دعوت به طرح کتابخوانی رو اگر کسی نپذیره به نظر من خودش به خودش ضدحال میزنه. اونم دعوتی که همه جوره داره باهاتون راه میاد. پس لطفاً بهونه نیارید و هرچه زودتر به آدرس مجری محترم طرح مراجعه کنید و دعوتش را لبیک بگویید.
دعوت به طرح کتابخوانی رو اگر کسی نپذیره به نظر من خودش به خودش ضدحال میزنه. اونم دعوتی که همه جوره داره باهاتون راه میاد. پس لطفاً بهونه نیارید و هرچه زودتر به آدرس مجری محترم طرح مراجعه کنید و دعوتش را لبیک بگویید.
عید میلاد با سعادت حضرت فاطمۀ اطهر سلام الله علیها و روز مادر، بر مادران طهارت و عفاف و بر زنان پاکی آفرین مبارک باد.
**** **** ****
با قاطعیت می گویم: هرکس دوست دارد، سعادت و عاقبت بخیری را از آنِ خود کند، باید هرچه ادب و احترام دارد به پای فرشتۀ مادر بریزد و هیچ گاه از خدمت به مادر مضایقه نکند...
در باره شخصیت وجودی حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها، هرچه گشتم و هرچه بررسی کردم، در بین عالمان عصر غیبت، ندیدم کسی مانند امام خمینی رحمةالله علیه، مقام حضرتش را توصیف کرده باشد...
پس به عنوان تبریک روز زن و هدیه به خانم های محترم، متن سخنان امام را در ادامۀ مطلب آورده ام و قسمت های مهم آن را برجسته کرده ام تا اگر فرصت خواندن متن کامل را ندارید اذیت نشوید. لینک را هم در پایان مطلب دسترسی دادم برای شما که اگر نیاز داشتید مراجعه بفرمایید. پس بخوانید بخشی از اوصاف و مقام عصمت کبرا و انسیۀ حورا را و لذت ببرید.
هوای برفی، حس زیبای «دلتنگی شادمانه» را در وجودم برمی انگیزد که بسی بی بدیل است و جایش در روزمره های زندگی، خالی. برف که می بارد دلم می خواهد فقط به پرواز در آیم، لا ینقطع و ناایستا، به مقصدی بی انتها!
وقتی برف می بارد، سپیدانه های ستایش، در سکوتی عرفانی، نگاهی سرشار از شهود را در مسیر چشم هایم می گشایند. و برای رسیدن به سرمنزل مقصود، زبان لرزانم را با واژه های بلورین سپاس، انسی مونسانه می بخشند.
هوای برفی، حس سپید یکرنگی را در ذهنم تداعی می کند و در حالی که از سپیدیِ نوازشگرِ سکوت و وسواسش مسرور می شوم. اما اشک هایم از رنج مهجوری خاندان سیادت و طهارت دوباره جان می گیرد و احساس غریبی از روزهای غربت و غم را در نهادم بارور می سازد. احساسی شبیه بی کسی، شبیه دلواپسی و بی نفَسی، شبیه حس ملتَمَسی! و شبییه کسی که به امید قَبَسی، فریادرسی یا شنیدن بانگ جَرَسی در میدان انتظار ایستاده است.
پ.ن:
اول: یک شنبه رفته بودم شاهدشهر شهریار، محل سقوط هواپیمای اوکراینی، جایی که داخل پارک را آذین بسته بودند و تدارک دیده بودند برای گرامیداشت سالگرد آن حادثه غمبار، جایی که خیلی از خانواده های داغدار حادثه در آن جا نبودند، اما در عوض آدم هایی آمده بودند که هیچ سنخیتی با درد و داغ و مصیبت نداشتند. آدم هایی که برای سوگواری و برای ابراز همدردی با بازماندگان نیامده بودند، برای ذکر فاتحه و عرض تسلیت جمع نشده بودند. فقط آمده بودند که
... این خانم و آقای فرهیخته، مدتی است که
خیلی اتفاقی بود که آن شب بر خلاف عادت، پیچ های اینستاگرام را پیش از اذان صبح باز کردم... خبر آنقدر برایم سنگین بود که باورش را در حد هرگز می دانستم! ناگزیر به زیرنویس های تلویزیون پناه بردم. به این امید که شایعه بودنش خوشحالم کند. اما دیدم و خواندم آنچه را که اصلاً حاضر به باورش نبودم...
هنوز چند دقیقه ای به اذان صبح باقی بود و ما بهت زده، فقط چشم به فضای سنگین سکوت سپرده بودیم... بعد از نماز، باز نگاهمان به صفحۀ تلویزیون برگشت که جز زیرنویس های یکنواخت، پیامی نداشت. گویا هنوز جناب تدوین گر و عوامل گروه خبر، آمادگی گزارش این حادثۀ دردناک را نداشتند...
