https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۲۰ مطلب با موضوع «تاریخ اسلام» ثبت شده است

امروز روی وایت برد نوشته بودم:

گاهی وقت‌ها یک بسیجی یا سپاهی یا فرماندۀ ارتش می‌تواند در ردیف مالک اشتر یا حتی بالاتر از مالک باشد.

پرسیدند مگر می‌شود؟

گفتم در نظامات دینی یا نظام سیاسی متکی بر دین، اطاعت از رهبر در این نیست که فقط خوب حمله کنی یا سلحشورانه بجنگی! سربازی در رکاب رهبر فقط کشتن یا کشته شدن نیست. سرباز بودن به این است که در صحنۀ کارزار، هم جنگاور خوبی باشی و هم جگر نجنگیدن داشته باشی. سرباز خوب کسی است که به وقتش آمادۀ فریاد باشد و به وقتش نخ و سوزن بردارد و دهانتش را محکم بدوزد! در غیر این صورت پای اطاعت پذیری‌اش می‌لنگد.

سئوال شد مگر نجنگیدن هم جگر می‌خواهد؟

گفتم بله! برای مردان جنگی گاهی نجنگیدن سخت‌تر از جنگیدن است و برای سخنوران هم سکوت کردن، گاهی سخت‌تر از فریاد است.

پرسیدند حالا رابطۀ این بحث با مالک اشتر چیه...

ماجرای جنگ صفین را برای‌شان گفتم که مالک اشتر در چندقدمی خیمۀ معاویه بود و فقط چنددقیقه‌ فاصله داشت تا افتخار کشتن معاویه را از آنِ خود کند و پیروزی را برای سپاه مولایش رقم بزند. علی علیه‌السلام برایش پیغام داد تا دست از جنگ بردارد. اما مالک که پیروزی را نزدیک می‌دید، در وهلۀ اول گوش نکرد. امام بار دوم پیکش را فرستاد با این مضمون که اگر می‌خواهی علی را زنده ببینی جنگ را رها کن!

و مالک با این پیغام، جنگ را با همۀ امتیازاتش رها کرد و پیروزی را به معاویه واگذاشت...

گفتم ربط این موضوع با مالک اشتر در این است که اِعلان سیاست‌های جنگ از اختیارات رهبری است. همان قدر که جنگ با صهیونیست‌ها برای من و شما شیرین است، برای رهبری هم، جهان اسلام و جبهه مقاومت و بیداری ملت‌ها مهم است و جمع بین این ها الزاماتی دارد که نوعاً از تشخیص من و شما خارج است.

با این توضیح، بسیجی یا سرباز خوب باید چشمش به اشارۀ رهبر باشد. اگر امر به خویشتن‌داری کرد و اگر وعدۀ تنبیه متجاوز داد، برای حضرت آقا چند و چون نسازد. نگوید چرا دیر شد؟ چرا نشد؟ چرا این‌جور، چرا آن طور. یا اگر رهبری، تحت فشار جاهلان و احمق‌های زمان و یا به هر دلیل دیگری تصمیم دیگری گرفت و مثلاً تاکتیک یا زمان جنگ را تغییر داد، سرباز نباید چون و چرا کند و بگوید پس کو؟ چی شد اون وعده‌ها و تهدیدها؟!

با این حساب اگه این روزها از صورتی‌ها سرزنش شنیدید یا چهارتا سلبریتی بی‌غیرت تیکه پراندند و اگر بعضی آدم‌های لاف‌زن و خودتحقیر، حرف مفت زدند، زود از کوره در نروید، شرمنده نشوید، خودتون و داشته‌هاتون را زیر سئوال نبرید، رهبرتون را توی تنگنا قرار ندهید، در چنین شرایطی آرام باشید، به حقانیت راهتون افتخار کنید و از خدا فاصله نگیرید. نمیگم از بددهنی احمق‌ها غمگین نشوید، نه! غمگین شدن عیبی ندارد. اما، قهر نکنید، مأیوس نشوید و چون و چرا نداشته باشید. بگویید هرچی رهبرم بگه درسته. رهبر اگر گفت بمب هسته‌ای حرامه، فوراً بپذیرید و اگر دستور داد بمب هسته‌ای بسازید، درنگ نکنید. نگویید چرا دیروز حرام بود و امروز مجازه!

