https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

بایگانی
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

وقتی صفحۀ آخرین وبلاگ های به روز شده را باز می کنیم، 40 عنوان وبلاگ را نشان می دهد که در فاصلۀ 38 تا 45 دقیقه به روز شده اند. یعنی به طور میانگین هر دقیقه یک وبلاگ در سرویس بیان به روز می شود.

اما وقتی عناوین وبلاگ ها را می بینیم، از 40 وبلاگ به روز شده، شاید زور زورکی 8 تا 10 وبلاگ،  ویژۀ اهل قلم است که تقریباً نیمی از این تعداد، آموزنده و مفید و نیم دیگرش به نظر من اگر نگویم هرزه و چرت و پرت، حداقل غیر مفید و غیر اخلاقی و مأیوس کننده اند و 30 تای دیگر آن می شود مثلاً برای متخصصان!!

باز وقتی وبلاگ های به اصطلاح متخصصان را آنالیز می کنیم می بینیم که حد اکثر گاهی سه تا پنج  وبلاگ مربوط به متخصصان فنی- حرفه ای است و بقیه اش مربوط می شود به تبلیغ کالاهای دم دستی، تبلیغات شغلی، خرید و فروش، دانلود انواع آهنگ ها، تبلیغات متنوع ترشیجات، خرما، کیک و شیرینی، شامپو بچه، مد لباس، آرایشگاه، وسایل آرایشی، انواع سرگرمی های غیر ضرور، مزۀ انواع دسرها، غذاها و خلاصه خیلی چیزهای دیگر که نه در حیطۀ تخصص می گنجد و نه در دایرۀ اهل قلم تعریف می شود.

و ما را باش که تراوشات قلمی خودمون را در چه شنبه بازاری عرضه می کنیم :)

 

۵ نظر ۳۰ مهر ۰۰ ، ۱۹:۲۳
مرآت

 

...به امامت هیچ عمامه به سری از جنسِ روحانی! نماز نمی خوانم مگر آن که آخوند باشد. یعنی عالم و فاضل باشد و اهل فقاهت و دیانت باشد. یعنی سیاست را با نور قال الباقر و قال الصادق بجوید. یعنی آموخته های دینی اش بر آموزه های انگلیسی اش بچربد...

 

 

 

پ.ن:

  1. در ماه های پایانی دولت روحانی کتابی در 168 صفحه با این عنوان داده بودم برای چاپ. بعد از دوماه به خاطر گزارۀ بالا و دو گزارۀ مشابه دیگر، مجوز انتشار ندادند. گفتند این سه عبارت را که به اندازۀ نیم صفحه بود، حذف کنم تا مجوز انتشار بدهند. من هم قبول نکردم.
  2. در دولت جدید هم موضوع را پیگیری کردم. گفتند اگر برای کتاب عنوان جدید انتخاب کنی و ناشر دیگری درخواست مجوز کند، اجازۀ چاپ داده می شود. اما هنوز به تصمیم نرسیده ام...

 

۱۸ نظر ۲۹ مهر ۰۰ ، ۲۰:۳۹
مرآت

 

ناشکری و ناسپاسی انسان ها نوعی شکایت جاهلانه از خداوند است که روند دادرسی اش را زیرپوستی طی می کند و آخرالامر در دادگاه عدل الهی نه تنها حکمی به نفع شاکی صادر نمی شود، بلکه هزینه های دادرسی را هم به نرخ روز از او می ستانند...

 

 

پ.ن: برداشت گونه ای از آیۀ ششم تا آخر سورۀ والعادیات...

 

بعداً توشت:

جناب آقای ابراهیم طالبی دارابی دامنه، در شرح و تکمیل این پست، اشارات تفسیری مناسبی از منابع معتبر برای آیۀ هفتم سورۀ عادیات نقل کرده اند که خواندنش را بسیار مفید و مغتنم می دانم. یعنی اینجا

۲ نظر ۲۸ مهر ۰۰ ، ۱۸:۵۲
مرآت

 

یش ترها؛ در فصل رویش آرزوها، از چهار سوی بهارستان، صدای تهیدستان می آمد. اما حالا؛ از چهارگوشۀ این سامان، گاهی صدای کودکستان، گاهی طعم تلخ فریبستان و گاهی نیز بوی غم انگیز غریبستان می آید... و شاید صدای بی صدای هزاردستانی دیگر از نهان خانۀ شیطان!! خدا به خیر گرداند.

وقتی اشک های غلتیده بر گونۀ آفتاب در نگاه معصومیت زمان جاریست! یعنی فرصتی هنوز باقیست برای آه سرد من، برای نالۀ زرد تو و برای قصۀ درد ما...

۴ نظر ۲۷ مهر ۰۰ ، ۲۲:۰۹
مرآت

دین داری و زندگی بر مدار اسلام، بدون اعتقاد به تفکر جهاد و شهادت و بدون برائت از ظالمان و مستکبران، چیزی است شبیه مرداب های گندیده و پیروانش هم می شوند همچون مُرده هایی جنبنده! که فقط بلدند سر در آخور خورد و خوراک خویش فرو کنند و در لاک فردیت خویش بلولند و بگویند: به ما چـه کـه مـردم بیـچاره در این سو و آن سوی دنیا چـه آه سردی می کشند و از چـه دردی رنج می برند و زیر یوغ چه جنایتکارانی دست و پا می زنند...

 

چه قدر خوب است که اگر اهل جهاد و مبارزه نیستیم و اگر امکان کمک های مالی و تسلیحاتی به شیعیان مظلوم و مردم بی گناه فلسطین و غزه و لبنان و یمن و افغانستان و پاکستان را نداریم، حداقل زبان به کام بگیریم و حرف های غیرمسئولانه نزنیم و با نیش و کنایه و مهملات، درد و رنج جانکاهشان را دوچندان نکنیم...

 

پ.ن: مَن اَصبَحَ فَلا یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلمین فَلَیس بِمُسلِم.

 

۴ نظر ۲۶ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۶
مرآت

ساقی بیا نگاهی به فصل ابتهاج کن

از کوچه های سرد زمین بگذر، تاراج تخت و تاج کن

ساقی بیا، شراب و جام میکده را

به یُمن شکوفه های شیدایی حراج کن

به بیش و کم نقد من میندیش ساقی

مخموری مرا به جرعه ای، به نگاهی، علاج کن...

 

 

پ.ن: تقدیم به او  که می آید.

۴ نظر ۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۸:۴۵
مرآت

تشکر می کنم از خانم سماواتی منفرد که با ابتکار اولیۀ وبلاگ اعتکاف دل، بنده را به این چالش دعوت فرمودند. اما من خدمت ایشون عرض کردم که اگر نوشته ام چنگی به دل نزد به خوبی خودشون ببخشند.

