https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۵۱ مطلب با موضوع «شهید و شهادت» ثبت شده است

در روزهای که گذشت، مردم ایران اجرای سه برنامه بزرگ را در کارنامۀ افتخار خود ثبت کردند:

  1. ایام عزای فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را به سوگ نشستند،
  2. یاد و نام قهرمان ملت و امت را گرامی داشتند،
  3. به تشییع جنازه شهدای تازه تفحص شده و به تجلیل از شهدای گمنام قدم برداشتند.

و چه خوب این سه آئین با هم رقم خوردند و بار دیگر مسیر زندگی و هدایت ما را روشنایی بخشیدند و...

این روزها و این مناسبت ها آمدند و رفتند. اما از رهگذر این فضای آکنده از نور و هور و عطر شهیده و شهید و شهادت، بخش عظیمی از ملت مؤمن و دوست داشتنی ما حسابی عشق ورزیدند، رخت و لباس و تسبیح و دستمال و چفیه و جانمازشان را تبرک کردند، دست توسل زدند، تولی و تبری جستند، به تجدید خاطره نشستد و به حال امروز خود اشک ریختند، دوباره انرژی گرفتند، به مظلومیت شهدا گریستند، شعار دادند، ضجه زدند و علیه استکبار فریاد کشیدند. با شهدای روزهای خون و خطر عهد و میثاقی دوباره بستند، دلگویه ها گفتند، دلواژه ها نگاشتند و دلدادگی ها را از خود به یادگار گذاشتند و...

این روزها و این مناسبت ها و بزرگداشت ها آمدند و رفتند. اما ما ماندیم و روزگاری که باید در آن نفس بکشیم. زندگی کنیم، به بلوغ برسیم، قد بکشیم تا به وقت پدیده های خوش و ناخوش، امتحان پس بدهیم و ببینیم که در طوفان حوادث و ابتلائاتی که همچنان می آیند و می روند و جزو لاینفک «زنده» گی انسان هاهستند؛ ما چه کاره ایم، کجای قصه ایم، و در کدام ضلع حادثه می ایستیم، به کدام سو می نگریم، آیا فقط نظاره گریم، آیا دنبال بهانه می گردیم، آیا شبیه منور الفکرهای آسوده طلب، با ادبیات ذائقه پسند ان قلت های نرم و لطیف بهم می بافیم و یا در مسیر حق بینی و حق جویی و کمال، قدم می گذاریم؟

آری حوادث جامعۀ بشری و مناسبت های تاریخی، گاهی بی آن که تکراری شوند، برای ما تکرار می شوند و هرروز نو به نو می آیند و می روند تا ما را بیازمایند و هوش و حواس مان را محک بزنند. تا آزموده شویم و ببینیم آیا ما هم می توانیم برای خود و دیگران خاطرات خوب بسازیم؟ یا فقط خاطره خوان خوبی های این و آن باقی می مانیم و خاطره نگار خون های دیگران می شویم! واقعاً ما کدامیم؟

این روزها، خیلی ها خوب نقش زدند، بزرگداشت ها را خوب پاس داشتند، از وقت خود، از زندگی خود، از مال خود، از قدم و قلم و ذوق و قریحه و سلیقۀ خود، در فضای رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری از نوع حقیقی و مجازی اش انصافاً مایه گذاشتند،

این روزها، کسانی پا به عرصۀ بزرگداشت شهیدان گذاشتند که نه حوادث دوران دفاع مقدس را دیده بودند و نه با شهدای عزیزی که فقط مشتی استخوان و پلاک از آن ها برجای مانده بود، قرابت خونی و خانوادگی داشتند؛ اما جوری در تشیع جنازه شهدا و در گرامیداشت یاد قهرمان ملی و دینی خود اشک ریختند و گریستند و آن قدر خوش درخشیدند و نقش حضور زدند که گویی به اندازۀ یک تاریخ، با آنها پیوند روحی و عاطفی دارند و انگار برادر و پدر و دوستِ عزیزتر از جان خود را بدرقه می کنند.

اما در این میان عده ای شُهره و صاحب نام و معدودی قلم به دست هم بودند که مثل همیشه از کنار زیبایی های این روزها با سکوت و غفلت و بی خبری گذشتند. عده ای هم منصف مآبانه، خودی نشان دادند و به گونه ای قلم زدند که اگرچه شهید و شهادت و ایثار را کتمان نکردند. اما زیرکانه از کیسه به خلیفه بخشیدند و بر قداست روح و راه شهیدان عزیز خاکواژۀ تردید پاشیدند! بعضی نو نویسان نواندیش هم رندانه با اما و اگرهای بنی اسرائیلی، معبر بهانه تراشی را گشودند و با ژست روشنفکرانه، آرمان الهی شهیدان را به مسلخ بردند.

