خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
مترجم محلۀ ما میگفت: «در سایه سار زلف تو، آفتاب بیگانه است و مهتاب در کرانۀ لطف تو غریب!»
اما من میگویم: «وقتی تو باشی، خورشید در آئینۀ هور میدرخشد و مهتاب در قصر حضور میرقصد»
ای امیر عصر؛
زندگی برای من، با عطر خوشبوی تو دلرباست و بندگی با آرزوی تماشای روی تو زیباست.
پس، هر صبح با واژههای پاک و با آوای غمناک تو را میخوانم:
یا صاحبالزمان ادرکنی.
1- از جوان 21 ساله نجفآبادی که روزانه 8 تا 9 ساعت پیوسته در چایخانه موکب فنجان میشست، خیابان جارو میزد، بار سنگین جا بهجا میکرد، گاهی هم در هوای داغ نجف برای خنک کردن مسیر زائران، با شیلنگ کارواش آب میپاشید و البته یه وقتهایی هم نوحهخوانی میکرد؛ پرسیدم چرا توی این شرایط سخت، کاری که در حد و اندازهات نیست انجام میدهی؟ در جوابم میگه: این که چیزی نیست، حاضرم به عشق ارباب بی کفن جان بدهم!
2- به یک نوجوان لاغر و ریزه میزه در موکب نجفآبادیها که تقریباً به همان اندازه کار میکرد گفتم چه خبرته؟ یه کم استراحت کن، چرا اینقدر کار میکشی از خودت؟ گفت: به عشق قاسم بن الحسن لباس خدمت پوشیدم و هرکاری لازم باشه انجام میدهم. ازش پرسیدم خانوادهات چهجور رضایت دادند بیایی اینجا؟ گفت بابام شهید مدافع حرمه، منم همراه مادرم و داداشم آمدیم برای خدمت!
با مادرش حرف زدم، چرا و چیستی و دلیل کار کردنشان در موکب را پرسیدم. گفت:
... شهادت همسر و فرزند، کفایت از وظیفه ما نمیکند، بلکه شهادت هر عضوی از خانواده، وظیفۀ ما را دوچندان میکند!!
زائران اربعین، انسانهایی هستند که ظرفیت وجودیشان با شاخص مؤلفههای مادی قابل اندازهگیری نیست.
*** *** *** ***
اربعین امسال در شهر نجف یک خبرنگار فارسی زبان C.N.N را دیدم که داشت به صورت آزاد و غیر رسمی جمعیت زائران اربعین را رصد میکرد. رفتم جلو با شوخی بهش گفتم:
این جماعتی که شما میبینی، همشون با وعدۀ ساندیس و کیک و نوشابه آمدن اینجا! و البته یک بخش دیگر این جمعیت هم محکومان حبس ابد هستند که با شرط آمدن به اربعین، از زندان آزادشون کردن!
طبق معمول انتظار داشتم مثل همۀ خبرنگارهای اروپایی و آمریکایی، سکوت کند و پاسخ ندهد. اما ایشون یک جوابی داد و حرفهایی زد که کلاً محاسبات ذهنیام بهم ریخت و حسابی آچمز شدم. فهمیدم که کارکنان رسانههای معاند هم اگر به اختیار خودشون باشد، هم حقایق را میفهمند، هم واقعیتها را میدانند و هم به وقتش اهل معرفت و اظهار نظر هستند!
جواب آقای خبرنگار این بود:
«... اگر بدون تعصب و بدون غرض بخواهیم زائران اربعین را آنالیز کنیم، حتی یک نفر هم نیست که به هوس مناصب دنیا یا به انگیزۀ کسب افتخارات مادی روانۀ این سر زمین شده باشد! چون عقل انسانهای مادی، حرکت و خدمت رایگان در فضای خوف و خطر و در گرمای 50 درجه را نادانی و بلکه حماقت میداند»!
دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. فقط بهش آفرین گفتم. اما بر اساس دیدگاه این آقای خبرنگار همان جمله بالا را برای خودم نوشتم.
اربعین 1403 نمایشی از حضور آرمانی منتظران ظهور بود در دمای 50 درجه عراق که نه شدت گرما حریفشان بود، نه انبوه مشکلات زمینگیرشان کرد و نه بیآبی و بیخوابی، تاب و توانشان را ربود.
+ خدا قبول کند در چند نوبت زیارتهایی که داشتم و در فرصتهایی که مشغول خدمت بودم از یادتان غافل نبودم.
پ.ن:
شاید از محتوای نوشتههایم متوجه شدهاید که در مناسک دینی و اعمال عبادی، آدم نوگرا و نواندیش هستم و در اعمال مذهبی معمولاً از عوامزدگی و رفتارهای وهنآمیز و غیر عقلانی فاصله میگیرم، یعنی جوری رفتار میکنم که دختر و پسر امروزی و تحصیلکردههای روشنفکر نسبت به مناسک مذهبی تصور خرافه انگارانه و مضحکهوار پیدا نکنند.
اما گاهی وقتها برخلاف عادت، بدجوری دلم هوای عوامگرایی میکند. حتی گاهی دنبال بهانه و فرصت میگردم که بزنم تو فاز رفتارهای غیرعالمانه و عوام پسند!
سفر اربعین امسال، از همان وقتهاست که میخواهم برای اولین بار به خاطر گل روی بعضی دوستان خاص و به خاطر عزیزان وبلاگی عادت نواندیشانه را کنار بگذارم و به شکل سنتی و عوامگرایانه در کربلا و نجف به یادشان باشم.
برای این کار، یک فهرست بلند بالا از اسامی افراد حقیقی و مجازی با خط خودم نوشتم تا هم موقع خدمت به زائرین و هم موقع زیارت امامان بزرگوار همراهم باشد تا بتونم خیلی راحت و با ذکر نام براشون از خدا طلب حاجت و مغفرت کنم. با این استدلال که هیچ کس از دوستان فراموش نشود و هیچ اسمی از قلم نیفتد :)
پ.ن:
بعدا نوشت: کامنتهای شما را میخوانم. اما تا پایان موکب به دلیل مشغله پاسخ نمیتونم بدم.
اولین جشن تولد، دستخطی برایش نوشتم در دو سطر با مضمون نماز.
وقتی 12ساله شد. نامه را گرفت تا پیش خودش نگه دارد.
متن نامه:
پسرم؛ من فرجام یک آغازم - در اقامۀ اولین نماز- اما مشتاقم که تو از پلّۀ اولین نیاز به آغاز برسی!؟
عزیز دلبندم؛ ساحَت نیازت را با زیور نماز زینت کن و بخواه که اقامۀ نماز، مُهر پایان آرزوهایت باشد..
نام و امضاء
پرده اول، جبهه دفاع از فلسطین: آرمان دفاع از فلسطین و آزادی قدس، اولین بار در ایران پس از انقلاب شکل قانونی به خود گرفت که ابتدا به صورت شعار مرگ بر اسرائیل فرهنگسازی شد و بعداً به شکل ساختارمند صدای آن به آن سوی مرزها سرایت کرد.
جنبۀ عملی شعار مرگ بر اسرائیل هم ابتدا در ساحت ورزشهای قهرمانی نمود پیدا کرد. به این شکل که هر ازگاهی ورزشکاران ایرانی در بازیهای المپیک یا بعضی مسابقات ورزشی، از مسابقه با اسراییلیها خودداری میکردند تا به دنیا بفهمانند موجودیت اسرائیل غاصب نامشروع است. این دو مورد، تنها نماد مخالفت با اسرائیل در جهان بود که فقط از ایرانیها دیده و شنیده میشد.
پرده دوم، جبهۀ دفاع از اسرائیل:
*- از اول انقلاب عدهای غربگرا در کشور خودمون بودند که شعار مرگ بر اسرائیل را بر نمیتافند. چون از مبارزه با اسرائیل به صورت نهادینه شده وحشت داشتند.
*- در بین روشنفکران دینی و هنری جامعه ایران هم، عدهای با این بهانه که ورزش را نباید سیاسی کرد، تلاش میکردند مسابقات ورزشی با اسرائیل را عادی و حتی لازم جلوه دهند.
*- تعدادی از اساتید دانشگاههای تهران علنی و غیر علنی با شعار مرگ بر اسرائیل مخالفت میکردند. حتی نمرۀ درسی دانشجویان حزباللهی و بسیجی را به خاطر شعار مرگ بر اسرائیل کم میکردند و حتی در مواردی دانشجوی مخالف اسرائیل را در درس مربوطه مردود کردند.
*- تلاش سیاسی برای حذف شعار مرگ بر اسرائیل در کشور خودمون آنقدر ادامه یافت که در دولت آقای خاتمی، تمام نمادها و فرایندهای تعامل با اسرائیل را برای اجرا (از جنبههای سلبی و ایجابی) رسماً در کتاب مستندات برنامه و بودجه تعریف کردند. (این کتاب در زمان احمدی نژاد جمعآوری و امحاء شد)
*- گروههای وابسته به اصلاحطلبان در تجمعات اعتراضی سالهای 88 ، 96، 97 و 98 که از طریق شبکههای معاند هدایت میشد شعار نه غزه نه لبنان را به نفع اسرائیل علنی کردند.
*- در سال 1401 جریان یک پارچه عبری، عربی، غربی با همراهی منافقین و گروههای تجزیه طلب داخلی، این شعار را به اوج رساندند و رسماً به اسرائیل چراغ سبز نشان دادند.
و اما حالا:
اما چرا این اتفاقها افتاد؟ چرا جریان مبارزه با اسرائیل فراگیر شد؟ چرا چراغ مبارزه با اسرائیل در ایران خاموش نشد؟ چرا و چرا؟ چون ماهیت ددمنشی باند تبهکار صهیون برای مردم دنیا برملا شد. چون مردم دنیا جنایت صهیونها را دیدند. چون فهمیدند که اسرائیل گرگ است و گرگ به کسی رحم نمیکند. چون مردم دنیا فهمیدند که مدارا کردن با گرگ یعنی نابودی خودشان. یعنی نابودی انسان و انسانیت. یعنی نابودی هرکسی که سردمداران صهیونیزم او را نخواهند.
این بود که جهان اسلام و مردم مغرب زمین آموزه انقلاب ما را گوش دادند و ترس را فراموش کردند. (آموزۀ امام این بود که اسرائیل غدۀ سرطانی است و باید از صفحۀ روزگار محو شود)
و حالا، نشانههای نابودی اسرائیل دارد نمایان میشود، دارد افکار عمومی دنیا علیه اسرائیل بسیج میشود، دارد ترس مردم به فریاد علیه اسرائیل تبدیل میشود. دارد ارزشهای انسانی بر ارزشهای قومیتی غلبه میکند و دارد اتحاد دینی و مذهبی علیه اسرائیل تکامل مییابد و امت واحده جهانی شکل میگیرد. نمونهاش اینهاست:
و انشاءالله در آیندهای نه چندان دور، معادلات منطقه به نفع مستضعفان عالم تغییر خواهد کرد...