***

پر واضح است که من هم دوست دارم همیشه حال خوبی داشته باشم و این را برای ادامۀ زندگی یک ضرورت می دانم. البته بگم که حال خوب داشتن خیلی هم سخت نیست. اما پناه بردن به شادی های کاذب و لودگی و لوس بازی های غفلت آور را هم برای خوب کردن حالم مفید نمی دانم. به نظر من این ها اگرچه موقتاً تسکین دهنده هستند، اما یه جورایی پناه بردن به این ها را خارج از شئون زندگی آدم های مسئولیت پذیر می دانم.

استدلال من این است که وقتی دلیلی برای ناراحت بودن و عصبانیت و دلتنگی و دلمردگی خودمون داریم، قطعاً در کنار این دلایل، راه های مناسبی هم برای خوش حال بودن و حال خوش داشتن خواهیم داشت. اما هرکس به اقتضای فهم و سلیقه ای که دارد، برای خوب کردن حال خودش، روشی را انتخاب می کند، بعضی ها با مشغول کردن خود به کارهای ارزشی، بعضی ها با گوش کردن آهنگ های مورد علاقه، بعضی ها با نوشیدن یک فنجان قهوه یا چای داغ، یکی هم با قدم زدن زیر درختان باغ، یکی با لذت بردن از طبیعت، یکی با شنیدن پند و اندرز و نصیحت و عده ای هم با سرگرمی به شعر و موسیقی برای تغییر وضعیت.

خب طبیعیه که من هم مثل خیلی ها به خاطر نابسامانی های اجتماعی و ناملایمات زندگی، گاهی اوقات فضای دلم سنگین و محزون می شود و یا از شنیدن برخی حوادث خونبار و ناگوار برای مردم مظلوم و بی گناه جهان اسلام و حتی برای مردم کشورهای غیر اسلامی دچار آزردگی خاطر می شوم. پس مسلم است که در چنین شرایطی نیاز به بازسازی روحی و تقویت فکری دارم.

من در چنین مواقعی خیلی زود خودم را ریکاوری می کنم و افکارم را در برابر اخبار و حوادث منفی بایکوت نمی کنم. کاری که  انجام میدهم خیلی آسان، کم هزینه و سهل الوصول است. فرقی هم نمی کند که در خانه باشم یا بیرون از خانه یا داخل اتوبوس یا مترو و یا هرجای دیگر...

کاری که انجام می دهم این است که بلافاصله هدست و گوشی همراهم را واسطه می کنم برای شنیدن یک قطعه از تلاوت های زیبای قرآن با آوای خوشِ قاری حنجره طلایی یعنی استاد عبدالباسط، یا با صوت محزون اما دلنواز استاد منشاوی و یا با تلاوت خوب و نازنین استاد مصطفی اسماعیل. جالب است بدانید که صدا و تلاوت هرکدام از این قاری ها به تناسب حال ناخوشی که بر من عارض می شود، متفاوت است و اثر آنی و مستقیم دارد.

 

باور بفرمایید با شنیدن چند دقیقه از این تلاوت ها ششدانگ حالم مشحون از نشاط و شادابی و انرژی می شود. گویی که انگار نه غصه ای داشتم و نه ملالی در کار بوده. یعنی جوری حالم خوش می شود که قادرم فکر و عزم و اراده ام را در هر میدانی وارد کار و کارزار کنم...

پ.ن: نام بردن از سه قاری معروف در این پست، به معنای نادیده انگاشتن محبوبیت بقیۀ قاریان معزز ایرانی و غیر ایرانی نیست. به قول منطقیون: اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند. دلیل علاقه ام این است که از بچگی، اول به عبدالباسط و در مرتبۀ دوم به منشاوی علاقه داشتم و اخیراً هم به برخی تلاوت های مصطفی اسماعیل علاقمند شدم. البته در بخش ترتیل با صدای قاریان بیشتری مأنوسم...

۴ نظر ۲۴ مهر ۰۰ ، ۲۰:۴۹
مرآت

سانسور یعنی محدود کردن زبان و بیان. یعنی وارونه نمایی وقایع حقیقی زمان. یعنی به بند کشیدن سلایق و علایق، یعنی سرکوب کردن فهم خلایق. یعنی استخفاف فکر و تحریف حقایق! یعنی به محاق بردن راز سرخ شقایق!

پدیدۀ سانسور، قدیم ترها با مسدود سازی مجاری نشر اطلاعات محقق می شد، اما امروزه، گاهی با غرق کردن انسان‌ها در سیلاب اطلاعات کم مایه توسط آدم های فرومایه انچام می شود و گاهی با نشر شایعات و روایت سازی های خلق الساعه اِعمال می گردد، تا انسان ها ندانند آن چه را که نیاز دارند و چیزهایی را بدانند، که به آن نیاز ندارند...

پ.ن: ببخشید که به شیوۀ ادبی و مسجع نگاشتم..

۴ نظر ۲۳ مهر ۰۰ ، ۲۳:۵۱
مرآت

 

توصیه میکنم کسانی که عشقی به شهید سردار سلیمانی عزیز ندارند، وقت شان را صرف خواندن این یادداشت نکنند.

راستش را بگم، زمانی که شـهید ابومهدی المهندس در تهران زندگی می کـرد، خانۀ ما با محل سکونت ایشان چندان فاصله ای نداشت،.. من هم گاهی وقت ها الزاماً باید از نزدیک منزل ایشان عبــور می کردم.... بـرای اولیـن بـار چـند سال پیش بـود کـه ایشان را دیـدم در حـالی کــه نمی شناختمش. فقط قیافه اش برایم جذاب بود و دوست داشتم بدانم چه کاره است؟ قریب شش ماه بعد برای بار دوم او را نزدیک منزلش دیدم که سوار ماشین بود. وقتی بار دوم دیدمش بیشتر شیفته اش شدم و بیشتر کنجکاو که بدانم کیست و چیست؟

بالاخره بعد از مدت ها کنجکاوی و فضولی از طریق این و آن فقط فهمیدم که غیر ایرانی است و در نهادهای نظامی رفت و آمد دارد. علاقه ام به او آن قدر زیاد شده بود که دوست داشتم هر روز ببینمش و چهره موجه و دوست داشتنی اش را نظاره و حتی المقدور سلامی هم تقدیمش کنم. اما او نه هر روز یا هفته بلکه گاهی ماه ها طول می کشید تا دوباره دیده شود و منهم هر بار در حسرت دیدنش می سوختم.

