به امید دیدار...
روزِ مرگم نفَسی وعدهٔ دیدار بده
وان گَهَم تا به لَحَد فارغ و آزاد بِبَر...
.
.
خیلی غمانگیزه! از ساعت 7 صبح تا آلآن ستاره سهتا از وبلاگهای دنبالشده روشن شده :((
شما رو خدا دست به قلم بشید.
روزِ مرگم نفَسی وعدهٔ دیدار بده
وان گَهَم تا به لَحَد فارغ و آزاد بِبَر...
.
.
خیلی غمانگیزه! از ساعت 7 صبح تا آلآن ستاره سهتا از وبلاگهای دنبالشده روشن شده :((
شما رو خدا دست به قلم بشید.
سلام جناب مرآت
من ذوق نوشتنم کور شده راستش ... انقدر اینجا برهوته، و انقد عکس العمل نشون دادن برای اهالی اینجا سخت شده که من دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره
من پست میذارم همون آن شونصد نفر میان میخونن، ولی هییییچ علائم حیاتی ای از خودشون نشون نمیدن
خب چه کاریه توی دفترم می نویسم :))
(توی پرانتز بگم که قدردان همراهی عده ای از جمله خود شما که وفادارانه حمایت میکنن هستم و همین اندک پست ها هم به احترام شما بزرگوارانه)
سلام بر شما
حق با شماست. انگاری همهمون یهجورایی سرسنگین شدیم. قبلترها، انس و الفت بین وبلاگیها بیشتر بود، من یادمه توی وبلاگ قبلی برای خیلی از پستها تا ۲۷ کامنت غیرتکراری داشتم.
نمیدونم، ولی شاید علتش مشغلههای بیش از حد زندگی و شایدم، به دلیل ضیق وقت باشه. من خودم اینجورم که فقط شبها که خونهام یکی دو ساعت پای وبلاگ هستم و روزها اصلاً وقت این کار رو ندارم.
با این وجود نوشتن را رها نمیکنم همین شونصد نفر هم که بخوانند برام مغتنمه. البته شونصدتا رو شما گفتین، پستهای من تا ۷۲ ساعت بعد از انتشار معمولا به ۱۵۰ بازدید میرسه، بعدش تدریجی آمارش بالا میره.
نشانه بزرگواری شماست.
ممنون که مینویسید و انشاءالله همچنان بنویسید.
ازینکه آشناهای قدیمی هنوز هستن خوشحالم
و یکی دو تا از دوستام هم کامل پاک کردن وبلاگشونو و رفتن که قلبم رو فشار میده
یکیشون یه بار در جواب یکی از کامنتهام بهم گفت که شما با مزاحمتهاتون باعث نابودی وبلاگ من شدین
ط.وری جا خوردم که هنوز جاش درد می کنه
کسی از مسلمان یاغی خبری نداره
با اینکه کم پیدا بود بچه باصفایی بود
سلام
حرف دل بنده!
کاش میشد دوباره همون صفای چندسال پیش برگرده
حالا این چندتایی هم که هستیم لطفا خاموش نکنید چراغ وبتون رو ادم دلش میگیره.
حال وهوای اینجا خیلی بهتراز اینستا و بقیه جاهاس
اینستا شده همش چشم وهمچشمی!
غم وغصه!
فخرفروشی!
آدم سالم میره تواینستا افسرده برمیگرده بیرون.
شمابمونید ان شالله بقیه هم ملحق میشن😄
سلام بر شما.
ممنون که همراهید.
از حال و هوای اینستا متنفرم. اگر مجبور نباشم حتی یک دقیقه هم وقت براش نمیذارم.
انشاأالله همهمون میمونیم.
نه
نوشتن توی وبلاگ معلوم نیست چه جادویی داره
شاید برای همینه که دلمون برای دوستایی که رفتن تنگ میشه
خیلی تنگ
مخصوصا اونایی که الهام بخش بودند
مثل خانم " پیچک"
خانم "ویلیامز "
آقای " یک مسلمان "
آقای " حامد احمدی "
خانم "حاج خانم"
سلام علیکم و رحمت الله
طاعات و عبادات قبول
والاع همچنان گوشه و کنار برای خودم مینویسم. کلا نمیتوانم ننویسم، چون جزوی از من شده... انگار بابد همه چیز را روایت کنم. بعد رهاش میکنم که خب که چی! بنویسم که چی بشه...
از قدیم گفتند مستمع صاحبسخن را بر سر ذوق آورد.
والاع جز یکی دو نفر کسی نمیامد و خیلی جنجالی میشد، تعداد تایید و عدم تایید میشد ده تا!
کامنت که تقریباً هیچ
این بود که عطایش را یه لقایش بخشیدم که بیشتر از این زمینگیر نشوم.
لطف شماست، اما همین بزرگواری که لطف کردند و از حقیر، نام بردند را خاطرم نیست نظری از ایشان خوانده باشم مگر اینکه اسمشان را تغییر دادند
یادمه در زمانهای قدیم...
۱۸ سال پیش که وبلاگنویسی را شروع کردم، طلبه بزرگواری بود که با نام کلرجیمن مینوشت...
بعد از چندسال که پست خداحافظی نوشت، قریب به این مضمون:
که وبلاگ هم مثل لباس است، بعد مدتی ممکن است دیگر اندازهات نباشد تنگ، گشاد، کوتاه و...شده و ظرفیت ندارد.
ان وقت نفهمیدم، اما بعد ۱۸ سال وبلاگنویسی، عمیقا درک کردم چه میگفت
زاستش
امکان رجعتم را هم تقریباً مسدود کردم. ایمیل موجود در وبلاگ، وجود خارجی نداشته وسرویسدهندهاش چندسال پیش، بستش.
رمز را هم یک رمز طولانی بیمعنی گذاشتم و جایی ذخیره نکردم
موفق باشید بزرگوا
حاج خانوم
ما رو نشناختی؟
ما مشتری بودیم خواهر
خیاطی نمی کردیم ولی اسممون خیاط بود سابق
جهان کوچیکه
ولی بیان هنوز یه پاتوقیه که هر چیم شش قفله می کنی باز برمی گردی یه گوشه ش کلاهت رو می کشی نوک دماغت و آروم یه چایی می خوری....
خونده میشید
بییایید باز
سلام
واسه من یکی بود :))
الان دیدم خانم الف هم نوشته جدید اضافه کردن و شد دو تا :)
برید خداتونو شکر کنید که سه تایید :))
البته الان که فکر می کنم می بینم چراغ وب شما هم بود و میشه سه تا :)