شیخ نِمِر باقر النِمر، یک روحانی شیعه عربستانی بود که در بین شیعیان قطیف، دمام، نخاولۀ مدینه، جبیل و حتی در بین شیعیان زیدی و اسماعیلی در جنوب عربستان محبوبیت ویژه ای داشت.
شهید شیخ نمر، تحصیلات دینی را در ایران و سوریه تکمیل کرد. بعد به زادگاهش عربستان بازگشت و به شیوۀ پدر و جد پدری اش به فعالیتهای دینی، اجتماعی و فرهنگی اهتمام ورزید. او جمعاً 5 بار توسط پلیس عربستان دستگیر و زندانی شد. اما آخرین بار در تاریخ 91/4/18 دستگیر و پس از 42 ماه بازداشت، در تاریخ 94/10/12 با حکم پادشاه عربستان اعدام گردید و این گونه عهدش را با خدا به پایان برد. نامش بلند، راهش مستدام و روح پاکش با اولیاء الهی هم نشین باد.
شیخ نمر را ماه ها در زندان شکنجه دادند. تا شاید پشیمان شود و از پادشاه بد طینت عربستان طلب عفو و بخشش کند. اما، او بحمدالله حسرت یک آه را هم بر دل سعودی ها باقی گذاشت. این است عزت آیین تشیع و عزت پیروان آل رسول صلوات الله علیهم. خلعت شهادت برازندۀ نامش باد.
دو نکته:
از وبلاگ هایی که دنبال می کنم. هفت وبلاگ از طرفداران پر و باقرص اعتشاشگران هستند که شمشیرشان را از رو کشیده اند، دوتا از آن ها هم کاملاً نقش مخالف بازی می کنند، اما از خودشان حرفی برای گفتن ندارند. فقط نشخوارکنندۀ جویده های دیگران هستند. حتی دانش لازم برای پاسخ به نظرات کاربران را هم ندارند. دو تای دیگر هم هستند که کاملاً مذبذب و نان به نرخ روز خور هستند. یعنی تا همین هفتۀ پیش، آتش بیار معرکه بودند و برای گروه های معاند فرش قرمز پهن می کردند، اما وقتی دیدند، شورش ها عقیم مانده و تیر خصومت شان به سنگ خورده است، کم کم فتیلۀ آشوبگری را پایین کشیدند و مطالبی کاملاً خنثی می نویسند. جالب است که مطالب این دو وبلاگ یک جورایی با هم همسو و هماهنگ است. انگار که یک نفر هر دو وبلاگ را می نویسد.
بر مظلومیت آل رسول غمگنانه باید گریست و آشکارا باید اشک ریخت، مظلومیت آل علی را همیشه باید فریاد زد. فاطمه اطهر سلام الله علیها و امامان مظلوم بقیع، به همان اندازه که در حصار آل یهود و کینۀ آل سَعود گرفتارند؛ به همان اندازه نیز در زندان سفاهت و جهالتِ بعضی پیروان ابلیسی و شیعه نماهای انگلیسی محصورند.
تردید ندارم که بی تشخیصی مسلمانان جاهل و کج اندیشی پیروان غافل، بیشتر از وهابی های ملعون، بر غربت آل رسول می افزاید و شیعیانِ قطیف و مدینه و حجاز را در عسر و حرجی مضاعف گرفتار می سازد...
*** *** ***
ازآن چه در دوجهان هست بیشتر دارد
فقط خدا ست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن، چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت، چه باک از این سردرد؟
محبت ولی الله، دردِ سر دارد
کسی که شهر، سر سفرۀ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: «اشهد ان علی ولی الله»
ولی دریغ که این شهر گوشِ کر دارد. *
+ فاطمیه، یک جریان همیشه جاریست تا بیاموزیم که در صحنۀ جهاد و شهادت و خون، دست از دامن مهر علی علیه السلام بر نداریم و از کنار مظلومیت فاطمه اطهر و اولا طاهرینش بی تفاوت نگذریم...
* بخشی از سرودۀ مجید تال.
در این دو قطبی نحسی که انقلاب هشتگی برای ما ایرانی ها به ارمغان آورده است، بازار استاندارهای دوگانه هم علیه ما داغ داغ است، البته شمار استانداردهای دوگانه عبری- غربی بیش از آن است که بتواند در حافظه طرفداران زن، زندگی، آزادی نقش ببندد. اما عجالتاً چندتا از نمونه های خوبش را می توانید این جا بخوانید.
چو بی گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته
مزن لاف و مشو خسته، مگو زیر و مگو بالا...
پ.ن: