یک استاد «مبانی تاریخ اجتماعی ایران» (رشتۀ جامعه شناسی) که آدم رک و گزیده گویی است و در عین حال به کوتاه گویی شهرت دارد، منو به یک چالش پرسشی دعوت کرد و خواست که پاسخ خیلی شفاف و کوتاه به او بدهم. اولش قبول نمی کردم. چون نمی دانستم در مورد چی می خواهد بپرسد. ولی چون شخصیت منصفی است، بالاخره قبول کردم.،. فایل صوتی این چالش محفوظ است. اما برای انتشار متن آن، از ایشان اجازه گرفتم. اگر مایل هستید بخوانید:
گفت: ایران در حال تغیر است، چرا به این جنبش نمی پیوندی؟
گفتم: نه ایران، بلکه جهان در حال تغییر است و ما با لوای جمهوری اسلامی در تغییرات جهان، نقش کلیدی خواهیم داشت.
گفت: ولی ایران خودش بیشتر به تغییر نیاز دارد!
گفتم: ایران، 43 سال است که تغییر را آغاز کرده، اما این دجّالان و رجّاله های آدمکش هستند که تغییر را بر نمی تابند!
گفت: ولی الآن ایرانی ها هستند که به عزم تغییر به خیابان آمده اند! در بارۀ این ها چه می گویی؟.
گفتم: هروقت لیدراشون دوزار علم و ادب و مرام به اضافۀ دوزار حیا و عفتِ کلام از خودشون نشون دادند و هروقت دست و دل و زبان رو از قاذورات زدودند و به جای قمه و قداره، زبان به مطالبات خوش قواره گشودند، تازه باور می کنم که هویت ایرانی شان قلابی نیست و باور می کنم که خون یک ایرانی با غیرت در رگ های شان جریان دارد...
گفت: پس باور کنم که در ایران دوستی خود صداقت دارید؟
گفتم: اگر بی بند و باری جنسی و انگاره های لذت جویانه را به نام آزادی به مردم تحمیل نکنید و اگر انسانیت را در زیر شکم خلاصه نفرمایید؛ بنده را جزئی از خود، در میان خود و بلکه ایرانی تر از خود خواهید دید...
پرسید: نظرت در مورد این جنبش و پیروزی اش چیست؟
گفتم: جنبشی که سر در آخور لاشخورهای حرامخور داشته باشد، حتی اگر پیروز هم شود، همان روز، روز مرگ آزادی اش خواهد بود!
پرسید: و شما آن روز کجای ماجرا هستید؟
گفتم: نعمت استقلال و آزادی این ملت ممکن است از یاد برود، اما بر باد نمی رود. بنابراین آن روز را نه من، نه شما و نه هیچ کس نخواهد دید!
و دیگر هیچ....!