سه سال قبل، بابای دوستم در بیمارستان شیراز بستری بود. حال بسیار ناخوشی داشت و نفس های آخر را می کشید. اما این دوست عزیز که تک پسر خانواده و عاشق باباش بود به خاطر ایام امتحانات دانشگاه امکان رسیدگی به پدر را نداشت. برایم پیامک زد و مشورت خواست که بر سر دوراهی پدر و دانشگاه چه کند؟ برایش نوشتم:
یقیناً، دقت ناقص من به قامت بلند مشق عشق شما قد نمی دهد! و گوشِ هوشِ من صدای سکوت نفس های جا مانده در سینۀ پدر را نمی شنود! اما می دانم که کشتیِ مُرادِ مردانِ روزگار، در توفانِ قضا و قدر، جز بر ساحل رضایت پدر پهلو نمی گیرد! سعادتمند باشی و سرافراز و از نگاه رضایت او بهره مند...
۶ نظر
۰۸ آبان ۰۰ ، ۲۰:۴۹