https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

آخرین مطالب

۲۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گذرگاه فکر و ذکر» ثبت شده است

دهه هشتاد بود که دگراندیشان جامعه ما آرام آرام به رادیو تلویزیون های اون ور آب، گرایش پیدا کردند. در توجیه این گرایش نیز فقط یک دلیل داشتند و آن این بود که می گفتند، صدا و سیمای ما اخبار را سانسور می کند و حقیقت را به مردم نمی گوید!

یادم هست که گرایش این طیف از آدم ها به تلویزیون های بیگانه، تدریجاً به سایر اقشار مردم هم سرایت کرد و به صورت یک مسئلۀ سیاسی، در جامعه بروز و ظهور پیدا کرد و مسئولان را به چاره اندیشی وا داشت! به حدی که در هر محفلی که این بحث به میان می آمد، فوراً صدا و سیما را مقصر اصلی این رویکرد معرفی می کردند و به عنوان یک نظر متقن و عالمانه رأی صادر می کردند که صدا و سیما باید برای جذب مخاطب، در زمینه های خبری و هنری، سانسور را کنار بگذارد، به هنرمندان آزادی بدهد و واقعیت ها را از مردم مخفی نکند!

باز یادم هست که در آن روزها آن قدر، تب این مسئله بالا گرفته بود که رئیس دولت وقت، مکرر در مکرر اعلام می کرد که دانستن حق مردم است و مردم باید همه چیز را بدانند و خیلی چیزهای دیگر. جالب این جاست که همین شعار به ظاهر زیبا، تا مغز استخوان اعضای کابینه، نفوذ کرده بود و کار آن قدر بالا گرفته بود که وزیران مرتبط و غیر مرتبط موضوع و سایر مسئولان برخط و درخط و حتی مسئولان امنیتی و انتظامی آن زمان نیز شب و روز بر این بوق می دمیدند تا صدا و سیما را محکوم و مجبور کنند که حداقل در زمینۀ اخبار، سیر تا پیاز وقایع را به مردم منتقل کند!!

حالا بگذریم از این که رئیس دولت وقت، خودش استاد مخفی کاری و وارونه نگاری بود و رسانه های همسو با دولت هم، ماهرانه از کاه، کوه می ساختند و هر دروغ شاخداری را به عنوان راست، به خورد مردم می دادند، اما با همین ترفند موفق شدند مسئولان صدا و سیما را رفته رفته مجاب کنند تا برخی وقایع خبری را ولو مهیج و مخرب و خانمان سوز باشد، روی آنتن ببرند!!

و درست از همان وقت بود که صدا و سیما، در راستای تحقق بخشیدن به شعار فریبکارانۀ «دانستن حق مردم است» برخی اخبار مربوط به ناهنجاری های اجتماعی، ناهنجاری های اخلاقی، درگیری های جناحی، شعارهای براندازانۀ معاندان و برخی نیش و کنایه و لج بازی مسئولان سه قوه را بدون توجه به خاستگاه واقعه و بدون توجه به پیامدهای سوء آن، در قالب برنامه های خبری و غیر خبری روی آنتن برد. تا اصلاح طلبانِ دگراندیشِ غربگرا را مسرور کند و بعضی اصولگراهای خشک مغز را به مقابله علیه جناح رقیب وادارد. اما صدا و سیما نه تنها با این کار مخاطب را جذب نکرد؛ بلکه حفره های یأس و سرخوردگی و اختلاف را هم در بین مردم عمیق و عمیق تر کرد و حتی رابطه های خانوادگی و خویشاوندی ما را هم به مسلخ برد.

اما حالا دوسالی هست که از گوشه و کنار جامعه  صدای اعتراض اساتید و نخبگان و دلسوزان بلند شده و می گویند چرا صدا و سیمای ما این قدر بی مهابا شده، چرا این قدر خبرهای منفی را بولد می کند و چرا دزدی ها، اختلاس ها، گرانی ها و نابسامانی های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را دم به ساعت بازنشر می دهد!؟؟

و در این میان ما ماندیم و ماجرای لاینحل یک بام و دوهوا که چرا دانستن و شفافیت، در یک زمان مطلوب است و حق شهروندی محسوب می شود و در دوره ای دیگر مذموم است و سم مهلک که مردم را و سلامت سیاسی جامعه را به جهنم ناامیدی و وازدگی می کشاند...

پ.ن:

  1. از امیر مؤمنان علی علیه السلام: «ولا تقل ما لا تعلم، بل لا تقل کل ما تعلم» آن چه نمی دانی مگو! اما هر آن چه  را هم که می دانی مگو! 
  2. ضرب المثل معروف: دروغ نباید گفت، هر راست نیز نشاید گفت.
  3. هرسخن جایی و هر نکته/ نقطه/ مکانی دارد...

 

۲ نظر ۰۶ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۷
مرآت

اگر تا یک هفتۀ قبل، در بارۀ اسم و شخصیت «حسن صیاد خدایی» از هشتاد میلیون ایرانی سئوال می کردیم، غیر از معدودی افراد خانواده و بستگان و همکارانش، هیچکس او را نمی شناخت و اگر بخواهیم به شکل آماری حرف بزنیم، باید بگوییم در بالاترین تخمین از هر 266666 نفر ایرانی فقط یک نفر شهید صیاد خدایی را می شناخت.

و حالا چند سئوال مرتبط:

  1. چرا ما ایرانی ها، شخصیت های علمی و ارزشمند کشورمان مثل اردشیر حسین‌پور، مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن، مسعود علی‌محمدی، داریوش رضایی‌نژاد، محسن فخری‌زاده مهاباد، حسن تهرانی مقدم و صیاد خدایی را تا قبل از شهادتشان نمی شناسیم و فقط بعد از شهادت نام آنها را می شنویم؟ مگر هوش و حواس ما کجاست و اولویت های زندگی ما در کدام نقطه متمرکز است که از این ها غافل می مانیم؟
  2. چرا آمریکا و اسرائیل و انگلیس، چهره های سرشناس و اثرگذار ما را بیشتر از خود ما می شناسند؟ و چرا بهتر از ما آن ها را ردیابی می کنند؟
  3. گفته شده است که این ترور، به لحاظ شیوه و شگرد، دنبالۀ عملیات های قبلی اسرائیل است و حالا سئوال این است که اسرائیل چگونه موفق می شود این قبیل افراد را در داخل کشور و در درون یک نهاد نظامی_امنیتی  شناسایی و طرح ترور آنها را به ساده ترین شکل به اجرا گذارد و به ریش ما بخندد؟
  4. سئوال بعدی این است که نهادهای پرسابقۀ امنیتی جمهوری اسلامی و حتی خود سپاه و سازمان اطلاعات سپاه، کجای کار ایستاده اند؟ چرا بعد از 42 سال هنوز باید در برابر آدم کش ها منفعل باشیم؟ و چرا هنوز انقلاب ما باید از این ناحیه آسیب ببیند؟
  5. شهادت برای افراد دلسوختۀ انقلاب، یک افتخار بزرگ است. اما آیا سازمان های مسئول نباید حفاظت و صیانت از این سرمایه ها را وظیفۀ خود بدانند؟

به نظر من، بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب، سازمان های متعدد امنیتی ما باید سیستم ناهمگون خود را بازیابی و بازشناسی کنند. باید به جای ساخت و ساز ابنیه غیر ضرور و به جای ایجاد ساختارهای ناکارآمد و تعدد مراکز نامتوازنِ امنیت سوز؛ راه مقابله با تهدیدات ضد امنیتی را در وفاق و هم دلی و هم صدایی جستجو کنند! باید ظرفیت پراکنده و ناهمساز خود را بیش از هرچیز برای شناسایی عوامل نفوذی در مراکز حیاتی و حسایس متمرکز کنند و حتی باید پیش قدم شوند و این بار، پاک سازی و ایمن سازی سیستم را از درون ساختار خود آغاز کنند.

پ.ن 1- حادثۀ متروپل آبادان هم بسیار ناگوار و جگرسوز بود، اما غمناک تر از آن، حرف های ضد و نقیض و شبه دروغ است که مقامات مسئول دارند به خورد خلایق می دهند و داغ ما را عمیق تر می کنند.

پ.ن 2- اگر حال دعا داشتید، از خدا بخواهید به آقای استاندار خوزستان، به فرماندار آبادان، به آقای مخبر و به محسن رضایی و به بقیۀ مسئولین مشابه، ذره ای صداقت، درایت و فهم فرهنگی عنایت کند.