من و شما اگر این قاعده را پبپذیریم، دیگه فرقی نداره که در سال 37 هجری شمشیرزن جنگ صفین باشیم یا بسیجی سیدعلی در سال 403 شمسی! با این دست‌فرمان هرجا که باشیم مالک اشتر علی خواهیم بود... ... ... ...

۵ نظر موافقین ۶ ۰ ۳۱ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۳۷
مرآت

 

  • کشتن با کشتن چه فرقی داره.
  • هردو دارن اشتباه می‌کنند، فلسطینی باشن یا اسراییلی.
  • چرا باید داغدارشون باشیم.
  • چرا باید دفاع کنیم ازشون؟
  • اصلاً کشتن یا نکشتن اونا چه ربطی به ما داره؟
  • ما هیچ‌کدوم رو نمی‌شناسیم.
  • نمی‌دونیم حق با کیه، نمی‌دونیم ظالم کدومه مظلوم کدومه! پس نه حمایت می‌کنیم، نه محکوم...
  • این‌ حمایت‌های خیابانی، این شور وحال رسانه‌ای برای حمایت از فلسطینی‌ها، کار چارتا آدم جوگیر و احساسی و بیسواده که دارن ملت بیچاره رو تحریک می‌کنن.

 

 

+ این حرف‌ها، تراوش فکری مقدس نما‌های انجمن حجتیه و پیروان اخباری‌گری است که این روزها کم و بیش در حال نشر است.

 

پ. ن:

  1. به نظرم این‌ مقدس نماهای بی‌درد، از پیروان عبدالله بن عمر، سعدبن عمر و حارث‌بن حوط هستند که حتی با حضور امام حاضر هم، حق را نشناختند و برای دفاع از حق بهانه جویی ‌کردند. در نتیجه به بهانۀ نشناختن حق، با ظلم معاویه کنار آمدند و از علی علیه‌السلام حمایت نکردند: حکمت 262 نهج البلاغه
  2. اونهایی که این روزها، چشم‌شون رو به روی حقایق می‌بندند و نسبت به حوادث غزه و فلسطین بی تفاوت می‌گذرند، یا ترسو و ذلت ‌پذیرند یا جاهل و بی غیرت که دارند تلاش می‌کنند ماهیت‌شون را پشت جریان مرموز مذهبی نماهای زاهد پیشه پنهان ‌کنند.
  3. حجتیه‌ای ها و پیروان اخباری‌گری بدانند که نتیجۀ بی تفاوتی آن‌ها در ماجرای غزه و فلسطین، بی هیچ تردیدی کمک به صهیونیست‌های ظالم خواهد بود.
  4. افرادی که غیبت امام معصوم را بهانه‌ای برای سکوت خود می‌دانند؛ مطمئن باشند که در روز حادثه، حتی با حضور امام معصوم هم بهانه‌ تراشی خواهند کرد.

 

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۲۱ دی ۰۲ ، ۲۲:۰۱
مرآت

علامه حلّی علیه‌الرّحمه چند روزی به‌ قصد استراحت به یکی از روستاهای خوش آب‌وهوا رفت. پس از بازگشت به شهر، متوجه شد که فرزند طلبه‌اش فخرالمحققین در نماز جماعت او شرکت نمی‌کند. علت را از پسر پرسید. فخرالمحققین به پدر گفت: من در عدالت شما شک کرده‌ام. پرسید چرا؟! گفت شما چند روز از عمر خود را برای تفریح و استراحت گذراندی و در این مدت هیچ خدمتی انجام نداده‌ای!