عده ای دیگر نیز، با ایما و اشاره و کنایه، به مردم خندیدند، آن ها را بیکارمانده و فرصت طلب پنداشتند و حرف ها، مصاحبه ها، گزارش ها، اظهار نطرها و تجمعات مردمی را تصنعی و کانالیزه شده معرفی کردند.

مناسبت های هفتۀ پیش آمدند و رفتند و به ما گفتند که دنیای دیروز، امروز و فردای انسان ها همیشه لبریز از فرصت ها و رخصت هاست. آن ها به ما یاد آوری فرمودند که: هرنوع خوشی و ناخوشی می تواند برای ما پله ای باشد به سمت جاودانگی و کمال و می تواند بهانه ای باشد برای هبوط و سقوط به درۀ فراموشی و اضمحلال. تا ما کدام را بخواهیم و کدام را برگزینیم.

شعله های مهر و محبت بانوی دوعالم، حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها در دل های ما پرفروغ، یاد شهدای گمنام و سرداران شهید سپاه و ارتش گرامی، راهشان مستدام و نورانیت وجودشان روشنگر راه ما باشد. ان شاءالله...

۶ نظر موافقین ۵ ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۱۵:۰۶
مرآت

 

وقتی خبر ارتحال آیت الله مصباح یزدی را شنیدم، بی اختیار گریستم... یادش بخیر،

آن شبِ گرم تابستان که افتخار میزبانی اش را داشتم تا اذان صبح نخفتم. آن شب در خلوتی صمیمانه، فقط شمّه ای از آشوب 78 و حوادث تلخش را برای ایشان گفتم، اما آن بزرگوار درسهایی از صلاح و فلاح را به من آموخت که حلاوت آموزه هایش هنوز در کام جانم باقیست...

امروز خلأء نبودن علامه آیت الله مصباح یزدی مرزبان عقیده و ایمان، بین اهل معرفت کاملاً احساس می شود.

 

با جرأت می توانم بگویم فقط معدودی از بزرگان و آنها که افتخار شاگردی اش را داشتند، می توانند بفهمند که چه گنجینۀ عظیمی را از دست داده اند. خداوند برّ درجاتش بیفزاید.

 

 

پ.ن: وعدۀ ما فردا، مصلای بزرگ تهران در مراسم نکوداشت سردار دل های ملت و امت، مرزبان اقتدار و عزت جمهوری اسلامی ایران و جبهۀ مقاومت، شهید سلیمانی عزیز،

 

۶ نظر موافقین ۸ ۰ ۱۲ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۰
مرآت

 

دیروز عصر، برای زیارت قبور مطهر شهدا به امامزادگان پنج تن لویزان رفته بودم، جایی که رفت و برگشتش پیاده از خانه ما حدود 70 دقیقه زمان نیاز دارد. بعداز فاتحه خوانی برای شهدا و زیارت مقبرۀ امامزادگان، بر مزار مرحوم ابوالشهید حاج علی اربابی– از بانیان تلاوت قرآن در ایران – رفتم. برای او و فرزند شهیدش نیز فاتحه ای خواندم. چشمم افتاد به جمله ای از پیام مقام معظم رهبری که بر سنگ مزار حاج علی آقا اربابی حک شده بود، با خواندنش نَقبی زدم به سال های 50 تا 57 که البته تصور و یادآوری اش کمی برایم زجرآور بود.

بعد از زیارت شهدا و اهل قبور، برای نماز مغرب و عشاء به مسجد جامع لویزان رفتم. مسجدی که زمانی پایگاه مرحوم اربابی محسوب می شد.

در سال های دهه پنجاه که سایۀ خفقان و شکنجۀ پهلوی ملعون بر سر گروه های مذهبی سنگینی می کرد، مرحوم اربابی، با بذل مال و جان خویش، آموزش قرآن به شیوۀ تلاوت های بین المللی را در خانه اش و در همین مسجد پایه گذاری کرد.

از این رو، بعد از انقلاب و بعد از تأسیس رادیو قرآن، هر غروب پنجشنبه، به یاد مرحوم اربابی، تلاوت عصرگاهی قرآن، همراه با اذان مغرب توسط قاریان مشهور کشور، از این مسجد به صورت زنده و مستقیم روی آنتن می رود.

