https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۱۵ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

درب آهنی زندان باز شد. وثوق با عمویش آمد بیرون. همین که چشمش به جماعت حاضر در مقابل زندان افتاد، تعجب کرد. چند لحظه ایستاد و چپ و راستش رو نگاه کرد. دلیل بُهتش معلوم نبود. اما دهانش از تعجب باز بود و حیرت همراه با عصبانیت، چهره عبوس او را زیر موهای ژولیده اش، ملتهب و پرخاشگر نشان می داد... وثوق با اشارۀ عمویش به سمت خانواده رفت. اما قبل از سلام و احوالپرسی، شال و روسری خانم ها را نشانۀ رفت و صدایش را به سمت مادر و دو خواهرش بلند کرد که: این چه وضعیه!؟ مگه هنوز تموم نشده؟! مگه هنوز هستن اینا؟!

مادر و هردو خواهر به سمتش رفتند، دوره اش کردند تا آرام شود و چیزی نگوید... مادر خواست در آغوشش بگیرد، اما او آغوش مادر را پس زد و دوباره با بغضی آلوده به عصبانیت گفت: باورم نمیشه، فکر نمی کردم دیکتاتورا هنوز باقی باشن!! 

***  *  ***

حالیا خانه براندازِ دل و دینِ من است

 تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست

 

+ باز هم بیتی از جناب حافظ: 

وصال دولت بیدار، ترسَمَت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.

 

+ داستان حقیقی با اسامی و نسبت های حقیقی...

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۱:۳۸
مرآت

مادر، خواهر، دایی و نامـزدش، با این که اشک می ریختند و غــرق در شـادی و شوک بودند؛ امــــا امـان نمی دادند که احوالپرسی شان با کامی تمام شود. دوست داشتند فی الفور آن چه را در زندان دیده و آن چه را کشیده براشون تعریف کند. کامی هم می دانست که 11 روز خاطرۀ صندوقی را نمی شود به صورت آبدوغی در چند ثانیه روایت کند. به همین خاطر دوست داشت هرچه زودتر از محوطۀ جلوی زندان دور شود و به خانه برگردد. اما آنها اصرار می کردند و او انکار! تا این که بالاخره زهره با ورجه وورجه و لوس بازی راه کامی را بست تا او را به حرف آورد! کامی هم وقتی دید مقاومت کردن بی نتیجه است، تنها یک جمله گفت: مامان، آبجی، زهره! همین قد بگم که دنیام عوض شد. فقط بدونید اون چه می دونستیم با اون چه که هست خییییییییلی متفاوته!! حالا بریم بقیه شم تو راه براتون می گم...

***   ***

از بس که بی گمان به در دل رسیده ام

باور نمی کنم که به منزل رسیده ام

 

+ نمی از یمی.

++ حقیقت بود داستانش نپندارید. اسامی و نسبت ها واقعی هستند.

پ.ن: کامی را نمی دانم. احتمالاٌ مخفف کامران یا کامبیز باشد و یا اسمی دیگر.

۱ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۱۰ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۱
مرآت

یادتون هست تجلیل جناب مکرون از خانم مصی علی نژاد را؟ دیدید که دوبار او را در آغوش گرفت؟ دیدید که یک بار همراه با بوسیدن و یک بار هم به صورت دیپلماتیک بود؟! دقت کردید که شبکه های خبری ما فقط نوع دیپلماتیک آن را نشان دادند؟!

یادم هست یک تحلیل گر اصلاحاتی، این تجلیل را و در آغوش گرفتن مصی علی نژاد را، برای اغتشاشگران نشان قدرت می دانست و می گفت تجلیل از مصی علی نژاد یعنی که برگ برنده دست آنهاست و آن ها را چندقدم به پیروزی نزدیک تر می کند!!

وقتی این حرف را زد، واقعاً داشتم از تعجب شاخ در می آورم. بهش گفتم اگر مثل آدم های کر و لال زبان به دهن می گرفتی و حرف نمی زدی، کسی بی سوادت نمی پنداشت، اما الآن دیگه هیچ رقمه مدرک سیاسی ات برای من قابل دفاع نیست.

بهش گفتم برخلاف شما، بنده  این تجلیل را سند فاحشگی مصی علی نژاد می دانم که تن فروشی و وطن فروشی و زن فروشی را به دنبال دارد! و من از این ماجرا فهمیدم که جریان آشوبگر، هیچ بهره ای از دانش، بینش، نخبگی، شرافت و هوش سیاسی ندارد، به همین دلیل است که سطح و وزن و اندازۀ خود را تا حد فاحشه گری دوره گردی تنزل داده است...

 

+ و ما چه زود فهمیدیم معنی زن، زندگی، آزادی را!

۱ نظر موافقین ۱۱ ۰ ۰۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۹
مرآت

چند روزی پاتوقم شده بود جلوی زندان ها! کارم شده بود گپ و گفت با خانوادۀ زندانیان و حرف زدن کوتاه با اراذل و اوباشی که با تخفیف آزاد می شدند. اما محصول این گفت و شنودها، بیش از همه و بیش از هر چیز برای خودم مفید بود که فهمیدم این آدم کشی ها، این تخریب ها، این آشوب ها، این دروغ پردازی ها و این شایعه سازی های حجیم حتی یک خش هم نمی تواند به چهرۀ انقلاب و به چهرۀ نظام جمهوری اسلامی بیندازد! مطمئن شدم که پرچم پرافتخار سرزمینم به رغم هوچی گری فاحشه ها و دریوزه ها و سلبریتی های بی درد، برافراشته تر از همیشه خواهد ماند.

+ به قول شیرازی ها جاتون سبز! دیروز، دیدار با مقتدا و رهبرم بسیار شیرین و انرژی بخش بود...

۸ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۲۱:۴۴
مرآت

هرچند این روزها کام ما از وحشی گری اراذل و اوباش و جنایت گرگ های منافق و تجزیه طلب، زهرآلود است؛ هرچند داغ شهیدان مظلوم این دیار، دل های ما را محزون و پرخون کرده است، اما این روزها بعضی آیین های عقد و عروسی هم کم و بیش در حوالی خانۀ خوبان جریان دارد که اگرچه بی آرایش و بی آلایش هستند و به خاطر همدلی با بازماندگان شهدای شاهچراغ، مشهد، اصفهان و ایذه و تهران، هیجانات همیشگی را ندارند؛ اما خدایا، شادی هایش را برای عروس خانم ها و آقاداماد های نازنین خوشگوار کن و برکاتش را برای خانواده های بزرگوارشون ماندگار و یادگار نگهدار...

 

+ بسیجی خستگی را خسته کرده :)

++ انتقام از منافقین و آشوب طلبان ادامه دارد.

۲ نظر موافقین ۱۵ ۰ ۰۱ آذر ۰۱ ، ۲۳:۱۴
مرآت