۶ نظر ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۰۴
مرآت

کاش همچون حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه در بطن و متن حوادث زندگی ما نیز مسیحا نفسی می بود تا سایه روشنِ عقاید ما را می شُنود، تا پیدا و پنهان کلام ما را می آزمود و با تیغ ترشیح و تنقیح خویش، کژراهه ها، بیراهه ها و پیراهه ها را از پندار و گفتار ما می زدود...

پ.ن: توفیق درک حضور چهار امام معصوم، گوارای وجودش

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۳۲
مرآت

امروز داشتم به این فکر می کردم که اگر سال 61 قمری، منِ مرآت، شهروند مدینه یا کوفه بودم، چه حال و روزی داشتم و نسبت به تحولات سیاسی آن روزها چه موضعی می گرفتم. آیا ایمان دینی یا غیرت انسانی من آن قدر بود که بتونم جایگاه حجت خدا را بفهمم و امامم را در آن شرایط تنها نگذارم؟! یا این که مثل بعضی ها بی تفاوت و یا مثل بعضی دیگر...و... و...؟؟؟؟

واقعاً هرچی فکر کردم، نتونستم به خودم جواب مثبت بدهم، اما پاسخ منفی هم دلم راضی نمی شد برای این سئوال داشته باشم. پس ناگزیر شدم به خودم تخفیف بدهم و جوهر وجودم را با پرسش دیگری محک بزنم. سئوال را این طور از خودم پرسیدم: اگر قرار باشد یک نمای مختصر از وقایع کربلا را برایم آشکار کنند و یا اگر قرار باشد پرده ای کوچک از اون حادثۀ عظیم را مثل یک رؤیا برایم نمایش دهند! آیا واقعاً تحمل دیدنش را دارم؟ آیا واقعاً می تونم یک لحظه چشمم رو به روی اون صحنه های درناک باز کنم؟

 راستش باز هم جرأت نکردم به خودم پاسخ مثبت بدهم. چون می دانستم صحنه های کربلا آن قدر دردناک و هولناک است که نه فقط من ضعیف و درمانده، که حتی بعضی انبیاء و اصفیاء الهی هم از دیدن و شنیدن آن واقعۀ عظماء خون گریه می کردند و شاید به همین دلیل بوده که بزرگان دین، حتی ما را از خواندن روضۀ مکشوف هم بر حذر داشته اند.

بنا براین، باز هم به خودم تخفیف دادم و برای بار سوم  پرسش را این گونه مطرح کردم: اگر مجبور باشم یکی از صحنه های کربلا را به مشاهده ببینم یا در خواب با اون صحنه مواجه شوم، با این تفاوت که مخیّر باشم و به حسب ظرفیت وجودی خودم اون صحنه را انتخاب کنم؛ اونوقت من کدام صحنه را انتخاب می کنم؟

با این سئوال کمی جرأت پیدا کردم، انگار که ما آدم ها هرجا حق انتخاب داشته باشیم، مسئله برامون خیلی ساده تر و دلچسب تر می شود... سئوال را دوباره در ذهنم مرور کردم و دیدم می تونم با این پرسش تا حدودی کنار بیام. این شد که فی الفور دست به قلم بردم و پاسخ را بر صفحۀ کاغد این جور نوشتم:

به نظر من اگر چنین اتفاقی بیفتد و حق انتخاب داشته باشم؛ یقیناً از بین تمام صحنه های خونبار و غمبار کربلا، از تمام لحظه های خوف و خطر عاشورا، از تک تک آزمون های دشوارش، از اخلاص یاران اباعبدالله، از نهراسیدن هایشان، از عشق بازی هایشان با شمشیر، از حنجره های عطشمند، از ایمان بی انتهای آنها، از قطعه قطعه شدن هایشان، از صحنۀ جنگ و گریز علقمه، از ایمان پولادین اصحاب، از پرده های مدهوش کننده و از تمام آنچه می شود دید و از هوش نرفت تا آن چه ندیده بی هوشت می کند؛ از میان همۀ این صحنه ها فقط و فقط صحنۀ پشیمانی جناب حر و برخورد محبت آمیز پسر فاطمه علیه السلام را انتخاب خواهم کرد! می دانید چرا؟ چون یقین دارم که در پیشگاه امام حسین علیه السلام به اندازۀ 1382 سال طوق کوتاهی و قصور به گردن دارم و امروز نیز، بیش از هرچیز به انتخاب صحیح جناب حُر و به عنایت مولا و مقتدایم نیازمندم.