بالاخره بر حسب اتفاق برای بار پنجم در حالی که پیاده از آن محل عبور می کردم او را داخل ماشین دیدم و فقط تونستم از فاصلۀ چند متری برایش ادای احترام کنم و دیگر هیچ وقت او را ندیدم. تا این که چند ماهی قبل از شهادتش در قاب تلویزیون وقتی که داشت در مورد ماجراهای سوریه، لبنان، عراق و همکاری و رفاقتش با سردار سلیمانی عزیز صحبت می کرد، او را دیدم و آن شب بود که فهمیدم او کیست و چه کاره است و فهمیدم که دریایی از خلوص و شجاعت و ولایتمداری و گمنامی و رفاقت خالصانه اش با شهید سردار سلیمانی بوده است که مرا شیفتۀ خود کرده بود. از این رو در شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی عزیز به یک اندازه سوختم و گریستم.

در اربعین امسال، برنامه ریزی کرده بودم تا به هر قیمتی سنگ مزارش را ببوسم و به پاس گمنامی و خدمات صادقانه اش ادای احترام کنم.

روز آخر سفر، حدود ساعت 10 صبح  از مقابل وادی السلام نجف یک ماشین دربست کرایه کردیم و به راننده گفتم که اول ما را به مقبره شهید ابومهدی ببرد، بعد به مسجد کوفه برساند و بعد از کوفه هم مستقیم روانه فرودگاه شویم...

نمی دانستم مقبره شهید ابومهدی در کجای وادی السلام است. اما راننده می گفت تا آن جا راه زیاد است. من هم در این فاصله از داخل ماشین برای شهدای عراق، برای شهید محمد هادی ذوالفقاری (جانباز فتنه  88  و شهید مدافع حرم) و برای مرحوم قاضی عزیز و دیگر بزرگانی که می شناختم در وادی السلام مدفونند فاتحه می خواندم...

ماشین کنار یکی از خیابان های داخل وادی السلام توقف کرد و ما پیاده شدیم. وقتی به چند قدمی مقبره شهید ابومهدی رسیدیم، به یاد گمنامی و مظلومیت و ولایت پذیری اش بی اختیار پاهایم لرزید و به دیوارۀ یکی از قبرها تکیه دادم و آن جا بود که ناگهان فریادمان به گریه بلند شد. وقتی هم که چشممان به عکس بزرگ ایشان افتاد، دیگر اختیار ناله و شیون دست خودمون نبود. فقط می شنیدم که صدای گریۀ همسرم بلندتر از من است.

صدای شیون و گریۀ ما آن قدر بلند و اشک هایمان آن قدر روان بود که باعث شد کسانی که آنجا مشغول مرمت و بازسازی بودند دست از کار بکشند و فقط ما را نگاه کنند. جوان عکاسی هم آنجا حاضر بود و ماهرانه  اشک های ما را به قاب تصویر می سپرد.

 به رسم ادب چند دقیقه ای پایین پای قبرش ایستادم تا کمی بیشتر بگریم شاید عقده های دلم باز شود و بتوانم فاتحه ای با صدای غیر لرزان برایش بخوانم و با روحش حرفی بزنم. اما وقتی نشستم و دست روی اسم حک شده بر سنگ قبرش گذاشتم، دوباره فریاد ناله هایم بالا گرفت. بگونه ای که نزدیک بود واقعاً از غصه بمیرم... اما انگار هنوز به لیاقت لازم نرسیده بودم...

بعد از فاتحه خوانی که دیگر آرام تر شده بودیم کسی آنجا بود و آمد سئوالی از من پرسید... خب پاسخش در آن شرایـط برایـم سخت بود. امـا  ناگـزیر جواب کـوتاهی بهش دادم کـه متن آن را می توانید در این جا بخوانید...

به مقام والای شهیدان عزیزمان انصافاً غبطه می خورم و پاسداشت حرمت خونشان را همیشه بر عهدۀ خود واجب و لازم می دانم.

   

۱۲ نظر ۲۱ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۱
مرآت

 

برخلاف اکثر زائران محترم ایرانی و غیر ایرانی که در حرم ائمۀ اطهار علیهم السلام و در مسیرهای زیارتی و اماکن مقدسه اشتیاق فراوانی برای عکس انداختن و سلفی گرفتن دارند، -که البته ایرادی هم بر آن مترتب نیست-  اما من هیچگاه اشتیاقی برای این کار نداشتم و ندارم. مگر آنکه کسی بدون اطلاع، از من عکس بگیرد.

 البته در خارج از صحن و ضریح هم اشتیاقی برای این کار ندارم ولی منعی هم برای خودم قائل نیستم. یعنی اگر دوستان و همراهان بخواهند با هم عکس بگیریم، پیشنهادشان را رد نمی کنم. اما امسال، بعد از سفرهای زیارتی و اربعین های متعدد، در آخرین روز زیارتم در حرم ملکوتی علی علیه السلام، دیدم خیلی ها دارند عکس و فیلم و سلفی می گیرند و خادمین حرم هم چندان ممانعت جدی نمی کنند. در همین حال یک لحظه به ذهنم رسید که عکس گرفتن حرام شرعی که نیست من هم که ان شاءالله محبّ علی هستیم. پس بذار عکسی در حرم مولا داشته باشم. با همین توجیه و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، عقلم را مجاب کردم و تصمیم گرفتم گوشی همراهم را بدهم به کسی تا از مقابل ضریح عکسی از من  بگیرد..

زیر قبه در جای مناسبی ایستادم و صفحۀ دوربین را آماده کردم، اما هرچه نگاه کردم یک زائر ایرانی ندیدم. چند دقیقه ای طول کشید و چون کسی را نیافتم منصرف شدم و رفتم گوشه ای از ضریح نشستم و برای آخرین بار به نیابت از همراهان وبلاگی که لیست اسامی 139 نفره آنها را در جیبم داشتم، یک زیارت نامه مخصوص و دو رکعت نماز زیارت خواندم که ان شاءالله خوش به حالتون بشه :)

بعد از زیارت نیابتی برای شما دوستان عزیز، دوباره برگشتم به مقولۀ عکس انداختن و کلنجار با خودم و بار دیگر به این نتیجه رسیدم که صفحۀ دوربین را آماده کنم و بدهم به یک نفر چه ایرانی، چه غیر ایرانی تا عکسی به یادگار برایم بگیرد. بالاخره یک جوان عرب خوش تیپ پیدا شد و ازش خواستم زحمت یک عکس را از من بپذیرد. اما ایشون بلافاصله تابلوی ممنوع التصویر را نشانم داد و با عذر خواهی درخواستم را رد کرد و رفت. دوباره ایستادم تا فرد دیگری را پیدا کنم. در همین فاصله، باز کلی آدم های مختلف آمدند سلفی و غیر سلفی گرفتند و رفتند و خادم ها هم با اینکه می دیدند، اما زیر سبیلی رد می کردند و مانع نمی شدند. با خودم گفتم معلومه که ممنوعیت عکس انداختن خیلی جدی نیست.

