دمتون گرم، نذرتون قبول
پنجشنبه عصر، بهشت زهرا.
داشتیم از مزار سرداران شهید به سمت قطعۀ هنرمندان میرفتیم. چندنفر دختر و پسر با لباس و پوشش کمحجاب و بیحجاب ایستاده بودند و از ما آدرس مزار شهید حاجیزاه را پرسیدند. هرسه نفرمون جا خوردیم. اصلاً به تیپ و قیافهشون نمیخورد که اهل این حرفها باشند.
درحالی که داشتم راهنماییشون میکردم، ته دلم یک لحظه نگران شدم که نکند اینها هدف خاصی دارند! اما ناخودآگاه و بیتأمل بهشون گفتم. ما بر میگردیم اونجا شما هم پشت سر ما بیایید. اونها هم بدون تعارف قبول کردند.
در حین راه، دوستم گفت این چه کاری بود کردی؟ بهش گفتم هول شدم، یهویی شد، نمیدونستم چهکار باید میکردم. حالا هم چیزی نشده، میرویم دوباره خاک سردار را زیارت میکنیم و زود برمیگردیم. 😊
در نزدیکترین جای ممکن پارک کردیم و با یک حالت احترام، مزار سردار را بهشون نشان دادیم.
اونها هم خیلی عادی و ریلکس و بدون تکلف پیاده شدند و رفتند سمت صندوق عقب ماشین.
بیتابیام بیشتر شد و ته دلم داشتم خدا خدا میکردم که مبادا اتفاقی بیفتد.
صندوق ماشینها را که باز کردند با صحنهای مواجه شدم که همه معادلاتم بهم ریخت. دوتا دسته گل نسبتاً سنگین، کلمن یخ با کلی بطری آب و لیوان یکبارمصرف، چهارتا دیس تزیینشدۀ خرما، پنج تا جعبۀ بزرگ کیک یزدی و سهتا سبد بزرگ میوۀ تر وتازه (از اون نوع میوههای مرغوب که توی خونۀ آدمهایی مثل ما یهدونهش هم پیدا نمیشه) با کلی کارد و بشقاب پذیرایی آوردند بیرون.
اینها رو که دیدم، دیگه همهچی از یادم رفت و نگرانیام کلاً برطرف شد. فقط مات و مبهوت بودم که این چه ماجرایی است و داستان از چه قرار است؟
داشتیم داخل ماشین جابجا میشدیم که حرکت کنیم و برگردیم قطعه هنرمندان اما یکی از آقایون صدا زد داداش!
فکر کردم میخواد میوه یا آب تعارفمون کنه. اما گفت میشه کمک کنید وسائل رو تا سر خاک ببریم؟ 😊
راستش کمی سختمون بود. چون هم وقت نداشتیم، هم از نظر تیپ و قیافه و شخصیت ظاهری همگون نبودیم. اما شرم کردیم که تنهاشون بگذاریم و اصلاً چارهای هم جز این نداشتیم. گویا باید میماندیم و میدیدیم که ورای ظاهر آدمها چه باورهایی نهفته است که صدتا آدم مثل من و همکارانم از درک و فهمش عاجزیم.
بالاخره توی معذوریت شخصی قبول کردیم و رفتیم برای کمک...
سهم ما جعبههای کیک و سبدهای میوه و بطریهای آب و کلمن یخ بود که براشون بردیم و بقیه را هم خودشون برداشتند.
آدمهایی مثل ما وقتی سر مزار شهدا میرویم اولین کار ما این است که بنشینیم و دست روی سنگ قبر بگذاریم و شروع کنیم به فاتحه خوانی و قرآن و نهایتاً شعری و نوحهای و امثال اینها... اما این گروه دختر و پسر که خیلی هم شوخ و شنگ و آزاد و رها بودند و مثل ما سر بهزیر و اهل ملاحظه و مأخوذ به حیا نبودند، اولین کارشان این بود که دونفرشون بیآنکه حجاب بگذارند و مراقب پوشش و لباسشون باشند، بلافاصله دستهگلها رو بردند گذاشتند روی قبر هردو شهید. بعدهم چندتا شمع بزرگ و چاق و چله بالای سر شهیدان عزیز روشن کردند و رفتند با بقیه دخترها و پسرها داخل جمعیت و شروع کردند به خیرات کیک و خرما و میوه... آب و شربت هم گذاشتند تاهرکس خواست خودش بردارد.
