https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کودتای شایعه» ثبت شده است

روزهای اول اغتشاشات هرچه به این اراذل و اوباش گفتیم که اعتراضات را به سمت خشونت نبرید، شیشه نشکنید، جایی را آتش نزنید، آمبولانس و ماشین های بیت المال را نسوزانید، توجه نکردند! هرچه خواهش کردیم بانک ها را و مغازه های مردم را غارت نکنید و آدم کشی به راه نیندازید، به حرف ما اعنتا نکردند! و خلاصه هرچه داد زدیم و گفتیم که از وحشی گری فاصله بگیرید و مطالبات منطقی مردم را با خشونت هایتان به حاشیه نرانید، متأسفانه گوش نکردند که نکردند. در نتیجه، آن قدر بی منطق و احمقانه رفتار کردند که جز فحش رکیک، جز هرزگی، جز  قمه، پنجه بوکس،چاقو و جنایت و وحشی گری هیچ خاطره دیگری از خود به یادگار نگذاشتند...

و حالا متأسفم برای آن ها که آلت دست تعدادی سلبریتی خودفروخته شدند و عقل و احساس شان را فقط ارزانی مشتی فاحشه و ولگرد بین المللی کردند. متأسفم برای آشوبگرانی که وعده های دروغ رسانه های معاند را باور کردند و شرافت و امنیت و اعتبار کشور را به بیگانگان فروختند...

متأسفم برای عده ای که وعده سرنگونی جمهوری اسلامی را ساده لوحانه پذیرفتند و با پشتوانۀ معدودی اراذل و اوباش بی مخ، خون یک عده بی گناه را ریختند و نام آن را انقلاب گذاشتند، اما نفهمیدند که انقلاب یک شبه و یک هفته اتفاق نمی افتد. نفهمیدند که انقلاب قاعده و قانون دارد، انقلاب رهبر می خواهد، فرهنگ می خواهد، تفکر و قدرت تصمیم گیری می خواهد. انقلاب باید اجزاء و ارکانش قوی باشد، باید هدف داشته باشد، باید قبل از هر چیز، از حمایت کامل مردم برخوردار باشد.

متأسفم که مشتی عربده کش و چاقو به دست با اتکاء به هشتگ های جعلی در فضای مجازی، مثل آب خوردن آدم کشتند و منافعش را به حاکمان آمریکا و انگلیس و عربستان تقدیم کردند...

اما شما ای آقایان قاتل و خانم های بیگانه پرست! می دانم که فریب تان دادند و به شما گفتند که از انقلاب 57 ایران کپی بگیرید. اما نمی دانید که انقلاب ۵۷ چه  بود و چه ویژگی هایی داشت. به همین دلیل دچار اشتباه بزرگ شدید. کاش می دانستید که انقلاب  57 ایران یک رهبر دینی داشت که اجازه نداد حتی از یک سنگ ریزه علیه مأموران ساواک استفاده کنند! کاش می دانستید که انقلابی های سال 57، شهید دادند، اما کسی را نکشتند. انقلابی های 57  به مأموران حکومت نظامی گل هدیه می دادند و حتی یک بی احترامی هم به آن ها نکردند. اما شما جز بی حرمتی به قرآن و عربده کشی و قتل و غارت هیچ هنری نداشتید. کاش می دانستید که سال 57، اصناف و پیشه وران عزیز، در اعتراض به حکومت شاه، با ارادۀ خودشان پیشتاز اعتصاب می شدند، اما شما بازاری های بیچاره را با تهدید و ارعاب وادار به تعطیلی مغازهاشون می کنید. کاش می دانستید که انقلابی های 57  مربیان و معلمانی مثل شهید مطهری، بهشتی، مفتح، باهنر، هاشمی نژاد، شریعتی، صدوقی، مدنی و دستغیب داشتند که پایگاهشان محراب و مسجد و حسینیه و دانشگاه بود و خودشان پیشتازان شهادت بودند. اما شما به فاحشه ای مثل مصی علی نژاد و به تن فروخته ای مثل گلشیفته فراهانی اقتدا کردید و دانشگاه را به ابتذال کشاندید. شما به علی کریمی دل خوش کردید که جز درآمد و رفاه شخصی هیچ دغدغه ای ندارد. نه ذره ای درد مردم را می فهمد و نه از مرام و معرفت و غیرت سهمی دارد. به همین دلیل خیلی زود فرار را بر قرار ترجیح داد و از کشور گریخت. اما شاید با سوادترین لیدر شما علی دایی باشد که او هم این روزها حال و روز خوشی ندارد و عنقریب به عذاب وجدان گرفتار می شود.

کاش می دانستید که انقلابی های 57 در خیابان های تهران، اصفهان، شیراز و مشهد، عراده های توپ و تانک و مسلسل را مقابل خود می دیدند، اما شما در خیابان های شهر، پلیس و بسیجی غیر مسلح و مردم بی دفاع را سلاخی می کنید.

کاش می آموختید که انقلابی های 57 برای رسیدن به استقلال و نجات از استبداد شاهنشاهی، از هیچ وسیلۀ نامشروع استفاده نکردند. چرا؟ چون مثل ماکیاولیست ها معتقد نبودند که هدف وسیله را توجیه می کند، بلکه اعتقاد داشتندکه در مسیر انقلاب، باید حرمت ها را حفظ کنند و از خط قرمزهای اخلاقی عبور نکنند. اما شما متاسفانه هیچ یک از اصول اخلاقی را رعایت نکردید. شما به فرمان فاحشه ها و به تحریک منافقین آدم کش جلو افتادید و برای این که به درجۀ بالای بی رحمی برسید، طبق آموزش های دیکته شده جرعه جرعه مشروب سر کشیدید تا صدای عربده هایتان نگذارد صدای وجدانتان شنیده شود. شما از امثال سلبریتی هایی درس می گیرید که برای قاتل آدم های بی گناه هشتگ نه به اعدام می زنند؟ اما وقتی سارق گوشی موبایل دخترشان از او طلب بخشش می کند، به هیچ قیمتی او را نمی بخشند و قانون را در مورد او اجرا می کنند!

انقلاب 57 وابستگی به دولت های خارجی نداشت، انقلاب 57  با شعار نه شرقی نه غربی، راه خود را ادامه داد و حتی از دسیسۀ سه قدرت آمریکا و انگلیس و شوری سابق هم با افتخار عبور کرد. اما شما چشم به حمایت رسانه های خارجی دوخته اید و با آموزش فاحشه ها عربده می کشید! هنر شما این است که با پشتوانۀ مالی ولیعهد عربستان آدم می کشید و با هدایت آن ها سرمایه های ملت را به آتش می کشید... پس حالا ببینید ثمرۀ انقلابتان را و ببینید که چگونه عقل تان را شستشو دادند و احساساتتان را به نفع خود و علیه امنیت کشورمان مصادره کردند. ببینید این خسارت ها و نتیجه هایش را. ببینید و مطمئن باشید که در تمام خسارت های مالی، روحی، امنیتی و در قطره قطره خون هایی که در این دو ماه به ناحق بر زمین ریخته شد، سهیم هستید و باید در برابر تاریخ و وجدان های بیدار انسان ها پاسخگو باشید... و البته که حساب قیامت شما هم با کرام الکاتبین خواهد بود.

 

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد

حسابش با کرام الکاتبین است

 

و حالا بیایید تا دیر نشده، خود را دریابید. بیایید از فاز توهم فاصله بگیرید و اشتباهات رفتاری تان را جبران کنید. بیایید آبروی خود و دستاورد 300000  شهید این مرز و بوم را به بیگانگان نفروشید. شاید مورد عفو و عنایت قرار بگیرید...

 

پ.ن: به خاطر یک دوست، کمی طولانی نوشتم و به خاطر بقیۀ عزیزان از 60 درصد متن صرف نظر کردم :))

 

 

۸ نظر ۲۲ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۸
مرآت

 

  • کشتن یک جوان رعنا به دست یک جانیِ شرورِ خودفروخته بلامانع است!
  • کشتن یک همسر، کشتن یک پدر خانواده و کشتن یک فرد رهگذر به دست اراذل و اوباش، اصلاً عیب نیست!
  • سوراخ سوراخ کردن گلوی یک طلبه بی گناه و بریدن نفس یک بسیجی مظلوم، یک امر خوشایند است و داغ محسوب نمی شود!
  • آتش زدن یک حافظ امنیت و زنده زنده سوزاندن او در آتش، یک شوخی دوستانه است و نباید برایش ناراحت باشیم!
  • داغ یتیمی و بی سرپرست شدن بازماندگان حادثۀ شاهچراغ هم که اساساً دروغ است و هیچ ربطی به ما ندارد!

چرا؟ شاید دلیلش این است که هیچ کدام از این ها جنایت نیست، جرم نیست، ضد امنیت نیست، خلاف قانون نیست! بلکه این ها فقط یک هیجان جوانی است، یک تفریح سالم و نشاط انگیز است که نباید موجب تکدر خاطر شود. چون اصولاً این ها در شناسنامه هایشان خانواده نداشتند، فرزند نداشتند، پدر و مادر نداشتند! چون توی خونه هیچ چشمی منتظر این ها نبود، هیچ دختربچه‌‌ای دلتنگی بابایش را نداشت و هیچ طفل معصومی انتظار آغوش محبتشان را نمی‌کشید!

اما وقتی دستگاه قضایی کشور، یک قاتل، یک جانی، یک قمه‌کش، یک شرور مسلح، یک زورگیر و یک آدم کش وحشی را به قانون مجازات می‌سپارد، فوری اشک محبت بعضی‌ها می‌جوشد، دل سنگشان لبریز از عاطفه می‌شود! فریاد انسان دوستی‌شان گل می‌کند و مثل دایۀ مهربان‌تر از مادر، هواخواه قاتل می‌شوند و های‌های برایش می‌گریند! به نظر شما چرا این گونه است؟!

 

پ.ن: پیشنهاد می‌کنم وبلاگ‌نویس های لوچ و احول که به خاطر یک قاتل بی‌رحم، فاز ترحم می‌دهند، فقط برای دو روز، وی پی ان را کنار بگذارند، تا دنیایی از حقیقت را ببینند. مطمئنم این جوری خیلی زود از بیماری دوبینی رها می‌شوند...

 

۸ نظر ۱۸ آذر ۰۱ ، ۲۰:۴۶
مرآت

جبهۀ عبری، با محوریت آمریکا، با هم پیمانی اتحادیه اروپا و با هزینۀ سعودی ها، در اغتشاشات اخیر چهار راهبرد را دنبال می کند 1- می خواهد جامعه را از ارزش های پرافتخار خود تهی کند 2- می خواهد وضع کشور را آشفته و بحران زده نگه دارد 3- می خواهد عزت و غیرت و جهاد را از فرهنگ طرفداران نظام بزداید 4- می خواهد عیاشی و فحاشی و قمه کشی اوباش را انقلاب جلوه دهد. به همین دلیل می بینیم که کل گروه های برانداز و تجزیه طلب در ناامن سازی کشور، اشتراک نظر دارند و دنبال این هستند که با شایعه و دروغ و دغلبازی و توهین و هرزگی و آدم کشی، آشوب ها را استمرار دهند. حتی به شیوۀ وحشی های داعشی.

 

انقلابی که گفتمانش وابستگی، ادبیات گفتاری اش دروغ و تحریف، سلاحش وحشی گری و آرمانش آزادی های مبتنی بر فساد باشد؛ قبل از پیروزی، تابوت آزادی اش را به دوش خواهد کشید...

۸ نظر ۱۶ آذر ۰۱ ، ۲۱:۳۱
مرآت

بدون مقدمه و بدون توضیح:

سلام جوون.

  • سلام،.. شما؟

من دوست وکیل شما هستم.

  • پیغامی دارید.

پیغام ندارم. فعلاً خانوادتو ببین. بعد به اندازۀ چندتا سئوال وقتتو می گیرم :)

******     *****     ******

گفتند باید حبس می کشیدی، چی شد که مرخص شدی؟

  • پروندۀ من با دو مجرم اصلی گره خورده بود. اگه ثابت نمی شد، می موندم.

حالا چیزی ثابت شد؟

  • آره، اونا مقصر شدند.

این اثبات، جرم شما رو کمتر کرد؟

  • نه، جرم من حدش معلوم بود ولی اونا داشتند قِصِر در می رفتند.

شما قبلاً اونها رو می شناختی؟

  • آره، می شناختم. یکی از همونا منو وارد این بازی کرده بود.

کدوم بازی؟

  • بازی اغتشاشات.

مجرد هستی؟

  • بله،

گفتند دانشجو هستی، میشه بپرسم کجا و چه رشته ای؟

  • دانشجوی شریف هستم. ارشد... ...

به تیپ شما نمیاد که اهل درگیری باشی، چی شد که سر از اغتشاشات درآوردی

  • خدا لعنت کند جوّزدگی را، راستش من اهل یک دعوای معمولی هم نیستم. حتی اهل بگو مگو هم نیستم. اصلاً تربیت خانوادگی ما به دور از جنجاله.

