پردۀ اول: چند وبلاگ رو می شناسم که مثل شورشی ها و دوشادوش آشوبگران، آتش بیار معرکه هستند و با خشونت کلامی، با دروغ های شاخدار، با توهین های رکیک، با شایعات تحریک آمیز، با مغلطه های ترحم برانگیز و حتی با داستان سرایی های صنفی و شغلی، رفتار آشوبگران خیابانی را موجّه جلوه می دهند و بالاخره ریشۀ هرچه اخلاق و امنیت و آرامش جامعه را می زنند. حالا یکی با الفاظ رقیق تر و یکی با نفرتی غلیظ تر!
پردۀ دوم: یکی از این ها خانم معلم است و مخالف حجاب. یکی خانم دکتر است و مروج بی دینی، یکی فروشندۀ کیف و کفش است، یکی هم کتابدار است در یکی از کتابخانه ها، دو نفر هم هستند که شناختی از وضع شغلی و صنفی آن ها ندارم.
پردۀ سوم: دوستی دارم که در حوزۀ فنی رسانه فعال است و به اقتضای شغلش با پلیس فتا همکاری دارد، سه شنبۀ قبل، در نشستی که با او داشتم می گفت آدرس وبلاگ ها را به فتا اعلام کنیم. بهش گفتم عجله نکن، به تدریج خودشون شرایط را می فهمند و حقیقت براشون روشن میشه.
پردۀ چهارم: امروز عصر رفتم سراغ یکی از همون وب ها که پست جدیدش را بخوانم. دیدم با لحن کاملاً معمولی فقط در باره سفر خانوادگی اش به ترکیه و هزینه هایش مطلب نوشته و هیچ اشاره ای به مسائل روز نکرده!! اما چیزی که برایم عجیب تر بود، این بود که دیدم همۀ پست های اعتراضی و تحریک آمیز روزهای گذشته رو از وبلاگش حذف کرده!!
+ دلیل حذف این پست ها رو نمی دونم، حدس خوش بینانه هم فعلاً زود است در باره اش داشته باشم. اما یه حس خوبی به من دست داد! و حالا دارم فکر می کنم شاید حملۀ تروریستی چهارشنبه شب به حرم شاهچراغ شیراز، او را به بازنگری حوادث و بازسازی افکارش واداشته است. ان شاءالله چنین باشد.
پ.ن: داغ شهدای شاهچراغ هنوز قلبم را می سوزاند، اما غصۀ آرتین 5 ساله بیشتر از بقیه قلبم را به درد می آورد...