پ.ن:

  1. وقتی ایمان مستودع من با یک کیلو مرغ 58000 تومانی مصادره می شود، وقتی برای چند تیکه نان که قرار نیست گران شود؛ علیه هستی و استقلال ملت هجوم می برم، چگونه می توانم باور کنم که زیر تیغ و تیر و نیزه و خنجر، از پیشوای خود فاصله نمی گیرم؟
  2. ما که در هشت سال دوران خفت و نکبت و وقاحت و خیانت و اشرافیت حسن فریدون، برای خفظ کیان و یکپارچگی کشور سکوت کردیم و خم به ابرو نیاوردیم؛ حالا هم بلدیم یک سال و بلکه سه سال دیگر دندان روی جگر بگذاریم و به دولتمردان مدعی انقلابیگری مهلت بدهیم تا بلکه بهانه ای نداشته باشند و ان شاءالله مدیریت کشور مظلوم شیعه را سر و سامان دهند.

 

۸ نظر ۲۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۵۹
مرآت

اولین سفرم به نجف و کربلا در سال 85  اتفاق افتاد. یکی از خاطرات آن سفر را قبلاً اینجا نوشتم و حالا خلاصه‌ای از خاطرۀ دوم را تقدیم می‌کنم که موضوعش یک ملاقات ناباورانه است:

در اطراف حرم، داخل کوچه‌ای تنگ و باریک که صدها رشته کابل مازاد برق و تلفن از در و دیوارش آویزان بود، دنبال منزل آیت الله می‌گشتیم. کوچه ای که یک خودروی سواری سبک به سختی از آن می‌گذشت؛

درب خانه آیت الله نیمه باز بود، طلبۀ دربان جلو آمد و پرسید کی هستید و چه می‌خواهید؟ گفتیم مسلمان ایرانی هستیم و می‌خواهیم حضرت آیت الله را زیارت کنیم:)  پرسید چه کاره‌اید و در چه رابطه‌ای کار دارید؟ گفتیم جوان هستیم و صاحبدلی را می‌جوییم که نصیحتمان کند و راه را نشانمان دهد. گفت وقت حاج آقا محدود است و برنامه دیدار ندارد. گفتیم ما هم جوان هستیم و به دیدار ایشان نیازمندیم! و دور از شأن است که از خانۀ علما دست خالی برگردیم:) گفت این همه عالم در این شهر است، چرا فقط این جا؟ گفتیم اینجا بیت فقاهت و سقایت است، می‌خواهیم بعد از سال‌ها عطش و تشنگی، جرعه‌ای کلام از چشمۀ احکامش بنوشیم... مکثی کرد و گفت آخه حضرت ایشان نمی‌تواند پاسخگوی عموم مردم باشد. گفتیم ما عموم جامعه نیستیم، لطفاً ما را اختصاصی بدانید و اجازۀ دیدارمان دهید :)

 

طفلکی دربان محترم بیت، به بن‌بست رسیده بود و دیگر توجیهی برای رد کردن ما نداشت. ما هم کم‌کم حرف‌های مان داشت رنگ جدی می‌گرفت اما تلاش کردیم دامنۀ کلام را از دایرۀ شوخ طبعی و ادب بیرون نبریم تا شاید فرجی حاصل شود. بر این نسق، سماجت کردیم و سنت چانه زنی را ادامه دادیم و این بیت از جلال الدین رومی را برایش خواندیم:

گفت پیغامبر که چون کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

و با این ترفند حاجب محترم را به خنده واداشتیم و او را مجاب کردیم تا خواستۀ ما را نزد مهتر بیت به اندرون ببرد شاید تا مرحمتی کند و رخصت دیدار دهد!!

در همین حیص و بیص دیدیم که عزیز دیگری از درون خانه جلو آمد و پرسید چه می‌خواهید؟ گفتیم حضرت آیت الله را می خواهیم:) و باز همان حرف‌های قبلی را با رتوش بیشتر تکرار کردیم و... و... ... تا اینکه بالاخره مقبول طبع ایشان افتاد و برای فردای آن روز، به تعداد 9 نفر به ما نوبت دیدار عنایت فرمود.