بر مزار مرحوم اربابی به این فکر می کردم که سال های قبل از انقلاب، از تلاوت قرآن در رادیو و تلویزیون ایران که اصولاً هیچ خبری نبود، مردم ما هم در آن زمان و در کل جهان فقط یک عبدالباسط  می شناختند و یک منشاوی که علاقمندان قرآنی ما در سنین مختلف فقط حسرت تلاوت آن ها را می خوردند. در چنین شرایطی حاج علی آقای اربابی برای واکاوی روش های تدریس و شیوه های نوین تلاوت، با هـزینۀ شخصی خود به عـربستان و مصــر و عراق می رود، با قاریان مشهور به گفتگو می نشیند، در محافل قرآنی شان حاضر می شود و از کلاس های آموزشی آن ها صدا و تصویر ضبط می کند و با خود به تهران می آورد و آنگاه خانه شخصی و مسجد جامع لویزان را به عنوان مرکزی برای آموزش تلاوت قرآن قرار می دهد و این مسیر را تا پیروزی انقلاب و تا سال های آخر عمر ادامه می دهد.

حالا قریب شش سال می گذرد که او در کنار فرزند شهیدش آرمیده است، اما تعداد بی شماری حافظ و قاری ممتاز بین الملی در سرتاسر ایران اسلامی داریم که یاد و نام حاج علی اربابی را زنده نگه خواهند داشت. همچنان که همسر محترمه اش نیز، وقت و خانه و زندگی اش را به مأمنی برای دستگیری از نیازمندان و مستمندان اختصاص داده است.

 

پ.ن: حماسه مردمی 9 دی، تیر خلاصی بود بر هشت ماه فتنه و آشوب و دسیسه و نیرنگ و جنایت و وحشی گری که مستقیماً توسط آمریکا، رژیم صهیونیستی و تمام کشورهای اروپایی به دست عوامل داخلی شان، هدایت می شد.

 

 

۵ نظر موافقین ۶ ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۰۰:۲۰
مرآت

 

غیر از نوجوان نازنین، شهید فهمیده عزیز که 13 ساله بود، کم سن ترین شهید دفاع مقدس، نوجوان 12 ساله ای است به نام محمدحسین ذوالفقاری! او از اهالی روستای کوچکی در شهر میبد یزد بود که در منطقۀ عملیاتی شوش، خاطرۀ شهامت و ایثارش را به ابدیت سپرد!!

و اما سالخورده ترین شهید دوران دفاع مقدس، مردی از روستای عشرت آباد نیشابور است به نام حاج قربان نوروزی! این شهید عزیز، از نیروهای واحد تخریب بود که در سن 105 سالگی رتبۀ شهادت یافته است؟

 

 

پ.ن: 

  1. در یگان های رزم سپاه، یکی از کارهای تخصصی و خطرناک جنگ برعهدۀ واحد تخریب بود.
  2. دنبال شواهد مثال می گشتم برای یادداشتی در مورد بازنشستگی، مورد دوم نظرم را جلب کرد. حیفم آمد که این جا به اشتراک نگذارم. البته در پست بازنشستگی هم ازش استفاده خواهم کرد.

 

۵ نظر موافقین ۹ ۰ ۰۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۵۸
مرآت

 

برای شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز هیچ حرَجی نبود که مثل بعضی از همقطارانش با 40 سال خدمت، به درجۀ بازنشستگی مفتخر شود و سال های باقیماندۀ را به راحت و فراغت و سیاحت بگذراند. اما او، از غنودن در سکوت و سکون دنیا بیزار بود و در جهاد عزت آفرین خود، مرگ سرخ را برگزید.

شهید سلیمانی هم، می توانست مثل بعضی ها راه عافیت طلبی را بپوید و مثل بعضی فرماندهان اسبق، رزم جامه را ببوسد و با خاکریزهای جبــهه و جنگ خــداحافظی کند! و می توانست به بهانۀ جهاد فرهنگی سر از دنیای سیاست برآوَرَد و مواضع انقلابی اش را در بازار رقابت و رفاقت سیاسی جا بگذارد! اما حسّ غیرت و شهامت او بر حسّ عافیت طلبی اش فائق آمد و جاودانگی را برگزید،

شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی، بزم زندگی اش را در رزم می دید، عشق  را در سربازی می دانست و لیاقت را در جانفشانی جستجو می کرد.