پس چی شد که وارد این ماجرا شدی؟

  • ولاع چی بگم، چند نفری جو دانشگاه را به دست گرفته بودند، تهدید می کردند که اگر همراهی نکنیم بایکوت می شیم.

و شما هم باور کردی؟

  • خیلی های دیگه هم باور کرده بودند.

اون چند نفر کیا بودند؟

  • دوتاشون دانشجوی سال آخر بودند. بقیه شونو نمی شناختم.

دختر بودند یا پسر؟

  • هم پسر، هم دختر

اونوقت شما برای خواسته های اونها اغتشاش کردی؟

  • برای خواستۀ اونها که نه، می گفتند حکومت را باید ساقط کنیم.

یعنی خواستۀ اونها براندازی حکومت بود؟ و شما برای براندازی نظام اغتشاش کردین؟

  • در واقع این طور بود.

خب مگه با هرزگی و بی عفتی و چندتا فحش رکیک و زشت توی دانشگاه میشه نظام را ساقط کرد؟

  • حرفشان این بود که از حمایت بین المللی برخوردارند. می گفتند مردم هم آماده اند، اگر دانشگاه هم به صحنه بیاد حتماً پیروز می شیم.

اونوقت نپرسیدی ازشون که اگر این نظام از بین بره، چه حکومتی قراره جاش بیاد؟

  • کسی اصلاً به این چیزا فکر نمی کرد.

شما خودت چی؟

  • من خودم اصلاً اهل سیاست نیستم. ولی حالا می فهمم که اونها خودشونم فقط آلت دست بودند و فقط هرج و مرج و آشوب رو بلدند.

میگن دانشجو در هر جامعه ای باید نماد فهم و ادب و عقلانیت باشد، شما این حرف را قبول داری؟

  • بله، باید همین (طور) باشه.

به نظر شما در ماجرای اون روز دانشگاه، شعارها و رفتار دانشجویان چقدر متکی بر عقلانیت بود؟

  • (با مکث) هیچی.

به نظرت چرا جایگاه نخبگی دانشگاه شریف، ناگهان تا این حد به ابتذال کشیده شد؟

  • (با مکث) نمی دونم.

آیا این افول اخلاقی در مرکز نخبگی کشور، برای ما و شما یک فاجعه نیست و نباید برای آن گریست؟

  • (بازهم با مکث) درست می گید. سئوالتون واقعاً تأمل برانگیزه!

به نظرت رادیکالیزه شدن فضای رفتاری و گفتاری جامعه می تونه پادزهری باشه برای زدودن کاستی ها، کژی ها و ناکارآمدی مسئولان کشور؟

  • به هیچ وجه!

بعضی ها می گن زندان رفتن آدما رو قهرمان میکنه، شما الآن خودتو یک قهرمان می دونی؟

  • این حرفا یک فریبه برای این که از آدم های احساسی و کم عقل سوء استفاده کنن!

طعم این بازداشت در مسیر مطالبات دانشجویی به کام شما تلخ بود یا شیرین؟

  • این تجربۀ بسیار تلخ بود برای من! چون اصلاً اهل این مسائل نیستم.. اما فهمیدم که این شیوۀ مطالبات، نه عقلانی است و نه مفید.

ان شاءالله موفق باشی.

  • ممنونم.

 

۹ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۳
مرآت

بدون مقدمه و بدون شرح!

داداش سلام.

  • سلام داداش.

ببخشید، میشه بپرسم حال و هوای زندان چطور بود؟

  • زندان، زندانه دیگه حاجی، میخوای چطو باشه؟

یعنی مثلاً کتک، تنبیه، شکنجه، بیگاری و از این چیزا؟

  • نه دادش از این چیزا نیست. اما خونۀ خاله هم نیس.

میشه بگی در مجموع چطور بود؟

  • سرجمع این که یه خبطی کردیم، تاوونشم دادیم، برگشتیم سر خونۀ اول.

ببخشید، یعنی چی؟ مثلاً چه خبطی، چه تاوونی؟

  • یعنی این که نفهمیدیم، غلط کردیم و حالا هم با وثیقه اومدیم بیرون دیگه، همین!

خب حالا چی، چه کار باید بکنی؟

  • هیچی! باید نوکری مادرمو کنم که نجاتم داده.

مادرت؟ مگه چکار کرده برات؟

  • حرفشو گوش نکردم افتادم زندون. الآنم وثیقمو جور کرده که آزاد شم. دیگه چیکار باید می کرد؟

بابات چی،

  • (با بغض و اشک) بابامو چندساله ندارمش!

