https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۵۱ ب.ظ

نمی از یمی! (1) باور نمی کنم که به منزل رسیده ام.

مادر، خواهر، دایی و نامـزدش، با این که اشک می ریختند و غــرق در شـادی و شوک بودند؛ امــــا امـان نمی دادند که احوالپرسی شان با کامی تمام شود. دوست داشتند فی الفور آن چه را در زندان دیده و آن چه را کشیده براشون تعریف کند. کامی هم می دانست که 11 روز خاطرۀ صندوقی را نمی شود به صورت آبدوغی در چند ثانیه روایت کند. به همین خاطر دوست داشت هرچه زودتر از محوطۀ جلوی زندان دور شود و به خانه برگردد. اما آنها اصرار می کردند و او انکار! تا این که بالاخره زهره با ورجه وورجه و لوس بازی راه کامی را بست تا او را به حرف آورد! کامی هم وقتی دید مقاومت کردن بی نتیجه است، تنها یک جمله گفت: مامان، آبجی، زهره! همین قد بگم که دنیام عوض شد. فقط بدونید اون چه می دونستیم با اون چه که هست خییییییییلی متفاوته!! حالا بریم بقیه شم تو راه براتون می گم...

***   ***

از بس که بی گمان به در دل رسیده ام

باور نمی کنم که به منزل رسیده ام

 

+ نمی از یمی.

++ حقیقت بود داستانش نپندارید. اسامی و نسبت ها واقعی هستند.

پ.ن: کامی را نمی دانم. احتمالاٌ مخفف کامران یا کامبیز باشد و یا اسمی دیگر.

نظرات  (۱)

سلام 

حالا تغییر نثبت بوده یا منفی؟؟

پاسخ:
سلام.
این یکی مثبت بود.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">