 

 پ.ن: تقدیم به روح بلند، به غیرت دینی، به ولایتمداری و به شجاعت بی نظیر سردار سلیمانی و رفیق ابدی اش ابو مهدی المهندس و سایر همرزمان او در جبهۀ مقاومت...  یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

۴ نظر موافقین ۸ ۰ ۰۵ دی ۰۰ ، ۱۲:۲۵
مرآت

بر غربت آل رسول غمگنانه باید گریست و آشکارا باید اشک ریخت، مظلومیت آل علی را همیشه باید فریاد زد. فاطمه سلام الله علیها و امامان مظلوم بقیع، همان قدر که در حصار آل یهود و کینۀ آل سَعود گرفتار هستند؛ به همان اندازه نیز در زندان سفاهت و جهالتِ بعضی شیعه نماهای انگلیسی محصورند. تردید ندارم که رفتارهای احمقانه و غیر مسئولانۀ آنها بیشتر از وهابی های ملعون، بر غربت شیعیانِ احساء و قطیف و مدینه و حجاز می افزاید 

 

+ شهادت جانسوز ام ابیها حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و عصمت الله الکبری تعزیت باد

۱ نظر موافقین ۶ ۰ ۲۷ آذر ۰۰ ، ۰۰:۱۴
مرآت

 

   شهادت  ام ابیها حضرت فاطمۀ زهرا، بنت رسول الله و عصمت الله الکبری بر پیروان آل علی علیه السلام    تعریت باد

شهیده عظمای خاندان عصمت و طهارت

که هم قدر او مجهول است و هم قبر مطهرش.

خدایا برسان منتقم خون فاطمه سلام الله علیها را

 

۱ نظر موافقین ۵ ۰ ۲۶ آذر ۰۰ ، ۲۰:۳۶
مرآت

دیروز، میراب باغ لاله بودم و امروز، میراث خوار شرم ژاله ام، گاهی نا آرامم، گاهی شرمسارم، گاهی دلواپس خوشه های اقاقی ام که دارند از کوچه های عاشقی کوچ می کنند و شانس سبزینگی باغ ارغوان را برای ما پوچ می کنند!

پ.ن: به یاد امام راحل رحمت الله علیه، شهیدان والامقام، یاران سفرکردۀ امام و خوبان انقلاب که پر کشیدند و رفتند و ما را در حسرت نبودنشان تنها گذاشتند.

۶ نظر موافقین ۲ ۰ ۱۸ آبان ۰۰ ، ۲۱:۲۲
مرآت

 

توصیه میکنم کسانی که عشقی به شهید سردار سلیمانی عزیز ندارند، وقت شان را صرف خواندن این یادداشت نکنند.

راستش را بگم، زمانی که شـهید ابومهدی المهندس در تهران زندگی می کـرد، خانۀ ما با محل سکونت ایشان چندان فاصله ای نداشت،.. من هم گاهی وقت ها الزاماً باید از نزدیک منزل ایشان عبــور می کردم.... بـرای اولیـن بـار چـند سال پیش بـود کـه ایشان را دیـدم در حـالی کــه نمی شناختمش. فقط قیافه اش برایم جذاب بود و دوست داشتم بدانم چه کاره است؟ قریب شش ماه بعد برای بار دوم او را نزدیک منزلش دیدم که سوار ماشین بود. وقتی بار دوم دیدمش بیشتر شیفته اش شدم و بیشتر کنجکاو که بدانم کیست و چیست؟

بالاخره بعد از مدت ها کنجکاوی و فضولی از طریق این و آن فقط فهمیدم که غیر ایرانی است و در نهادهای نظامی رفت و آمد دارد. علاقه ام به او آن قدر زیاد شده بود که دوست داشتم هر روز ببینمش و چهره موجه و دوست داشتنی اش را نظاره و حتی المقدور سلامی هم تقدیمش کنم. اما او نه هر روز یا هفته بلکه گاهی ماه ها طول می کشید تا دوباره دیده شود و منهم هر بار در حسرت دیدنش می سوختم.

بالاخره بر حسب اتفاق برای بار پنجم در حالی که پیاده از آن محل عبور می کردم او را داخل ماشین دیدم و فقط تونستم از فاصلۀ چند متری برایش ادای احترام کنم و دیگر هیچ وقت او را ندیدم. تا این که چند ماهی قبل از شهادتش در قاب تلویزیون وقتی که داشت در مورد ماجراهای سوریه، لبنان، عراق و همکاری و رفاقتش با سردار سلیمانی عزیز صحبت می کرد، او را دیدم و آن شب بود که فهمیدم او کیست و چه کاره است و فهمیدم که دریایی از خلوص و شجاعت و ولایتمداری و گمنامی و رفاقت خالصانه اش با شهید سردار سلیمانی بوده است که مرا شیفتۀ خود کرده بود. از این رو در شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی عزیز به یک اندازه سوختم و گریستم.

