۵
مرآت

انسان های آزاده، روحی بزرگ دارند. روح وقتی بزرگ باشد، اجازه نمی دهد انسانیتِ انسان در پیچ و خم مرارت ها و مصیبت ها، پایمال شود. بلکه رنج ها و مرارت ها هرچه بیشتر شوند، دستاویزی می شوند برای صعود روح به قلّۀ کمال و فرصتی می شوند برای درخشش جسم در عرصه های خوف و خطر.

برخوردار بودن از نعمت های زندگی، هیچگاه ماهیت فکری و روحی انسان های بزرگ را تغییر نمی دهد. دارایی و ثروت و مکنت و شهرت و موهبت های دنیایی، فقط افراد ضعیف النفس را می تواند از مسیر تکامل باز دارد و آن ها را از اصالت های انسانی و هدف های الهی دور سازد.

اما انسان های هوس مند، روحی قوی و پرورش یافته ندارند. به همین دلیل، در برابر دشواری ها و در مواجهه با سرد و گرم روزگار، بی درنگ، رنگ می بازند و خیلی زود تسلیم نکبت و خفت می شوند.

روح انسان های ضعیف، زیر سلطۀ نفس قفل می شود و به مرتبه ای می رسد که عقیم و مقیم ِجسم می شود و مجال پرواز پیدا نمی کند.

تمام تاریخ نویسان شیعه و سنی نوشته اند که حضرت زینب کبری سلام الله علیها، در خانۀ همسرش، از زندگی بسیار منزّه، مرفه و پر رونقی برخوردار بوده است، همسرش عبدالله بن جعفر، مردی ثروتمند و دارای خدم و حشم بوده و در عین حال آن قدر بخشنده و سخاوتمند بوده که به گره گشایی از  مستمندان و گرفتاران بلاد، شهرۀ شهر بوده است.

اما زندگی فراخ و بی کم و کاست جناب عبدالله، حضرت زینب سلام الله علیها را هرگز نازپرورده نکرد و میل به تن آسایی، هیچگاه بر روح و جان این بانوی بزرگ مستولی نشد.

در واقعۀ جانگزای عاشورا و حوادث پس از آن، خوانده ایم و شنیده ایم که حضرتش در برابر شکنجه های جسمی و روحی سپاه عبیدالله و یزید ملعون ایستاد و بار تمام مصیبت های شکننده را یکّه و تنها بر دوش کشید. اما در برابر طوفان حوادث و حادثه های طوفان زا هرگز سر تسلیم فرود نیاورد.

روح انسان های تهی از معنویت، همیشه در زندان جسم محبوس است ولی روح انسان های الهی، مثل مرکبی راهوار، جسم را از موج ها و طوفان ها عبور می دهد و به اوج می رساند...

تقدیم به پیشگاه مقدس عقیلۀ بنی هاشم، پیام رسان حماسۀ کربلا، حضرت زینب کبری سلام الله علیها...

پ.ن: سه سال مدام دنبال تاریخ های معتبر می گردم تا بدانم زندگی این بانوی استقامت و ایثار بعد از واقعه کربلا چگونه رقم خورده است. متأسفانه موفق نشدم. هرچه تحقیق کردم، جز مختصری از احوالات این بانوی عظما، آن هم با نقل های متفاوت چیزی دستگیرم نشد. لطفاً اگر کسی کتاب معتبری در این زمینه سراغ دارد، معرفی کند...

۴ نظر موافقین ۸ ۱ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۳
مرآت