علامه حلّی دغدغۀ پسر را ستود و به‌دقت او آفرین گفت. آنگاه برایش توضیح داد که در این چند روز به نوشتن کتاب «تبصرة المتعلمین» مشغول بوده است. با این توضیح، فرزند از جناب پدر عذرخواهی کرد و...

 

(با کمی ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل جلد 6)

 

+ چه‌قدر خوب است، مسئولان، مدیران و علمای ما هم در امور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مراقب وظایف اصلی و مواظب اهم و مهم مسئولیت خود باشند و هیچ‌گاه اولویت‌ها را فدای امور غیرضروری و کم‌اهمیت نکنند... 

 

++ رونوشت جهت استحضار ائمۀ محترم جمعه و جماعات کشور.

 

پی‌نوشت: تبصرةالمتعلّمین یکی از متون فقهی و از کتاب‌های درسی در حوزه‌های علمیه است...

۲ نظر موافقین ۵ ۰ ۲۶ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۶
مرآت

اوصاف متقین در خطبۀ هَمّام بسی خواندنی‌ست. اما، خطبۀ جهاد، بسیار دردآور و سند تنهایی علی علیه السلام در کوفۀ بی‌کفایت‌هاست. وقتی آوای روح نواز علی علیه‌السلام را در آن خطبه و فریاد مظلومیت حضرتش را در این خطبه می‌خوانم، می‌فهمم که از هر دوسو 1400 سال به اسلام علوی بدهکارم. مولای من؛ آیا می‌شود با این واماندگی و شرمندگی بازهم از منتظران ظهور باشم؟

 

پ.ن: چه قدر ناگوار است طعم همزیستی با جماعتی جاهل و کاهل که علی علیه‌السلام را در مقام پیشوای الهی و فرمانروای عادل، تنها می‌گذارند. اما، معاویۀ غدّار و مکّار را بی چون و چرا می‌ستایند و بر آستان اطاعتش سرِ تسلیم می‌سایند!

۴ نظر موافقین ۹ ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۴۶
مرآت

هر انسانی در روند دائمی مرگ و حیات، لاینقطع در حال سیرورت و صیرورت است. اما فلسفه این آمد و شدِ غیر اختیاری این است که انسان بتواند با عمل و عقیده‌اش، چگونه‌بودن و چگونه‌شدن را مشخص و بلکه بر چگونه‌سازی حیات و مرگ جامعه‌اش ایفای نقش نماید...

با این وصف، انسان ها در صیرورت حیاتشان، یا در برابر جریان حق می‌ایستند یا در تأیید و تقویت جریان حق گام بر می‌دارند. که نمونه های مثبت و منفی آن فراوان است. اما از بین تمام نحله‌های فکری تاریخ، خداوند، فقط چهار زن را در دوجبهه متفاوت و متضاد، به صورت ویژه و استثنایی معرفی فرموده و آن‌ها را برای جهانیان مثال زده است. که دو مورد آن در جبهۀ حق و دو مورد دیگرش در جبهۀ غیر حق هستند: (10- 11- 12 سوره تحریم)

در جبهه غیر حق: همسر نوح نبی و همسر جناب لوط هستند که شوهرانشان هردو پیامبر خدا بودند

اما در جبهۀ حق: اول جناب آسیه همسر فرعون مصر بود. دوم جناب مریم مادر حضرت عیسی علیه السلام است که از بدو تولد یتیم بود و بدون همسر زندگی کرد....

جالب این‌جاست که همسر جناب نوح و همسر جناب لوط هردو در کانون وحی و در مرکز رهنمود خداوند بودند و تمام شرایط زندگی مؤمنانه و هدایت برای‌شان فراهم بود، اما آن‌ها حق را نپذیرفتند و گمراهی را تا آخر ادامه دادند.

آن سوی قصه نیز، آسیه همسر فرعون بود. همان فرعون که در عصیان و طغیان تا قبل از اسلام شهرۀ تاریخ بود. و آسیه در دل عقیده و آرمان چنین فرمانروایی می زیست، آسیه تمام گنج‌های زندگی و همۀ شرایط کفرورزی و حق‌ستیزی را در اختیار داشت و همۀ مشوق های گمراهی برای او فراهم بود، اما نه تنها ذره ای لغزش از خود نشان نداد، بلکه آرمانش این بود که خداوند او را نزد خود حیات بهشتی ببخشد و او را از شر عقیده و عملِ فرعون و ستمکاران فرعونی نجات دهد.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ.

اما حضرت مریم، مادر عیسی علیه‌السلام که مشهور شرق و غرب عالم است، این بانوی برگزیده در مسیر زندگی‌ با چالش های زیادی مواجه بود. مصیبت ها، تهمت‌ها، بی مهری‌ها، شکنجه‌های روحی، طرد شدن‌ها و تنهایی های زیادی را تحمل کرد، اما از مرام و عقیده و آرمان الهی‌ عقب نشینی نکرد و در طول حیات طیبه‌اش حتی یک حرف شکایت آمیز هم بر زبان نیاورد...

این‌ها نمونه‌های قبل از بعثت بود، اما سه نمونۀ بی نظیر هم در تاریخ اسلام داریم که نقش آن‌ها بسی عمیق‌تر و بی بدیل‌تر از نمونه‌های قبل است. هرسه در پایه‌گذاری شریعت، در صیانت از ارکان هدایت، و در جهانی‌سازی دین خدا، نقشی اساسی و  ماندگار از خود باقی گذاشتند و یک جهان را مدیون خود کردند. ===> حضرت خدیجۀ کبری، حضرت فاطمۀ زهرا، حضرت زینب، پیام‌آور کربلا...

و حالا یک سئوال: چرا خداوند، مثال‌ها و نمونه‌های برجستۀ انسانی در هردو جبهه را فقط از بین زنان انتخاب کرده است؟ آیا مردان نمونه در تاریخ برای مثال زدن نداشتیم و یا کم داشتیم؟ واقعاً چرا؟  

به نظر من اگر در این باره خوب تأمل کنیم، قطعاً به اهمیت مقام زن در سرنوشت جوامع انسانی پی خواهیم برد و تصدیق خواهیم کرد که زن در تحولات مثبت یا منفی جوامع بشری، همیشه نسبت به مردان نقش برجسته تر و تأثیرگذارتری داشته است...

 

+ شاید به اقتضای نظرات این پست برخی ویژگی های سه بانوی اول جهان قابل تبیین باشد...

۱۲ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۵
مرآت

«غسیل الملائکه» یک لقب منحصر به فرد در تاریخ است که بهِ جوان 20 ساله ای بنام «حنظله» اختصاص دارد. داستان حنظله آن قدر مشهور است که نیازی به توضیح واضحات من ندارد.

اما خوب است بدانیم که بابای حنظله از دشمنان سرسخت اسلام بود که در جنگ اُحد، علیه لشگر اسلام می جنگید و اُحُد همان جنگی بود که حنظلۀ تازه داماد نیز در آن شرکت داشت و در رکاب پیامبر اسلام به شهادت رسید. نقل است که پدر حنظله، بعد از اتمام جنگ، جنازۀ فرزندش را در بین کشته ها پیدا کرد و بالای سر پسرش ایستاد و در تمجید او حرف هایی زد که بسیار شنیدنی و جالب است. (مایل بودید خودتان به تاریخ مراجعه کنید)

بابای حنظله که بعد از جنگ احد، پدر شهید محسوب می شد، بعد ها از روی ناچاری اسلام را پذیرفت. اما هرگز دست از خصومت با رسول خدا بر نداشت. او از چهره های مرموز منافقین و از طراحان مسجد ضرار بود. مسجدی که قرار بود پایگاه منافقین و مرکز انشقاق و دو دستگی مسلمانان شود. بابای حنظله بعد از ویران شدن مسجد ضرار از مدینه گریخت و برای همیشه متواری شد. اما بخوانید سرنوشت فرزند حنظله و نوه های این شهید را.

