از اون سفر که لب تاپم را جا گذاشتم تا همین امروز، دائمالسفر هستم و هر روز تا دیروقت مشغول کار و رفت و آمدم! اونهم در دو استان سردسیر کشور که سرمایش زبانزد است و تا مغز استخوان آدم را می سوزاند... اما امروز انشاءالله آخرین روز سفر است که قرار است بروم همان شهری که لبتاپم را قبلاً جا گذاشته بودم.
در این روزها، وبلاگ منم مثل خانۀ ارواح، سوت و کور بود. چون آن قدر درگیر کار بودم که مجالی برای نوشتن نداشتم. فقط اگر در بین کار فرصتی دست میداد، سعی میکردم خیلی تند و سریع ستارههای روشن وبلاگها را بخواندم که خیلی تلنبار نشود.
و حالا، به قول شاهنشاهِ عاری از مهر پهلوی باید بگویم: «چندوقتی است که احساس خستگی میکنم و نیاز شدید به استراحت!» :))
اما نع! اولاً که ما اعلیحضرت نیستیم که زود خسته شویم! ثانیاً شاهنشاه وطن فروش و بزدل نیستیم که بخواهیم به بهونۀ خستگی از کشور فرار کنیم. ثالثاً ما بسیجی هستیم و خستگی رو خسته میکنیم. رابعاً، ما کار را موجب حیات و نشاط خودمون میدانیم و اصلاً با همین تلاش هاست که زندهایم، خامساً اگر هم به استراحت و تجدید قوا نیاز داشته باشیم، به آسوان مصر نمی رویم. در همین شهر بی آسمان خودمون از خدای مهربون کمک می گیریم. سادساً تفریح و خوشی ما مسجد و امامزاده و هیئت است و البته سالی یکی دوبار هم انشاءالله مشهدالرضاست که نه هواپیمای شخصی نیاز دارد و نه ویزای ورود میخواهد. نهایتش یک بلیط قطار لازم دارد که اگر شب حرکت کنیم، ساعت 6 صبح داخل حرم، مهمان امام رئوف خواهیم بود...
+ و انشاءالله زیارت حضرت ثامن الحجج به زودی قسمت همهمون بشه...
پ.ن 1:
من زخمدار تیغ قابیلم برادر
میراثخوار رنج هابیلم برادر
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم .....
پ.ن 2: از صمیم دل به شاگرد بنا و خانوادۀ صبور و ایمانی اش تبریک میگم و براشون آرزوی سلامت و سعادت دارم.
پ.ن3: ابیات منتخب از شعر معروف علی معلم دامغانی است با مضامین بسیار نغز و پر مغز.