یک آقای بزرگ سال هست که وقت و بی وقت با من تماس می گرفت و هر بار کلی درد و دل می کرد. اما چون وقت کافی برای شنیدن حرف هایش نداشتم، فقط روزی یکبار تماسش را پاسخ می دادم. البته این یک بار هم حداقل به اندازۀ یک ساعت حرف می زد و از هرکس و هرچیزی شکوه و شکایت می کرد به حدی که اگر بهش مجال می دادم حاضر بود تا دو ساعت یک ریز با من حرف بزندا.
چندی قبل تصمیم گرفتم به تماس هایش پاسخ ندهم ولی ایشان ول کن بنده نبود و دائم به گوشی همراهم زنگ می زد. اخیراً به فکر افتادم ببینم دلیل این عادتش چیه تا برایش چاره ای بیندیشم. بالاخره به این نتیجه رسیدم که ایشان در خانواده هیچ همدمی ندارد و دارد از تنهایی رنج می برد.
و حالا رفتم با بعضی از بستگان و همسایگانش صحبت کردم و بین آنها قرار مراوده و رفاقت گداشتم. به طوری که گاهی تلفنی با هم صحبت کنند؛ گاهی داخل پارک قرار بگذارند و حداقل روزی یک وعده هم برای نماز جماعت در مسجد همدیگر را ببینند. البته یه جورایی هم به اون آقا گفتم خودش را با کتاب سرگرم کند و در تماس های تلفنی هم کمتر وقت دوستانش را بگیرد. :))
انگار از اثرات عصر رسانه و ارتباطات است که آدم ها را اینگونه منزوی و رابطه های دوستی و خویشاوندی جامعه را به حداقل رسانده است... مطمئنم اگر این رسم نامبارک ادامه داشته باشد، تا چندی دیگر روابط بشری را در ناکجا آباد به زمین خواهیم زد.