از حنظلۀ غسیل الملائکه فرزندی به دنیا آمد بنام «عبدالله» که نزد مادرش در مدینه رشد کرد، قد کشید، ازدواج کرد و پدر هشت فرزند پسر شد که همه رشید و شجاع بودند.

از حال و روزِ پسر حنظله در دورۀ امامتِ امیرمؤمنان و امام حسن مجتبی علیهما السلام اطلاعی در دست نیست. اما او با همۀ ایمان و دیانتی که داشت در قیام کربلا، امام حسین(ع) را تنها گذاشت و به یاری حضرت نرفت. دلیل شرکت نکردن عبدالله بن حنظله در قیام عاشورا این بود که نظر امام حسین (ع) در بارۀ فساد و شرابخوارگی یزید را باور نداشت!!

اما یک سال و اندی بعد از واقعۀ کربلا، فرزند حنظله به شام رفت تا فسادِ حکومتِ یزید را شخصاً بررسی کند و به یقین برسد. اینجا بود که حقّانیت قیام امام حسین علیه السلام برایش روشن شد. اما دیگر کار از کار گذشته بود و هیچ فایده ای برای او نداشت!

عبدالله فرزند حنظله بعد از بازگشت از شام، تصمیم گرفت مردم مدینه را علیه نماینده یزید بشوراند و بساطِ یزیدیان مدینه را از بیخ و بن براندازد. او در این باره، نظر امام سجاد علیه السلام را جویا شد. حضرت سیدالساجدین او را از این کار بر حذر داشت. اما عبدالله به نظر امام سجاد اعتنا نکرد و عَلَم شورش را برافراشت و واقعۀ حره را در مدینه به راه انداخت که جز قتل و غارت و جنایت و هتک حرمت زنان و دختران، ارمغانی برای شیعیان مدینه نداشت. در این واقعۀ سیاه، سپاه یزید، مردان مدینه را بی رحمانه قتل عام کردند و پردۀ عفت و پاکی زنان و دخترکان این شهر بزرگ را وحشیانه دریدند!!

نوشته اند که عبدالله و تمام فرزندانش در این شورش نابخردانه به قتل رسیدند. 

حقا که تاریخ عجب سرگذشت ها و سرنوشت هایی دارد... یک روز فرزند حنظله، نظر امام حسین علیه السلام در بارۀ فساد یزید را باور نمی کند و او را در قیام الهی اش تنها می گذارد، یک روز هم مجاهد تر از امام سجاد علیه السلام می شود و کورکورانه دست به شورش می زند و در نتیجه جان و مال و ناموس و عفت شیعیان مدینه را بر باد می دهد...

داستان واقعه حرّه نیز اگرچه عبرت انگیز است، اما من از بیان نتیجه اش واقعاً شرم دارم. اگر خواستید، گوگل  در حد فهم موضوع به شما اطلاعات خواهد داد.

 

+ شهادت امام سجاد علیه آلاف التحیة والثناء را تعریت عرض می کنم.

 

پ.ن: مستندات این یادداشت ==> واقعه حرّه، ابن حزم، ص 333 / ابن اثیر، الکامل، ج4، ص 103

 

 

۲ نظر موافقین ۷ ۰ ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
مرآت

از امتیازاتِ بزرگ عاشورا این است که مادران و همسران غیر بنی هاشم در آرمان خواهی و دفاع از حریم قدسیِ اباعبدالله، دوشادوش مردان و بلکه بالاتر از آن ها ایفای نقش کرده اند. به گونه ای که نمونه اش در تاریخ بی نظیر است. مثلاً:  

همسر زهیر بن قین، یاری سیدالشهدا علیه السلام را وظیفۀ خود می داند و در کنار شوهرش راهی کربلا می شود. حتی تاریخ نگاران نوشته اند که زهیر بن قین، با تشویق و ترغیب همسرش، به کاروان اباعبدالله علیه السلام پیوسته است!!