دوباره صفحۀ دوربین را آماده کردم و دادم دست یک نوجوانی که همون جا از خودش سلفی گرفته بود. طفلکی پذیرفت. اما همین که خواست از من عکس بگیرد، همون خادم های محترمی که برای دیگران چشم پوشی می کردند، به صورت خیلی جدی جلو آمدند و اجازه عکس گرفتن به من ندادند!

 این جا بود که برگشتم به اعتقاد شخصی خودم و گفتم ما را چه نیاز به عکس، انگار وظیفه و سهم من از حرم فقط زیارت است و بس. بگذار عکس های سلفی و غیر سلفی بماند برای دیگران...

 

پ.ن: پیشنهاد میکنم قسمت آخر اربعین نوشت ها را که فردا شب تقدیم می کنم بخوانید.

 

 

۸ نظر ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۷:۲۵
مرآت

 

امسال در  راهپیمایی اربعین، دفتر حضرت آیت الله سیستانی مقابل عمود 319  دست به ابتکار جدیدی زده بود که اگرچه کلان و فراگیر نبود، اما بعنوان اولین فعالیت آشکار فرهنگی، اثرگذار و قابل تحسین بود.

دفتر معظم له مقابل عمود 319 خیمه ای برزنتی نسبتاً بزرگ بر پا کرده بودند و داخل آن به جای چای و شربت و آب یخ، تعداد هفت تصویر سمبلیک با زیرنویس های خاص از شخصیت ها و اصحاب عاشورایی امام حسین علیه السلام همچون حبیب بن مظاهر، حضرت علی اکبر، حضرت قمر بنی هاشم و... را بر جدارۀ  موکب آویخته بودند و افراد را برای تماشا ی تصاویر و شنیدن توضیحات راوی به داخل موکب دعوت می کردند.

راوی محترم، داستان را از حبیب بن مظاهر آغاز کرد و گفت که وجود مقدس امام حسین علیه السلام آمده بود که دست افراد را بگیرد و به کمال برساند. همچنان که حبیب بن مظاهر 83  ساله را به اوج رساند و به او حیاتی ابدی بخشید.

در باره حضرت علی اکبر نیز با اشاره ای کوتاه و مختصر لُبّ کلام را بیان کرد و شباهت جسمی و اخلاقی آن حضرت به رسول الله را بازگو کرد تا به این نتیجه برسد که حضرت علی اکبر با تمام عظمتش در عالم خلقت شبیه ای چون خودش داشت. اما در باره قمر منیر بنی هاشم با استناد به روایتی از معصوم، نتیجه گیری کرد که علمدار کربلا هیچ مثل و مانندی در عالم هستی ندارد. بعد، شمه ای از رزم آوری های منحصر به فرد حضرت اباالفضل 13 ساله در جنگ صفین را توضیح داد و به اینجا رسید که حضرت اباالفضل علیرغم شجاعت و ابهت و شخصیت بسیار والایی که داشت، در برابر مولایش هیچ ادعایی نداشت و هیچ شخصیتی برای خود قائل نبود. فقط مطیع محض مولایش بود و هرکاری را ولو کوچک اگر با اشارۀ امامش بود، مشتاقانه انجام می داد و برایش کسر شأن محسوب نمی شد.

توضیحات راوی به این جا رسید که شیعۀ حقیقی باید مطیع امر مولایش باشد و در برابر رأی ولی خدا چون و چرا نکند. شاهد مثال ایجابی اش جبیب و زهیر و جناده و  فرزند جناده و امثالهم و شاهد مثال سلبی اش  عبیدالله حر جُعفی بود که حاضر شد اسب و شمشیرش را به امام تقدیم کند، اما خودش به بهانه ای از صحنۀ عاشورا به دور باشد.. و امام هم بهش فرمود: ما خودت را می خواهیم نه اسب و شمشیرت را.

و آخرالامر به این نتیجه رسید که امروز  امام زمان ما تنهاست و نیاز به یاری شیعیان دارد. یاری کردن امام هم به سن و سال خاصی محدود نمی شود. لذا شیعیان موظفند برای سلامتی و ظهور حضرتش بسیار دعا و بسیار تلاش کنند..

بعد از پایان توضیحات راوی، چهار جلد دفتر بزرگ با قطع رحلی روی میز گذاشته بودند و از زائرانی که نمایشگاه را بازدید کرده بودند تقاضا می شد تا در صورت تمایل، نظر یا مطلبی را به یادگار بنویسند و البته  دوربین هایی هم گذاشته بودند که مستقیم از دستنوشته های افراد فیلم می گرفتند. بعد از یاداشت نگاری، خبرنگار حاضر در موکب با اونهایی که چیزی در آن دفتر نگاشته بودند مصاحبه می کرد و می گفت این برنامه دارد به صورت زنده از تلویزیون ایران و عراق پخش می شود... والله اعلم

لابد تصدیق می فرمایید که من هیچ اشتیاقی برای تماشای چهرۀ روسیاه خودم در برنامه ای که می گفت نداشتم. :) اما دل نوشته من در آن دفتر این بود:

باسمۀ تعالی. ای حجت خدا، ای قائم غایب از نظر؛ دنیا در انتـظار معجزه است. اما شام دلتنگی ما فقط با خورشید نام تو می شکند. ای آقای جهان، بی تو، بوی تکاثر گرفته ایم، بیا... بیا که اشک های اشتیاقمان جادۀ انتظار تو را خواهد شست...

 

۶ نظر ۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۰:۴۷
مرآت

 

رنج جانکاهی که سینۀ هر شیعۀ دردمندی را می آزارد، دسته بندی های جاهلانه و فرقه بازی های ابلهانه ای است که متأسفانه تحت نفوذ جریانات سیاسی با برنامه ریزی دستگاه های دسیسه باز انگلیس شکل گرفته اند و در لباس شیعه گری، مذهب تشیع را از درون دچار انشقاق و تفرقه می کنند. فرقه های نوظهوری که با اعتقادات سخیف و خفیف، چهرۀ حنیف و نظیف شیعه را، در افکار عمومی جهان، وحشی و خشونت بار و کثیف معرفی می کنند...

کارهایی همچون قمه زنی، چهاردست و پا راه رفتن و عوعو کردن مثل سگ های هار در خیابان های منتهی به حرم علی بن ابیطالب علیه السلام و در بین الحرمین، آن قدر چندش آور و ابلهانه است که یقین دارم هیچ عقل سلیمی تاب تحمل آن را ندارد. و بسی بی شرمانه تر این که نام این عمل جاهلانه را عشق و جان نثاری می گذارند و دیگرانی که همچون آنها رفتار نمی کنند را شیعۀ دروغین می نامند!

