یکه تازی و سُرسُره بازی
سالهای دانشآموزی سُرسُره بازی روی یخ را خیلی دوست داشتم، برف و یخ همیشه بهترین وسیلۀ بازی من بود. حتی از زمینخوردن روی برف و یخ هم لذت میبردم و هیچ وقت از این که لیز بخورم و دستوپام بشکنه واهمه نداشتم. خیلی برام لذتبخش بود که موقع راه رفتن در یخبندان کوچهها همیشه از سطح شیبدار حرکت کنم. چون هم احتمال زمین خوردنم بیشتر بود و هم راهرفتن روی شیب مهارت بیشتری نیاز داشت! به همین دلیل هرجا برف و یخ بیشتری میدیدم که شیب و دست نخورده بود؛ میشد جای یکهتازی و سرسره بازی من... بعدها هم آرزو داشتم اسکی باز بشم. اما ایسکی باز نشدم که هیچ، حتی نشد که یک بار ورزش اسکی را از نزدیک ببینم.
یه روز دبیر عربی ما که آدم خیلی متین، با اخلاق و با سوادی بود و البته به فانتزی بودن و آرام بودن و خطرنکردن هم شهرت داشت و ایضاً همیشۀ خدا به خاطر شیطنتهایم در برفبازی و سرسره بازی نصیحتم میکرد. به من گفت: این همه زمینخوردن و زخم و زیلی شدن چه فایدهای داره برات که دست از این بازیهای پرحادثه بر نمیداری؟
یادمه آقای ناظم و دوسه تا از دبیرای دیگه هم آن روز توی دفتر بودند. بهش گفتم آقا اجازه آخه به نظرم زمینخوردن بهتر از ترسیدنه، زمینخوردن آدم رو قوی میکنه، زمین خوردن یه تمرینه برای تجربه آموزی و مهارت پیدا کردن.
گفت: تو به این چیزی که میگی واقعاً اعتقاد داری؟
بهش گفتم اعتقاد دارم، اما لذت و شادمانی این کار هم برام خیلی مهمه!
گفت: وقتی آقای ناظم از تو طرفداری میکنه دیگه من چی میتونم بهت بگم.
بهش گفتم: همون ضربالمثل همیشگیتون خیلی خوبه آقا، همون رو بگید😊
خندید و گفت: نرود میخ آهنین در سنگ.
+ برگی از خاطرات نوجوانی بود. حیف که اون روزها دیگه برنمیگرده!
پ.ن: در روزهای برفی دلتون شاد، زندگیتون گرم، لحظههاتون پرنشاط و غصههاتون فراموش. انشاءالله...
# قلم یخ زده # شادیهای پاک # بازیهای ارزان قیمت
هعییی یادش بخیر.
توی حیاطمون چندتا پله داشتیم، بابا با پارو همه برفها رو روش میکوبید و یه سرسره حدودا ۴_ ۵ متری میساخت. خیلی کیف میداد. چندتا عکس هم از اون سرسره برفی دارم.
دیگه برنمیگرده اون روزها.