داستان مادر بزرگوار جناب وهب را هم شنیده اید که چگونه فرزند تازه دامادش را قدم به قدم تا پای شهادت یاری می کند و تکیه گاه او می شود. بعلاوه، نوعروس یکه و تنهای این خانواده نیز نه تنها خم به ابرو نمی آورد، بلکه از نظر معرفت و شناخت حتی جلوتر از خودِ وهب، قیامت و معاد را می بیند! و شنیدید که این دو بانوی باکرامت، در روز عاشورا مردانه تر از هر مردی پا در رکاب رزم گذاشتند و آن حماسۀ بی نظیر را آفریدند.

بانویی به نام «بحریه» همسر جنابِ جناده نیز، در کربلا حضوری شجاعانه داشت که دقایقی بعد از شهادت شوهرش کاری کرد کارستان. او با دست خود لباس رزم بر اندام فرزند نوجوانش پوشاند و به او دستور داد تا در یاری از امام زمانش لحظه ای درنگ نکند! (به نظر من این نوع شجاعت و ایثارِ مادرانه جز در حماسۀ بی نظیر عاشورا هیچ جای دیگری ثبت نشده است)

نوشته اند که عمرو، فرزند جُناده، به امر مادر نزد امام آمد و اجازۀ میدان خواست، اما امام نپذیرفت و به او فرمود، تو تازه پدرت را از دست داده ای و مادر به حضورت نیاز دارد، جوان عرضه داشت یا اباعبدالله، جانم به فدایت، مادرم خودش لباس رزم بر من پوشانده و خودش امر کرده است که به میدان بروم! ...

این نوجوان 13 تا 16 ساله با اجازۀ امام به میدان رفت و بعد از کشتن تعدادی از حرامیان، خدمت مادر بازگشت و پرسید. آیا از من رضایت داری؟ مادش گفت: رضایت من وقتی خواهد بود که تو را در رکاب مولایت شهید ببینم!! و عمرو، دوباره به میدان تاخت و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید.

مقاتل نوشته اند که مادر عمرو بن جُناده، سر فرزندش را به سمت دشمن انداخت. آن گاه شخصاً شمشیر به دست گرفت و به سپاه دشمن حمله کرد. اما، امام (ع) او را از جنگیدن با دشمن باز داشت...

و امروز شاید خیلی از مداحان ما نمی دانند که این شعارِ معروف و ماندگار از رجزهای فرزند همین شیرزن است:

اَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاْمیرُ، سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ

عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ، فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى، لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر

ترجمه: حسین، امیر و فرماندۀ من است و چه نیکو امیری! او موجب نشاط دل پیامبر است که مژدۀ سعادت و بیم از گمراهی می دهد. او فرزند علی و فاطمه است و آیا کسی را همانند او می‌شناسید؟ حسین، طلعتش مانند خورشید نیمروز و سیمایش همچون ماهِ درخشان است..

برخی نقل ها و گزاره ها در تاریخ و مقاتل عربی، علاوه بر بُعد حماسی و عاشورایی که دارند، سرشار از واژه های شیدایی و شعور و عشق هستند که شنیدن و خواندنش، عاشورازادگان و عاشورا پیشگان را تا کهکشان جنون به اوج می برد و حال و هوایی حسینی به انسان می بخشد. چه زیباست که مداحان محترم و منبری های عزیز ما به جای اشعار ناصواب و روضه خوانی های پر ابهام، بی هیچ پیرایه ای فقط مقتل های معتبر را بخوانند و فقط خلوص و دلدادگی یاران امام حسین علیه السلام را روایت کنند.