با یک دنیا نفرت و خجالت، نمونه قمه زنی را در مقابل حرم امیرالمؤمنین دیدم که عده ای معدود با خون آلود کردن سر و صورت خود وارد حرم شدند و در حالی که هنوز خون از سر و صورت، روی لباس هایشان می ریخت؛ با همان سر و صورت خونین و نجس در جهت خلاف قبله به نماز ایستادند و وقتی به آنها تذکر دادند که قبله را اشتباه ایستاده اید، جوابشان این بود که قبله حقیقی، سیدالشهداست!!

نمونۀ دوم را در کربلا دیدم که جماعتی بیشتر از گروه اول در سنین مختلف، جامه های مشکی خود را گل مالی و سر و صورتشان را با قمه خون آلود کرده بودند و با پای برهنه به صورت چهار دست و پا و سینه خیز، عوعو کنان به سمت حرم اباعبدالله می رفتند. ادعای این جماعت این بود که سگ درگاه امام حسین علیه السلام هستند. (کلب الحسین)

از یک آدم درشت اندام این گروه پرسیدم که این حرکت شما مطابق فتوای کدام فقیه و مجتهد است؟ گفت سید صادق شیرازی. گفتم پس چرا خود ایشان هیچ وقت به سر و صورت زیبایش تیغ نمی کشد و قمه نمی زند و چهار دست و پا نمی رود. گفت ایشان هم اگر امروز اینجا بود همین کار را می کرد. بهش گفتم مگر قمه را فقط باید مقابل حرم بزنید؟ چیزی نگفت. پرسیدم این کار شما چه معنی و مفهومی دارد. گفت این کار علامت عشق به اباعبدالله و نشان جان نثاری ماست. ازش پرسیدم چرا این کار را در ملاء عام انجام می دهید. گفت تا مردم ببینند و یاد بگیرند.  پرسیدم بهتر نیست به جای این کار ناپاک و چندش آور، دشمنان دین و دشمنان تشیع را بشناسید و با آنها پیکار کنید؟ به من گفت دشمن امام حسین امثال شما هستید که از میدان عشق بازی می گریزید و مثل بچه مزلّف ها سینه می زنید.

در آخرین جمله بهش گفتم: امام حسین علیه السلام سگ هار نمی خواهد. آدم های با وقار می خواهد. بهش گفتم امام علیه السلام به آدم های فهیم و فخیم احتیاج دارد که دشمن شناس و زمان شناس باشند تا یاری اش کنند و بازیچه دست استعمار انگلیس نشوند. چیزی نمانده بود که قمه اش را روی سرم فرود آورد. فقط شانس آوردم کسانی اطرافم بودند و قمه را از دستش گرفتند...

ماجرای صادق شیرازی و مقلدینش در ایران و عراق و رابطه مستقیم یاسر الحبیب داماد صادق شیرازی با دولت انگلیس داستان مفصلی دارد که شرح و بیان آن در شرایط حاضر شاید به صلاح نباشد. اما بیان آنچه مشاهده کرده ام می تواند معیار خوبی برای قضاوت اعمال این گروه باشد. گروهی که در برابر دوربین های بیگانه و غیر بیگانه، با شدت هـرچـه بیشتر قمـه های تیزشان را به سر می زدند و خشونت و کثافت و وحشی گـری را از فرهنگ شیعه به جهان مخابره می کردند.

فتوای آقای صادق شیرازی هم در باره قمه زنی قابل توجه است: ایشان در پاسخ به این که «آیا می‌توان به جای قمه زنی در روز عاشورا، خون خود را اهدا کرد و از ثواب قمه زنی بهره‌مند شد؟»  می‌گوید:

«اهدای خون بسیار مطلوب است و لکن هیچ چیز جای قمه زدن در روز عاشورا را نمی‌تواند بگیرد، لذا مؤمنان و محبان اهل بیت علیهم السلام سعی بر آن داشته باشند که روز عاشورا قمه بزنند و روز میلاد حضرت، خون خود را اهدا نمایند»

اونهایی که اهل فقه و فقاهت هستند، می دانند که هر مجتهد یا فقیهی برای رسیدن به حکم شرعی به دلایل اربعه (کتاب، سنت، عقل، اجماع) نیاز دارد. اما  نمی دانم آقای صادق شیرازی از کجای قرآن، در کدام سنت، به قوۀ کدام عقل و با کدام اجماع به چنین حکم متقن و محکمی رسیده است... ای کاش خودش هم می آمد در ملاء عام فقط یک بار تیزی قمه را روی سرش وارد می کرد تا دایرۀ نفوذ حکمش گسترده تر شود...

 

ببخشید که کمی طولانی شد.

 

۱۲ نظر ۱۸ مهر ۰۰ ، ۱۹:۱۹
مرآت

 

سال های قبل از کرونا که جمعیت میلیونی برای اربعین از ایران به عراق می رفت، تبلیغات فرهنگی و سیاسی موکب ها و زائران، عموماً رنگ و بوی وحدت و اخوت و همرزمی داشت. به گونه ای که تبلیغات تفرقه انگیز و پر خرج و برج دفتر سیدصادق شیرازی در برابر تبلیغات منسجم و وحدت آفرین پیروان و مقلدان آیت الله سیستانی، آیت الله حکیم و مقام معطم رهبری، رنگ می باخت. حتی کتاب های سخیف و کثیف و تحریفی آنها هم که به صورت رایگان اهداء می شد؛ خریدار نداشت و روی دستشان می ماند. فقط چلو کباب های چرب و نرم و پر ملاتشون بود که بعضی از زائران را به سمت موکب هایشان سوق می داد.

امسال اما، هرچند بعضی موکب های توزیع مواد غذایی، استراحتگاه ها و موکب های فرهنگی دولت عراق و مراجع نجف، مخصوصاً از دفتر آیت الله سیستانی خدمات سالم و صادقانه ای را به زائران اهداء می کردند و موکب های مردمی هم کم و بیش رنگ فرهنگی، وحدت آفرینی و حماسی خود را حفظ کرده بودند؛ مع الاسف جلوه های حماسی و مقاومتی علیه استکبار در فعالیت نهادهای فرهنگی، آن طور که انتظار می رفت، نماد درخشانی نداشت. جوری که انگار هر یک از دفاتر مراجع برنامه های خود را  صرفاً در زمینۀ خدمات رفاهی به زائران، محدود و محصور کرده بودند. البته پندار خوش بینانه من این است که دلیل این کوتاهی ها می تواند انتخابات پارلمانی عراق باشد که قرار است همین روزها برگزار شود.