یعنی چی نداریش؟

  • یعنی چند ساله ازش جُدام! ...

ببخشید داداش! نمی خواستم ناراحتت کنم! اما میشه بگی شغلم داری یا نه؟

  • قبلاً پخش محصولات غذایی کار می کردم... اما...

یعنی قبل از زندان شاغل بودی؟

  • نه داداش! یه جورایی ول بودیم. سال قبلش بود!

منبع درآمدت؟

  • فقط کمک مادرم...

چندسالته؟

  • 24 سال

چقدر درس خوندی؟

  • 9 کلاس!

چی شد که رفتی تو فاز اغتشاشات؟

  • حاجی این یکیو دیگه بی خیال شو!

چرا؟

  • ولّاع به صدجا جوب دادم اینو!

طوری نیست حالا یه بارم به ما جواب بده.

  • حقیقتش خریّت! یعنی رفیقا فاز دادند، مام جوگیر شدیم!

ممکنه بازم دوباره جو گیر بشی؟

  • نه ولّاع حاجی، عمراً

حالا اگه کاری واست جور بشه قبول می کنی؟

  • نوکرتم حاجی. چرا که نه! ... ... ... 

 

پ.ن:  این پست و دو  پست قبل را بدون برداشت و بدون شرح و توضیح به درخواست بعضی عزیزان نوشتم. اگر فرصت کنم گفت و شنود های بعدی را هم خواهم نوشت.

 

۶ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۲۳:۳۸
مرآت

درب آهنی زندان باز شد. وثوق با عمویش آمد بیرون. همین که چشمش به جماعت حاضر در مقابل زندان افتاد، تعجب کرد. چند لحظه ایستاد و چپ و راستش رو نگاه کرد. دلیل بُهتش معلوم نبود. اما دهانش از تعجب باز بود و حیرت همراه با عصبانیت، چهره عبوس او را زیر موهای ژولیده اش، ملتهب و پرخاشگر نشان می داد... وثوق با اشارۀ عمویش به سمت خانواده رفت. اما قبل از سلام و احوالپرسی، شال و روسری خانم ها را نشانۀ رفت و صدایش را به سمت مادر و دو خواهرش بلند کرد که: این چه وضعیه!؟ مگه هنوز تموم نشده؟! مگه هنوز هستن اینا؟!

مادر و هردو خواهر به سمتش رفتند، دوره اش کردند تا آرام شود و چیزی نگوید... مادر خواست در آغوشش بگیرد، اما او آغوش مادر را پس زد و دوباره با بغضی آلوده به عصبانیت گفت: باورم نمیشه، فکر نمی کردم دیکتاتورا هنوز باقی باشن!! 

***  *  ***

حالیا خانه براندازِ دل و دینِ من است

 تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست

 

+ باز هم بیتی از جناب حافظ: 

وصال دولت بیدار، ترسَمَت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.

 

+ داستان حقیقی با اسامی و نسبت های حقیقی...

۳ نظر ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۱:۳۸
مرآت

مادر، خواهر، دایی و نامـزدش، با این که اشک می ریختند و غــرق در شـادی و شوک بودند؛ امــــا امـان نمی دادند که احوالپرسی شان با کامی تمام شود. دوست داشتند فی الفور آن چه را در زندان دیده و آن چه را کشیده براشون تعریف کند. کامی هم می دانست که 11 روز خاطرۀ صندوقی را نمی شود به صورت آبدوغی در چند ثانیه روایت کند. به همین خاطر دوست داشت هرچه زودتر از محوطۀ جلوی زندان دور شود و به خانه برگردد. اما آنها اصرار می کردند و او انکار! تا این که بالاخره زهره با ورجه وورجه و لوس بازی راه کامی را بست تا او را به حرف آورد! کامی هم وقتی دید مقاومت کردن بی نتیجه است، تنها یک جمله گفت: مامان، آبجی، زهره! همین قد بگم که دنیام عوض شد. فقط بدونید اون چه می دونستیم با اون چه که هست خییییییییلی متفاوته!! حالا بریم بقیه شم تو راه براتون می گم...

***   ***

از بس که بی گمان به در دل رسیده ام

باور نمی کنم که به منزل رسیده ام

 

+ نمی از یمی.

++ حقیقت بود داستانش نپندارید. اسامی و نسبت ها واقعی هستند.

پ.ن: کامی را نمی دانم. احتمالاٌ مخفف کامران یا کامبیز باشد و یا اسمی دیگر.

۱ نظر ۱۰ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۱
مرآت