 

مستندات: مامقانی،عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ج 2، ص 327 / مقرم، مقتل الحسین علیه السلام، قم، انوارالهدی، 1423 ق /  ابو مخنف، وقعة الطف، 1417 ق، ص 238 /  ابصارالعین، ص 50 و ... / ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 104

 

۴ نظر موافقین ۶ ۰ ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۶
مرآت

نافع بن هلال، رهروی مؤمن از دیار یَمن بود که به عشق مولایش علی علیه السلام در کوفه اقامت گزید. نافع بن هلال از کاتبان حدیث و از  قاریان معروف قرآن است. او در جنگ های صفین و جمل و نهروان که به نظر خیلی ها وهم آلود و فرسایشی می نمود، تمام قد ایستاد و هیچ گاه در یاری از امام خود سستی نورزید.

او مردی زیباچهره، نیکو اندام، بلندقامت و بغایت با غیرت بود که در واقعۀ کربلا نیز، عشق و ارادتش را به اباعبدالله علیه السلام اثبات کرد و دلدادگی اش را به آل رسول تا مرز قبول بالا برد...

نافع بن هلال، با اینکه عالم برجسته زمانش بود و در ثبت و نقل احادیث نبوی و علوی صاحب وجاهت و مرجعیت بود، اما، نه باغستانی در کوفه داشت و نه ویلایی در نخلستان های آن دیار، نه صاحب رانت بود و نه اهل زراندوزی و عافیت. او مرد حدیث بود و پاسدار حریم ولایت که از برگ و چوب درخت خرما حصیر می بافت و امرار معاش می کرد.

از افتخارات نافع بن هلال همین بس که پس از شهادت مسلم بن عقیل، ماندن در کوفه را جایز ندانست و راه سخت حادثه را در پیش گرفت. او، دار و ندارش را فوراً فروخت و اسبی راهوار و شمشیری بُرّنده خرید و مخفیانه از کوفه بیرون زد و خود را به کاروان کربلا رساند و نامش را در دفتر سینه سرخان عاشورایی جاودانه کرد،

نافع، دفتر خاطراتش را فقط به ثبت احادیث ناب نبوی و کلام دلنشین علوی مزیّن کرده و از خود چیزی در آن ننگاشته است!! سخنرانی حماسی و عاشقانۀ نافع بن هلال در وفاداری به خامس آل عبا و رجز های اعتقادی او در برابر سپاه ابن سعد، با دو دست قطع شده اش بسی خواندنی، اعجاب آمیز و شورانگیز است...

 

+ متأسفانه در بعضی از نقل ها، نام نافع بن هلال را اشتباهاً هلال بن نافع نوشته اند. چون هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان ابن سعد و از گزارشگران واقعۀ عاشورا و حوادث بعد از آن بوده است.

 

++  منابع ---> ابصارالعین، مثیر الاحزان، الملهوف، ابصارالعین فی انصار الحسین، الفتوح ابن اعثم کوفی، انساب الاشراف...

 

پ.ن: به نظر من ظلمی که بعضی مداحان یاوه گو با اراجیف خود در حق آل رسول روا می دارند؛ اگر بیشتر از دشمنان ائمه نباشد، کمتر هم نخواهد بود... من حتی یک لحظه از وقتم را برای شنیدن صدای بی خاصیت آنها تلف نمی کنم...

 

۷ نظر موافقین ۹ ۰ ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۶
مرآت

پنج ماه قبل از محرم سال 61 هجری، ولید بن عقبه فرماندار مدینه، از طرف یزید مأمور بود تا از حسین بن علی علیه السلام بیعت بگیرد و امام را تحت فرمان خود در آورد! یزید به فرماندارش گفته بود که اگر حسین بن علی بیعت نکرد، او را بکشد...

ولید، دستور یزید را به امام ابلاغ کرد. اما امام علیه السلام در پاسخ به ولید فرمود: 

إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِکَةِ و بِنا فَتَحَ الله و بِنا خَتَمَ الله وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْر، قاتِلُ النَّفْسِ المُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ «مِثْلِی لا یُبایِعُ لِمِثْلِهِ»

ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم، ما محلّ آمد و شد فرشتگانیم. اسلام به واسطۀ ما آغاز شد و به دست ما به انجام می رسد. اما، یزید فاسق و شرابخوار است، قاتل انسان های محترم است. آشکارا فسق و فجور می کند و حد و مرز الهی را می شکند و [در نتیجه] «کسی مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند»

امام می توانست در پاسخ به ولید بفرماید: من با یزید بیعت نمی‌کنم، اما فرمود: «شخصیتی مثل من با شخصیتی مثل یزید بیعت نمی‌کند!»