شاید به همین دلیل بود که فرقۀ ضالۀ یمانی و گروه های منسوب به مقلدین صادق شیرازی، امسال در پیاده روی اربعین، تبلیغات گسترده تری داشتند و نماد و نمود آن نسبتاً بیشتر به چشم می خورد. کثرت تصاویر رنگی بسیار بزرگ از صادق شیرازی در مسیر پیاده روی، غرفه های فرهنگی و تبلیغی آنها، موکب های بزرگ با غذاهای چرب و نرم در مکان های خاص و بالاخره حضور دسته های قمه زنی و سگساری مقلدان شیرازی، از جمله فعالیت های این گروه بود که نسبت به سال های قبل بیشتر دیده می شد.(در باره سگساری و قمه زنی یادداشت مستقلی خواهم نوشت)

کتاب معروف با محتوای بسیار شرم آور شیرازی ها که چندسالی بود جلوی توزیع آن را گرفته بودند و من از معرفی نام آن واقعاً معذورم، امسال مجدداً به صورت محدود در بین زائران توزیع می شد و چون عنوان فریبنده ای هم داشت، متأسفانه بعضی زائران ایرانی با ولع و کنجکاوی بیشتری برای گرفتن آن تلاش می کردند...

فرقۀ ضالۀ یمانی هم اگرچه حضور گسترده و آشکار نداشتند، اما در موکب های بین عمود 513 تا 520 فعالیت نیمه علنی آنها دیده می شد. فرقه ای که ادعای امام زمانی شان هر روز شکل جدیدی به خود می گیرد. اما از نظر مالی و سیاسی مستقیم توسط دولت انگلیس و عناصر باقیمانده از حزب بعث عراق تغذیه و هدایت می شوند...

 

شاید به نظر بیاد که این پست کمی تندروانه باشد. اما باور کنید، من در افکار دینی شخصاً با تندروی های جاهلانه مخالفم. اما معتقدم که شیعیان واقعی باید آن قدر بصیرت داشته باشند که در زمین دشمن بازی نکنند و باید آن قدر هوشمند و زیرک باشند که دشمنان تشیع نتوانند از آنها به نفع سیاست های استعماری شان سواری بگیرند. اما چه کنم که اصطلاح شیعۀ انگلیسی، جامه ایست که فقط بر اندام گروه شیرازی ها دوخته شده است و یمانی ها هم که وضعیت شان اظهر من الشمس است و نیاز به توضیح ندارد...

با این همه، آثار و یادگار به جای مانده از شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی و رفیق دیرینه اش ابومهدی المهندس یعنی همان حشد الشعبی های پرتلاش و مقاوم، نظم و امنیت قابل تحسینی را در تمام مسیرها و اماکن مقدسه ایجاد کرده بودند که باید دست مریزادی جانانه به آن ها بگوییم. 

به امید روزی که ما شیعیان آل علی عاقلانه تر بیندیشیم و با بصیرت و زیرکی لازم، از وادی نفاق به میدان وفاق برسیم و موجب وهن شیعه و تخریب آیین تشیع نباشیم...

 

۶ نظر ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۴
مرآت

 

در اربعین های پیشین، صحنه های عجیب، منحصر به فرد، حیرت انگیز و افتخار آمیز زیادی را دیده بودم که بعضی هایش را در وبلاگ های قبلی به اشتراک گذاشتم. این بار هم با سه مورد اعجاب انگیز مواجه بودم که هرکدام در جای خودش قابل تحسین و تعریف است. اما دوست دارم لطیف ترین آن را اینجا به اشتراک بگذارم:

روز اول سفر، داخل صحن حرم امیرالمؤمنین زن و شوهر جوانی را با نوزاد همراهشان دیدم که روی دستان پدر بود. طفلکی آن قـدر ریـزه مـیزه بود که فـکر کردم عروسک است... ولـی چون می دانستم آوردن عروسک به داخل حرم ممنوع است. یقین کردم که عروسک نیست! با این وجود جلو رفتم و با باباش سلام و علیک کردم و ازش در مورد شهر و دیار و نوزادش پرسیدم. خانمش هم همراهش بود.

اهل زنجان بودند و نوزادشان پنج ماهه! به باباش گفتم در هتل مستقر هستید؟ گفت نه! گفتم در خانۀ دوست و آشنا مهمان هستید؟ گفت نه!  بهش گفتم کجا استراحت می کنید؟ گفت داخل یک حسینیه! پرسیدم قصد کربلا هم دارید؟ گفت بله، گفتم با ماشین؟ گفت نه قراره پیاده بریم! کم کم داشت مغزم هنگ می کرد. اما پرسیدم برای نوزادتون کالسگه هم دارید. گفت آره! با خودم گفتم چه عجب که حداقل کالسکه با خودشون آوردند! دیگه چون سئوالی نداشتم که ازش بپرسم، به صورت جدی و بدون تعارف های مرسوم بهش گفتم ما یک زن و شوهریم اجازه می دهید همراهتان باشیم و کمک تون کنیم. تشکر کرد و گفت نه، خودمون از پس کارمون بر می آییم. با توجه به تجربه ای که داشتیم بهشون توصیه کردیم خیلی خیلی مراقب باشند و هرجا احساس سختی یا خطر کردند از ادامه سفر صرف نظر کنند و بعد با آرزوی سلامتی، باهاشون خدا حافظی کردیم و رفتیم.

برای من عجیب این بود که در آن مسیر طولانی رفت و برگشت و با آن شلوغی جمعیت سیاه پوش که خیلی ها همدیگر را گم می کنند، چرا من باید این زن و شوهر را در پنج نوبت با همین وضعیت که نوزاد، آرام و بی صدا روی دستان پدرش هست ببینم! یک بار در موکب بین راه، یک بار هم دو روز بعد از اربعین در بین الحرمین، یک بار نزدیک حرم عسکرین و یک بار هم  داخل حرم در کاظمین!

راستش از چند جهت حیرت زده شدم. یکی اینکه هربار این نوزاد کوچولو را روی دستان پدر دیدم، آرام و ساکت بود و لباس تمیز بر تن داشت و باباش هم با همان پوشش اولیه اما تمیز و مرتب بود . دوم اینکه خدارو شکر حتی یک ذره آثار خستگی در چهره این پدر و مادر عزیز ندیدم. سوم اینکه متعجب بودم که در آن شرایط سخت بین راهی و شلوغی و سر و صدای موکب ها چگونه این نوزاد ریزه میزه را نگهداری کردند! و نکته آخر این که چطور تونسته بودند در اون فرصت کم، مسیر نجف تا کربلا  و بقیه مسیر ها را پا به پای ما طی کنند.

بررسی این مسئله با عقل و تجربۀ من قابل هضم نبود. فقط به این نتیجه رسیدم که اگر عشق و صبوری و تفاهم و مدیریت داشته باشیم، انگار همه سختی ها قابل تحمّل است و بلکه شیرین و گوارا...

 

پ.ن: این پست قرار بود در قسمت آخر نوشته شود. اما به خاطر یکی از کاربران عزیز، اولویتش را تغییر دادم.

 

۱۰ نظر ۱۶ مهر ۰۰ ، ۱۵:۲۴
مرآت

معطوف به مقدمه ای که در پست قبل نوشتم، در این قسمت فقط به گزارش تقویمی سفر اکتفا می کنم.

