از روز طوفان الاقصی تا الآن هیچ روزی نبوده که به فکر ماجرای غزه نبوده باشم. واقعه جانسوز کرمان هم که اتفاق افتاد و پرپر شدن کرمانیهای عزیز را دیدم، دردم دوچندان شد و حالا داغ مردم غزه را بیشتر حس میکنم. هر روز مرور میکنم زخم های حادثه دلخراش کرمان را و داغ بمبارانهای دم به دقیقۀ غزه را!
توی ذهنم ترسیم میکنم حادثۀ کرمان را که به ازای هر شهید و هر مجروح، حداقل دهها نفر امدادگر و کمکرسان و تخصصهای پزشکی و پرستار داشتیم با کلی امکانات دارویی و تجهیزات بیمارستانی. اما مردم بی پناه غزه، نه خانه و سرپناهی دارند نه کسی هست که زخمشان را التیام ببخشد، نه غمخواری دارند که دلداریشان دهد و نه بازماندۀ فارغالبالی دارند که تسلای خاطرشان باشد! و سختتر از همه این که آب و برق و غذا و دارو هم مزید بر رنچ آنهاست که باید نداشتنش را تحمل کنند و باید صبورانه در نوبت جراحی معطل بمانند تا شاید انفجار مهیب بمبهای فسفری جسم مجروحشان را از عمل جراحی بینیاز کند و بدن قطعه قطعهشان را کنار خانههای ویرانشان به خاک بسپارد.
داغ غزه و فلسطین بعد از 106 روز هنوز برای من تازه است و هنوز فکرم را رها نمیکند و چون میببینم دست و بالم آنقدر بسته است که کاری از دستم ساخته نیست، به شدت احساس نابودگی میکنم و داغم بیشتر میشود. دارم آنقدر این در و آن در میزنم تا راهی پیدا کنم که بتوانم حداقل به اندازۀ ذرهای نسبت به مظلومان غزه وگروههای مقاومت فلسطینی ادای دین کنم...
*** * ***
حالا اما چندروزی است که بخشی از وقتم را گذاشتم برای روایتگری جنگ غزه، برای پاسخ به بعضی شایعه پراکنیها و ابهامآفرینیهای امپراطوری رسانههای صهیونیستی و برای رُفت و روبِ به منچهها و به ماچههای اونهایی که هنوز در مرداب خودتحقیری و بی دردی گرفتارند!
+ و خدارو شکر این روزها احساس بودگی بیشتری دارم.
++ حلقههای دانشآموزی و بعضی مراکز آموزشی ما نیاز بیشتری به روایتگری دارند.