این پاسخ کلیدی، همان خط سرخ عاشوراست! و رمز و راز مبارزات شیعه است که مسیر جهاد و مقاومت را علیه جباران و ستم پیشگانِ زمان، گشوده است.

امام با این پاسخ، خط مبارزه با ظلم را ترسیم فرمود. تا چراغی باشد فرا راه بشریت، برای همۀ فصل ها و نسل های تاریخ! و این:

  •  یعنی هر کس که پیرو حسین است؛ نباید با کسی که خوی یزیدی دارد، بیعت کند.
  • یعنی، نه فقط حسین فاطمه، که هر کسی مثل اوست، نباید ننگ ذلت را بپذیرد...
  • یعنی اگر می خواهید آزاده باشید، باید لباس رزم بپوشید و علیه ظالمان و شرابخوارن و قاتلان حرفه ای، قیام کنید...

 

 

+ ترجمه از خودم.

پ.ن: مأخذ حدیث: اللّهوف علی قتلی الطفوف، ص23.

 

۵ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۴۶
مرآت

 سلامی جانانه به مولایش داد و مولا با جوابی مهربانانه یادگار برادر را بویید و عوض پدر او را بوسید. او که از خرد سالی، نزد عمویش رشد کرده بود و در کنار علی اکبر رشادت آموخته بود، اینک، ماهپاره ای سیزده ساله است با چهره ای زیبا و با چشمانی دل ربا...!

در آن نیمروز پر از داغ و درد، چند لحظه ای در آغوشِ امن حسین، به شوق گریست و لختی بعد، سرمست از بادۀ محبتِ امام، به نگاهِ مهرِ او نگریست که پر از غم و غربت و اشک بود. زبان بر محور ادب به تکلم گشود که عموجان:

- عنایتی کن. سورۀ صبرم به سر رسیده است!

- عزیز دلم، یادگار برادرم! بگو چه می خواهی؟

تمام خواسته اش این بود که امام، اجازۀ جهادش دهد!

- قاسمم، یادگار برادرم! دلم به رفتن تو رضا نمی دهد. دل کندن از تو برایم سخت است. چگونه اجازۀ میدانت دهم؟

قلب مردانۀ قاسم لختی از غصه شکست و گوهر اشک بر چهرۀ زیبایش نشست. گریست، اما آرام نگرفت. دوباره بر دستان عمو بوسه زد و مقابل امام به ادب ایستاد. این بار، زانوی التماسش را بر زمین زد و با صدایی اشک آلود عرضه داشت:

عموجان؛ تقاضایم را پذیرا باش و رخصت ده تا دَینم را به دینم ادا کنم...

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

... اسب را زین بست و پا در رکاب گذاشت. با نوازش امام و با دعای اهل حرم، روانۀ میدان شد...  قاسم رفت. در حالی که نگاهِ تمامِ اهلِ حرم، بدرقۀ راهش بود...

رَجَز موجزش، بسیارهَیجایی بود و رقص شمشیرش بسیار تماشایی...

آنجا، بارانِ کمان و نیزه و تیر بود و گَرد و غبار و وحشت و فرار لشگرِ کفر، که از رزمِ دلاورانۀ قاسم حکایت می کرد ...

اما ساعتی بعد، تیغ کینۀ دنیا طلبان، فرق نازکش را شکافت و قاسم در حالی که به خون می غلتید و آخرین نفس ها را می کشید، در آسمانِ سیاه درد، باز هم، مَرهم سبز حسین (ع) را می جُست:

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست

که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

۰ نظر موافقین ۴ ۰ ۱۴ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۰
مرآت