فردا ساعت 10 صبح در اتاق انتظار با یک سینی چای نیمه تازه‌دم از ما پذیرایی فرمودند. اما در هنگام صرف چای، تذکر اکید می دادند که بیشتر از 5 دقیقه وقت حاج آقا را نگیریم. ما هم پذیرفتیم و اطمینان دادیم که حرف‌های ما بیشتر از یک دقیقه طول نمی کشد. و گفتیم که البته اختیار گفت و شنود حضرت آیت الله دست ما نیست و ما دور از ادب می‌دانیم که در گرماگرم وعظ و کلام کسی، محضرشون را ترک کنیم :))

بعد از صرف چای به اندرون رفتیم که اتاقی کوچک و بدون مبل و صندلی بود. در دو ضلع اتاق به تفکیک مجرد و متأهل روی پتوهای ملحفه شده نشستیم! :) هنوز در حال جا به جا کردن پاهایمان بودیم که ناگهان حضرت آیت الله وارد شدند. بلافاصله برخاستیم، صلوات دادیم، سلام و عرض ادب کردیم و منتظر ایستادیم... حضرت آیت الله بدون تکلف و بدون آداب، همان جا جلوی درگاه اتاق نشستند و ما هم به تبع ایشان سر جایمان آرام گرفتیم، اما این بار خیلی مؤدب و سر به زیر و روی دو کُندۀ زانو به حالت دست به سینه نشستیم...

حالا دیگر وقت آن بود که حضرت آیت الله حرف‌های ما را بشنود و به موعظه و نصیحت مهمانمان فرماید. رئیس دفتر ایشان هم که به خاطر ناشناس بودن ما دچار استرس شدید شده بود و دل توی دلش بند نبود، به نمایندۀ جمع اشاره کرد که صحبت را شروع کند.

نمی دانم چرا؟ اما حس قومیت و ناسیونالیستی ما گل کرد و خود را با شهر زادگاه و محل سکونت، خدمت آیت الله معرفی کردیم و در آخر نیز با چاشنی مزاح درخواستمان را به صورت مختصر خدمت ایشان این جور عرضه داشتیم:

  • دل‌های سخت ما را با کلامی و پیامی نوازش دهید.
  • بعنوان هدیه‌ای متبرک، مجردهای ما را فی‌المجلس و متأهل‌های ما را در نماز شب خودتون دعا فرمایید:))

پ.ن: و حالا چکیده‌ای از فرمایشات حضرت آیت الله سیستانی.

  • شما عزیز هستید، دل های شما نرم است، من وقتی هم وطنان ایرانی را می بینم. خوشحال می‌شوم...ان شاءالله مورد عنایت خداوند باشید و ان شاءالله امر ازدواج جوان ها هم آسان شود :)
  • شما بحمدالله جوانید، فرصت مطالعه دارید، فرصت کار دارید، شناخت خودتان را از مسائل بالا ببرید. برای رشد خودتان، برای دینتان و برای کشورتان کار کنید. مطمئن باشید که خدا هم به شما کمک می کند.
  • قدر کشورتان و رهبرتان را بدانید. آرامش و امنیتی که شما دارید، خیلی از کشورهای به اصطلاح جهان اول ندارند. ما که این جا هستیم می‌فهمیم شما از چه نعمت بزرگی برخوردارید. شما مثل ماهی درون آب هستید. از جهنم بیرون آب خبر ندارید. ماهی وقتی ارزش آب را می‌فهمد که بیرون از آب بیفتد. بین خودتان وحدت داشته باشید. یک پارچه باشید.
  • من بیش از چهل سال است که از ایران دورم، آنجا نیستم که بخواهم بگویم چه کار کنید و چه کار نکنید. اما اخبار ایران به من می‌رسد و می‌دانم که چه قدر تفاوت است بین آن جا و جاهای دیگر... برای مردم عراق هم دعا کنید. وضعیت عراق دشوار است. خودتان می بینید و دیدید حضور آمریکایی‌ها در عراق را...