در اربعین امسال، برنامه ریزی کرده بودم تا به هر قیمتی سنگ مزارش را ببوسم و به پاس گمنامی و خدمات صادقانه اش ادای احترام کنم.

روز آخر سفر، حدود ساعت 10 صبح  از مقابل وادی السلام نجف یک ماشین دربست کرایه کردیم و به راننده گفتم که اول ما را به مقبره شهید ابومهدی ببرد، بعد به مسجد کوفه برساند و بعد از کوفه هم مستقیم روانه فرودگاه شویم...

نمی دانستم مقبره شهید ابومهدی در کجای وادی السلام است. اما راننده می گفت تا آن جا راه زیاد است. من هم در این فاصله از داخل ماشین برای شهدای عراق، برای شهید محمد هادی ذوالفقاری (جانباز فتنه  88  و شهید مدافع حرم) و برای مرحوم قاضی عزیز و دیگر بزرگانی که می شناختم در وادی السلام مدفونند فاتحه می خواندم...

ماشین کنار یکی از خیابان های داخل وادی السلام توقف کرد و ما پیاده شدیم. وقتی به چند قدمی مقبره شهید ابومهدی رسیدیم، به یاد گمنامی و مظلومیت و ولایت پذیری اش بی اختیار پاهایم لرزید و به دیوارۀ یکی از قبرها تکیه دادم و آن جا بود که ناگهان فریادمان به گریه بلند شد. وقتی هم که چشممان به عکس بزرگ ایشان افتاد، دیگر اختیار ناله و شیون دست خودمون نبود. فقط می شنیدم که صدای گریۀ همسرم بلندتر از من است.

صدای شیون و گریۀ ما آن قدر بلند و اشک هایمان آن قدر روان بود که باعث شد کسانی که آنجا مشغول مرمت و بازسازی بودند دست از کار بکشند و فقط ما را نگاه کنند. جوان عکاسی هم آنجا حاضر بود و ماهرانه  اشک های ما را به قاب تصویر می سپرد.

 به رسم ادب چند دقیقه ای پایین پای قبرش ایستادم تا کمی بیشتر بگریم شاید عقده های دلم باز شود و بتوانم فاتحه ای با صدای غیر لرزان برایش بخوانم و با روحش حرفی بزنم. اما وقتی نشستم و دست روی اسم حک شده بر سنگ قبرش گذاشتم، دوباره فریاد ناله هایم بالا گرفت. بگونه ای که نزدیک بود واقعاً از غصه بمیرم... اما انگار هنوز به لیاقت لازم نرسیده بودم...

بعد از فاتحه خوانی که دیگر آرام تر شده بودیم کسی آنجا بود و آمد سئوالی از من پرسید... خب پاسخش در آن شرایـط برایـم سخت بود. امـا  ناگـزیر جواب کـوتاهی بهش دادم کـه متن آن را می توانید در این جا بخوانید...

به مقام والای شهیدان عزیزمان انصافاً غبطه می خورم و پاسداشت حرمت خونشان را همیشه بر عهدۀ خود واجب و لازم می دانم.

   

۱۲ نظر موافقین ۲ ۰ ۲۱ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۱
مرآت

زادگاهش تهران بود. سال 1336 در خانواده ای مسلمان و مقید به احکام دین تولد یافت. خانواده ای با توان مالی پایین تر از حد متوسط و نزدیک به خط فقر...

به خاطر مشکلات مالی از ادامه تحصیل در دانشگاه باز ماند. اما در یک کارگاه ساختمانی به کار مشغول شد تا بخشی از هزینه های زندگی خانواده را بر عهده بگیرد... مدتی بعد پایش آسیب دید و کارش را از دست داد... سال 56 در کرمان به خدمت سربازی رفت...

او مقلد امام خمینی بود و به همین دلیل در خط مبارزه قرار گرفت... به ورزش کوهنوردی علاقه داشت. اما به دلیل ناهمخوانی فکری با اعضای کانون کوهنوردی تهران از آنها فاصله گرفت و این ورزش را به تنهایی ادامه داد...

بعد از انقلاب، به صورت تکلیف محور فعالیت می کرد. با شروع جنگ تحمیلی، پای ثابت جبهه ها بود و در عملیات های متعدد شرکت داشت... سرانجام در تاریخ دهم تیرماه 65 در منطقۀ عملیاتی مهران با جامه ای خونرنگ به خیل شهیدان پیوست و در حجلۀ شهادت آرام گرفت.

یادش گرامی و نامش جاودانه باد.

۱ نظر موافقین ۴ ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۵:۲۳
مرآت