... اشاره کردم به دوستام که برگردیم. اما این دفعه اونها بودند که قبول نکردند. گفتند بمانیم ببینیم این دو آقاپسر و دخترهای بیحجاب قرار است چهکار کنند.
بهشون گفتم، اونچه ما باید میدیدیم، دیدیم. بیایید بریم که هضم این قصه با معیارهای من و شما ناشدنیست.
به علامت خداحافظی دستی برای آقاپسرها تکان دادیم و حرکت کردیم سمت ماشین.
چندقدمی که دور شدیم، اون دخترخانم ریزهمیزهشون دوید طرف ما با سهتا کیک و چندتا موز و خیار و هلو. ازش تشکر کردم و بهش گفتم:
دمتون گرم. خیلی با مرامید، نذرتون قبول.
*** *** ***
موقع برگشتن تا بیرون از بهشت زهرا وقت هر سه نفرمون به سکوت گذشت. انگار همهمون رفته بودیم تو فکر و داشتیم رمزگشایی میکردیم رابطه بین شهید حاجی زاده و اینجور آدمها را که بهقول خودشون نه گورستانی تا حالا دیده بودند و نه بهشت زهرا را میشناختند. آدمهایی که از شهید و شهادت و دنیای مردگان و خیرات و فاتحهخوانی فقط صحنههای نمایشی در فیلمها را دیده بودند. اما در واقعیت زندگی هیچ تجربهای از آئین مربوط به اهل قبور نداشتند.
در بارۀ این ماجرا و وجاهت دینی، یا اصول انسانی و میهنی و حتی چرایی این داستان، قطعاً نظرات متفاوتی وجود داره و هرکس میتونه از زاویه عقیدۀ دینی و گرایش فکری و سیاسی خودش در این باره نظرات متفاوتی داشته باشد. طبیعتاً بنده هم درمورد وجاهت این قبیل رفتارها ونحوه مواجهۀ با این قبیل پدیدهها حرفی برای گفتن دارم. اما اینجا فقط یک مقایسه رفتاری دارم و معتقدم که صرفنظر از مبانی فقهی، همهٔ اصول انسانی بر کار این گروه مُهر تأیید میزند. چون هم منطبق بر معیارهای فرهنگی جامعه است، هم با مبانی حقوق اجتماعی قابل تحسین است و هم روحیهٔ سلحشوری را در جامعه تقویت میکند. حرف من این بود که به دوستانم گفتم:
ما و اینها هردو عِرق ملی داریم، وطنمون را دوست داریم، به اقتدار کشورمون اهمیت میدهیم. به فرهنگ ایثار و شهادت و دفاع از میهن احترام میگذاریم. هردو نسبت به سرداران شهید و حافظان امنیت و مدافعان کشورمون ارادت میورزیم. فقط فرق ما این است که آداب رفتاری ما با هم متفاوت است. مثلاً ما حداکثر دست و دل بازیمون این است که در پاسداشت مقام شهید یک فاتحه میخونیم و نهایتاً یک شاخه گل معمولی روی قبر شهید میگذاریم. بعدهم انتظار داریم که خدا صد برابر و بلکه بیشتر به ما پاداش بدهد، اما این دخترها و پسرها، شاید فاتحه بلد نباشند، شاید اعتقاد هم نداشته باشند، ولی برای ابراز ارادتشون به سرداران شهید و مدافعان وطن انصافاً مایه گذاشتند. ارزش ریالی خیرات اونها در این وانفسای قیمتها بیتردید خیلیخیلی بیشتر از کارهایی است که ما برای شهدا انجام میدهیم. بیآنکه به پاداش و نتیجهاش فکر کنند و بی آنکه حتی یک عکس یا فیلم از کاری که کردند، بگیرند. حرف من آنجا به دوستانم فقط همین بود.
پ.ن: یک ماجرای واقعی بود بدون پیرایش و آرایش...
سلام
ایام به کام
ماجرای جالبی بود
مخصوصا کنایه نه فیلم و نه عکسی
دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید
+ اکنون نام کاربریتان ازاد است
دانلود از کافه بازار
سلام
ایام به کام
دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید
+ اکنون نام کاربریتان ازاد است
دانلود از کافه بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
با سپاس
با سپاس