ساعت 2 بعد از ظهر به وقت عراق وارد نجف شدیم و مستقیم به سمت حرم رفتیم.  بعد از یک ساعت و اندی زیارت، با چند لقمه نان لواش و پنیر که همراه داشتیم رفع گرسنگی کردیم و بلافاصله قدم به جاده گذاشتیم. وقتی به عمود اول رسیدیم وقت نماز مغرب و عشاء بود. بعد ار نماز، دوباره مسیر را ادامه دادیم و قریب دو ساعت و نیم  راه رفتیم. اما در حالی که هنوز قصد ادامۀ مسیر را داشتیم، یک خانم روستایی با اصرار و سماجت تمام ما را به خانه اش برد. خانه ای که بسیار محقر و فقیرانه بود. البته شرط ما این بود که فقط برای خواب و استراحت مهمانش باشیم.

روز بعد ساعت 5 صبح حرکت کردیم و بعد از سه ساعت پیاده روی، دوباره با کمی نان و پنیر خودمون سد جوع کردیم و البته از چای داغ موکب های عراقی هم بهره مند بودیم.

مسیر را تا اذان ظهر ادامه دادیم و بعد از نماز ظهر و عصر دوباره تا مغرب و بعد از نماز مغرب و عشاء نیز تا ساعت 10 شب مسیر را بی وقفه طی کردیم. اما به خاطر خستگی در یکی از موکب های کنار جاده شب را به صبح رساندیم و دوباره حرکت و صبحانه ای مختصر در مسیر راه و خلاصه به همین صورت ادامۀ سفر تا مقصد...

ساعت 8  صبح روز اربعین وارد بین الحرمین شدیم. سه شب در کربلا، دو شب در سامراء و نصف روز در کاظمین و مجدداً حرکت به سمت نجف و یک شب اقامت در کنار حرم مولا امیرالمؤمنین علیه السلام.

روز آخر نیز بعد از زیارت کامل در حرم امیرالمؤمنین، یک ساعتی برای حضور در وادی السلام و زیارت مرقد شهید عزیز ابومهدی المهندس و شهید گرانقدر محمد باقر صدر وقت گذاشتیم، و بلافاصله روانه کوفه شدیم.

اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد کوفه همراه با زیارت حرم حضرت مسلم و جناب هانی و مختار، آخرین برنامۀ سفر 9 روزۀ اربعین ما بود که به پایان رسید و ما با آرزوی قبولی زیارات و با آرزوی سفرهای مکرر در کنار همۀ مشتاقان، برای بازگشت به تهران عازم فرودگاه نجف شدیم...

ان شاءالله بعضی دیده ها و پدیده های این سفر را در قسمت های بعد خواهم نوشت.

 

بعداً نوشت: در مورد قبر شهید بزرگوار سید محمد باقر حکیم کامنت های حاج خانوم را حتماً در بخش نطرات بخوانید.

۹ نظر ۱۵ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۵
مرآت

چون ابلهان، ننگ ملامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما...

 

مختصر امام شناسی را در حد بعضی از مفاهیم زیارت جامعه مرهون نام و یاد عارف معروف «مرحوم علی اکبر معلم دامغانی» می‌دانم که در نوجوانی فقط اسمش را شنیده بودم و هرگز او را ندیدم و صدایش را نشنیدم. اما بعد از وفاتش بارها بر مزارش رفتم و برایش فاتحه‌خوانی کردم.

آغاز این معرفت، با خوابی شروع شد که تمام صحنه‌ها و گفتگوهای آن خواب، بی کم و کاست فردا و پس فردایش برایم اتفاق افتاد و نتیجه‌اش شد آن‌چه که تصورش را هم نمی‌کردم. ماجرای این خواب البته کمی طولانی است که شرح آن مجال دیگری را می‌طلبد.

از آن موقع تا الآن، نجف و کربلا و کاظمین و سامرا و مشهدالرضا را هیچ وقت بدون اشک و آه و اشتیاق نرفتم و هیچ وقت به قصد گرفتن حاجت‌های مادی با ائمۀ اطهار درد و دل نکردم. همیشه یا به قصد خدمت رفتم یا به قصد زیارت و عرض ارادت و تجدید بیعت و  دعا برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه‌الشریف.

در سفر کربلا و مخصوصاً زیارت اربعین علاوه بر آن‌چه گفتم، تعهداتی هم برای خود قائلم و بر این تعهدات بسی پایبندم. مثل کم‌خوری، کم‌گویی، کم‌خوابی، پرهیز از شوخی و خنده و بذله‌گویی، پرهیز از راحت طلبی‌ها و بهانه‌جویی‌ها، دادن حق تقدم به دیگران، مسخره نکردن فرهنگ‌ها، عدم عیب‌جویی‌ها و جدال‌های بیهوده، درخواست هدایت و عاقبت بخیری برای دوست و همسایه و همکار، دعا برای بستگان و آشنایان و حق‌داران شناخته و ناشناخته و بالاخره دعای خیر برای دیگران و استفادۀ حد‌اکثری از فرصت‌ها و رخصت‌های سفر.

از نظر من حرم مطهر امامان شیعه، همیشه تبرک است، امامان ما همه باب الحوائج و صاحب کرامتند، هریک از امامان ما چه حاضر و چه غایب، مقام و مرتبت‌شان حتی از حضرات عیسی، موسی، نوح، ابراهیم، داود و سلیمان هم بالاتر است. زنده کردن مردگان، شفای بیماران، گره گشایی از گرفتاران، رفع نیاز از حاجتمندان و اطلاع از اسرار عالم، کمترین مقامی است که می‌شود برای ائمۀ اطهار علیهم‌السلام بر‌شمرد. اما محدود کردن مقام امامت به این کرامت‌ها و حاجت‌خواهی های حاصل از ناشکیبایی‌ها را جفا در حق آن‌ها می‌دانم.

ما امام معصوم را حجت خدا و واسطه فیض الهی به کل موجودات عالم می‌نامیم. ما امام را مظهر حق و حق محض می‌دانیم. امامان ما صاحب مقام عصمت و طهارتند و ما نفس کشیدن در دنیای بدون امام را جز مرگ و ننگ و عذاب نمی‌دانیم. برای ما امام «ﺍﻟﺴَّﺒَﺐُ ﺍﻟْﻤُﺘَّﺼِﻞُ ﺑَﯿْﻦَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ‌ﺍﻟﺴَّﻤﺎﺀ» است. به همین دلیل، همیشه خود را مدیون و بدهکار آن بزرگواران می‌دانم و هرچه غیر از اطاعت و ارادت در برابر آن‌ها را برای خود، خسران و در حق آن‌ها جفا می‌پندارم... و باز به همین دلیل است که غیبت امام زمان را دلیل بی لیاقتی خود و امثال خود می‌دانم و تلاش و مجاهدت و دعا برای فرج مولای وحید و طرید و شرید را بر ذمّۀ خود واجب عینی تلقی می‌کنم...