 

۱۷ نظر ۲۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۱۳
مرآت

دیروز با چند نفر شاعر، ویراستار ادبی، نویسنده، تحلیل گر تاریخ اسلام، دو نفرطلبه، چندنفر اهل رسانه و معدودی از فارغ التحصیلان دانشگاه امام صادق گعده ای داشتیم. در آن جمع پیشنهاد شد، در پنج دقیقه زمان یک قطعه ادبی با مضمون و مفهوم منسجم بنویسیم که در آن از واژه های درد، درمان، زخم، نماز و بهشت استفاده شده باشد... دو نفر نویسنده و یک شاعر پیشکسوت هم قرار شد دستنوشته ها را داوری کنند.

پنج نفر از حاضران پیشاپیش بنده را بعنوان برنده معرفی کردند، دونفر هم که از قبل بنده رو می شناختند، پیشداوری ان ها را تأیید کردند... ...  مسابقه شروع شد، من هم قطعه ای تقدیم کردم و متأسفانه برنده شدم. :))

به نظرم خواندنش خالی از لطف نیست. بخوانیدش.

ما، در بستر تُهیدستی ترانۀ سرمستی سروده ایم. ما زیر آبشار درد، غسل نجابت کرده ایم تا در دامانِ درمان، نماز اجابت بجای آوریم. ما عادت کرده ایم زخم های سرد سکوتمان را با مرهمِ گرمِ قنوت التیام بخشیم. ما زبانِ نیازِ فرزندانِ فرداییم. پس، از بهشتِ تقرّب به دوزخِ تعرّب عدول نخواهیم کرد.

 

۹ نظر ۰۵ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۵۲
مرآت

 

هیچ‌گاه به بهانۀ همراهی و رضایت همسر و خانوادۀ محترم او، حرمت پدر و مادر خود را نشکنید و تکریم آن‌ها را فدای خوشایند همسرتان نکنید. حتی اگر پدر و مادر در حق شما کوتاهی کرده باشند. حفظ حقوق همسر و رعایت حقوق والدین هر دو واجب است.

 

پ.ن: از تجربه های زندگی.

 

+ از خانم لیلا خدایار بسیار سپاسگزارم که متن این یادداشت را در وبلاگ خودشون به صورت عکس نوشته بازنشر دادند. 

۸ نظر ۲۴ آبان ۰۰ ، ۲۳:۳۰
مرآت

 

از تجربه های مکرر زندگی این است که هر خانم محجّبه ای باید به ازای هر ساعت حجاب گذاشتن و بیرون از خانه بودن، در بازگشت به خانه حداقل سه چهار دقیقه برای آراستگی سر و موی خود وقت بگذارد. وگرنه کم کم هنر سلیقه داشتن را فراموش می کند و به احتمال زیاد از چشم همسرش می افتد... 

 

+ می دانم که این ها برای خانم های فرهیخته ای که این جا را می خوانند، توضیح واضحات است. اما مطمئنم که گفتن و دوباره شنیدنش خالی از لطف نیست.

 

+ منظور از آراستگی، لزوماً آرایش کردن نیست. منظورم در حد شستن، شانه زدن و مرتب سازی موی سر است.

 

پ.ن: تجربه های زندگی را بر اساس مشاهدات عینی و با اتکاء به نمونه ها و مستندات شغلی خودم می نویسم که متأسفانه ارزان به دست نیامده است...

۷ نظر ۰۹ آبان ۰۰ ، ۲۲:۳۷
مرآت

 

برخلاف اکثر زائران محترم ایرانی و غیر ایرانی که در حرم ائمۀ اطهار علیهم السلام و در مسیرهای زیارتی و اماکن مقدسه اشتیاق فراوانی برای عکس انداختن و سلفی گرفتن دارند، -که البته ایرادی هم بر آن مترتب نیست-  اما من هیچگاه اشتیاقی برای این کار نداشتم و ندارم. مگر آنکه کسی بدون اطلاع، از من عکس بگیرد.

 البته در خارج از صحن و ضریح هم اشتیاقی برای این کار ندارم ولی منعی هم برای خودم قائل نیستم. یعنی اگر دوستان و همراهان بخواهند با هم عکس بگیریم، پیشنهادشان را رد نمی کنم. اما امسال، بعد از سفرهای زیارتی و اربعین های متعدد، در آخرین روز زیارتم در حرم ملکوتی علی علیه السلام، دیدم خیلی ها دارند عکس و فیلم و سلفی می گیرند و خادمین حرم هم چندان ممانعت جدی نمی کنند. در همین حال یک لحظه به ذهنم رسید که عکس گرفتن حرام شرعی که نیست من هم که ان شاءالله محبّ علی هستیم. پس بذار عکسی در حرم مولا داشته باشم. با همین توجیه و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، عقلم را مجاب کردم و تصمیم گرفتم گوشی همراهم را بدهم به کسی تا از مقابل ضریح عکسی از من  بگیرد..