از این رو سفر اربعین، برای من هیچگاه نه جنبۀ سیاحتی دارد و نه جنبه هوس و جَو زدگی. اربعین سفر عشق و دلدادگی و دلباختگی است. اربعین همایشی قیام انگیز است همراه با عشق به اباعبدالله الحسین با هدف ظلم ستیزی و فریاد علیه استکبار و مستکبران عالم با هر رنگ و لعابی که باشند. اربعین فرصتی است برای زمینه‌سازی و گسترش عدالت‌خواهی در جهان توسط شیعیان و محبان راستین امام زمان عجل الله تعالی فرجه تا تشنگان حق و عدالت را برانگیزانند و دنیای پر از ظلم و جهل را مهیای ظهور منتقم خون حسین علیه‌السلام نمایند.

 

پ.ن:

  1. بیت از شاعر بزرگ انقلاب، علی معلم دامغانی مربوط به واقعۀ عظیم عاشوراست که با مفاهیمی بسیار سنگین اما پر مغز و جانسوز سروده شده و من مصرع اول این بیت را با عرض پوزش از ایشان تغییر داده ام.
  2. مرحوم علی اکبر معلم دامغانی عارف مشهور نیز، از دوستان صمیمی حضرت امام خمینی رحمة الله علیه و عموی آقای علی معلم دامغانی است.
  3. علی معلم  روی سنگ مزار عموی مرحومش، با شعری مخصوص و مختصر رابطۀ مکتبی و معرفتی ایشان را به زیبایی و به صورت منحصر به فرد بازگو کرده است.
  4. این پست نسبتاً طولانی مقدمه ای بود برای نوشتن چند یادداشت کوتاه از سفر اربعین امسال که ان شاءالله بعد از فرصتی کوتاه در سه چهار قسمت تقدیم حضورتون خواهم کرد.

+ مقدمات سفر اربعین امسال چه از مرزهای زمینی و چه از مرزهای هوایی آن‌قدر تلخ و آزار دهنده بود که ندیدم حتی یک نفر هم از این وضع ناراضی و عصبانی نباشد. کاش دولت آقای رئیسی در این زمینه با مردم روراست تر و مهربان تر رفتار می‌کرد...

۷ نظر ۱۴ مهر ۰۰ ، ۰۰:۲۱
مرآت

 

 

قدم به راه اربعین. ان شاءالله 

جانم به فدایت یا اباعبدالله، ممنونم از نگاهت آقای بی کفن، ممنونم از نوکر نوازی ات ای کشتی نجات امت.

حسین جان، ای پسر فاطمه سلام الله علیها؛ همین قدر که لطف کردی و با تمام محدودیت های موجود و درماندگی و بی نوایی خودم، کار ویزا و بلیط سفر را ناباورانه برایم فراهم فرمودی تا بار دیگر جزو زائرانت باشم و به پابوسی ات قدم بگذارم، برایم افتخاری بزرگ و فرصتی مغتنم است. ان شاءالله توفیق داشته باشم با انفاس قدسیه و نگاه مهرورزانۀ خودتون، وظیفه نوکری و خدمتگزاری ام را به آستان مقدس و ملکوتی تان در حد بضاعت ناچیزم ادا کنم.

 

به لطف خدا، در زیارت ها و اربعین های قبلی به یاد همۀ دوستان و همراهان حقیقی و مجازی بودم و افتخار دارم که همیشه بیشتر از خودم، درد و تقاضا و حاجتمندی دوستان، آشنایان و سفارش کنندگان را در سینه داشتم...

البته بر اساس یک وظیفه دینی، دعای اصلی و همیشگی ما بچه شیعه ها، سلامتی و ظهور مولایمان حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف و نجات شیعیان مظلوم جهان، پیروزی مقاومت لبنان و یمن و بحرین و عراق و افغانستان... و تعالی مقام امام عزیز و شهدای گرانقدر و سلامتی مقام معظم رهبری است.

اما در کنار این دعای همیشگی، این بار هم ان شاءالله و به یاری حضرت حق، از طرف همۀ عزیزان، بستگان، آشنایان و همراهان مجازی و غیر مجازی نایب الزیاره هستم و به یاد همه تون خواهم بود. به یاد دنبال کنندگان، به یاد دنبال شوندگان، به یاد خوانندگان این وبلاگ و وبلاگ های قبلی، به یاد کامنت گذاران، به یاد کنکوری ها، به یاد آقا پسرهای جوون، دخترخانم های دم بخت، عروس خانم های نازنین و آقا دامادهای گل، به یاد اونهایی که در آستانۀ رسیدن به مقام مادری هستند و قراره به زودی نوزاد ناز و دلنوازشون را در آغوش بگیرند، به یاد اجاره نشین ها، به یاد بیماران کرونایی و غیر کرونایی، به یاد مشتاقان زیارت ائمۀ طاهرین علیهم السلام، به یاد اونهایی که به قول خودشون جامانده اند. به یاد اونهایی که تلاش کردند بروند اما به خاطر شرایط خاص کشور و سهمیه بندی زائران یا به خاطر تنها بودن و یا به هر دلیل دیگری نتونستند عازم شوند، و خلاصه به یاد همه کسانی که به نوعی در ذهن و فکر من حضوری نیکو و خاطره انگیز دارند، خواهم بود. ان شاءالله الرحمن.

 

عذر تقصیر و طلب حلالیت و التماس عفو و بخشش و دعا دارم...

 

+ کامنت هاتون را می خوانم. اما شاید در این چند روز فرصت جواب دادن نداشته باشم...

 

۱۷ نظر ۰۳ مهر ۰۰ ، ۱۹:۱۶
مرآت

امروز، یکی از خانم های فامیل در استاتوس واتساپش با عرض ارادت خدمت محمد رضا شجریان، سالروز تولد او را با واژه های اغراق آمیز تبریک گفته بود و از او بعنوان خواننده و هنرمند محبوب به صورت عاشقانه تجلیل کرده بود.

 

برایش کامنت گذاشتم و نوشتم:

«آن روز که ما تصنیف‌های شجریان را گوش می‌کردیم، مسخره‌مان می‌کردید، به او ناسزا می‌گفتید و به صدایش تُف می‌انداختید. امیدوارم خدا تغییر رویکردتان رو پذیرا باشد و در قیامت شما را با شجریان محشور فرماید!!»

پ.ن: در هفتۀ دفاع مقدس، یاد و خاطر شهدای عزیز، جانبازان، ایثارگران به ویژه یاد و خاطر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و امام شهیدان را گرامی می‌داریم.

۱۰ نظر ۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۹
مرآت