زیر قبه در جای مناسبی ایستادم و صفحۀ دوربین را آماده کردم، اما هرچه نگاه کردم یک زائر ایرانی ندیدم. چند دقیقه ای طول کشید و چون کسی را نیافتم منصرف شدم و رفتم گوشه ای از ضریح نشستم و برای آخرین بار به نیابت از همراهان وبلاگی که لیست اسامی 139 نفره آنها را در جیبم داشتم، یک زیارت نامه مخصوص و دو رکعت نماز زیارت خواندم که ان شاءالله خوش به حالتون بشه :)

بعد از زیارت نیابتی برای شما دوستان عزیز، دوباره برگشتم به مقولۀ عکس انداختن و کلنجار با خودم و بار دیگر به این نتیجه رسیدم که صفحۀ دوربین را آماده کنم و بدهم به یک نفر چه ایرانی، چه غیر ایرانی تا عکسی به یادگار برایم بگیرد. بالاخره یک جوان عرب خوش تیپ پیدا شد و ازش خواستم زحمت یک عکس را از من بپذیرد. اما ایشون بلافاصله تابلوی ممنوع التصویر را نشانم داد و با عذر خواهی درخواستم را رد کرد و رفت. دوباره ایستادم تا فرد دیگری را پیدا کنم. در همین فاصله، باز کلی آدم های مختلف آمدند سلفی و غیر سلفی گرفتند و رفتند و خادم ها هم با اینکه می دیدند، اما زیر سبیلی رد می کردند و مانع نمی شدند. با خودم گفتم معلومه که ممنوعیت عکس انداختن خیلی جدی نیست.

دوباره صفحۀ دوربین را آماده کردم و دادم دست یک نوجوانی که همون جا از خودش سلفی گرفته بود. طفلکی پذیرفت. اما همین که خواست از من عکس بگیرد، همون خادم های محترمی که برای دیگران چشم پوشی می کردند، به صورت خیلی جدی جلو آمدند و اجازه عکس گرفتن به من ندادند!

 این جا بود که برگشتم به اعتقاد شخصی خودم و گفتم ما را چه نیاز به عکس، انگار وظیفه و سهم من از حرم فقط زیارت است و بس. بگذار عکس های سلفی و غیر سلفی بماند برای دیگران...

 

پ.ن: پیشنهاد میکنم قسمت آخر اربعین نوشت ها را که فردا شب تقدیم می کنم بخوانید.

 

 

۸ نظر ۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۷:۲۵
مرآت

بعضی از وزرای مغرور دولت فشل و فاسد روحانی و برخی مسئولان سیاسی و فرهنگی آن دولت بی درد، تقریباً هر دو هفته یکبار به قم تردد داشتند و برابر یک سنت تشریفاتی، در نماز جماعت حرم مطهر نیز شرکت می کردند و به دیدار مراجع عظام هم نائل می شدند! اما نه برای اخذ رهنمود و شنیدن دغدغه های آنها. بلکه برای توجیه کم کاری های خود و جلب حمایت آنها جهت تیتر روزنامه هاشون و برای روز مبادای باند و جناح شان.

آن ها حضور در خیابان ها و مشاهدۀ مظاهر فرهنگی و معضلات اجتماعی را از مصادیق اتلاف وقت می دانستند و معتقد بودند که با این کار، شأن سیاسی آنها زیر سئوال خواهد رفت!

می دانم که وزیران و کارگزاران دولت آقای رئیسی اهل این گونه سیاست بازی ها نیستند. اما باز هم دعا می کنم که دولتمردان ایشان تا پایان دورۀ ریاست جمهوری از این قبیل مردم فریبی ها مبرّا باشند...

پ.ن: روز یکشنبۀ 14 شهریور یک یادداشت جدید در بارۀ افغانستان خواهم نوشت.

۵ نظر ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۰۹
مرآت