خدایا،
نماز من هیچگاه نیاز تو نیست.
اما، نیاز من
همیشه به رنگ نماز است.
خدایا،
هرگز بی نیازم مکن.
خدایا،
نماز من هیچگاه نیاز تو نیست.
اما، نیاز من
همیشه به رنگ نماز است.
خدایا،
هرگز بی نیازم مکن.
ای یگانۀ دوران؛ مهدی جان!
تو، وجاهتِ حاجتِ هر تمنایی! تو شکوهِ قبلۀ قبیلۀ مایی. ای جادۀ همیشۀ رجاء و التجای ما؛ کاش می دانستم کجایی تا به گونه ای دیگر بخوانمت: «لیت شعری این استقرت بک النوی»
جهان را در انتظار بعثتی دوباره می بینم. یا صاحب الزمان ادرکنی
داشتم با خط فقر کتاب خاطره می نگاشتم.
کنار چاه آه خوابم برد...
+ خدایا، در پناه نگاه مهربانت چاه آهم را عمیق تر کن...
با هر غروبِ غریبانۀ خورشید، در آسمان
دلم به سینۀ زمان چنگ می زند،
شرمنده ام، خرده مگیر،
من دیده ام
از بام نیرنگ این دیار،
هر بار آشفته کودکی، بر جنازۀ پدر سنگ می زند.
باید نگاهی دوباره کنم بر دفتر جنون، در سرزمین خون،
شاید پیغام حادثه ایست؛
که شیپور جنگ می زند!!
پ.ن: دلنوشته ای است آزاد و شعرگونه، برداشتش به هر گونه ای آزاد است :)
وقتی فانوس دلنوشته هایم روشن بود، با گلواژه های موجود، هرچه بود و نبود در میدان قیام و قعود به یادگار می نوشتم و بر سینۀ بهار می آویختم. اما اینک که بهار جوانی ام دست فرسود خزان شده است، دل نگاره هایم را با کلامی از جنس انتظار آرایه می بندم و در آرزوی بهاری نیکوتر، به صندوق آرزوهایم می ریزم. شاید از این میان یکی کارگر شود.
تو ماهی، تو مهتابی. تو از نسل گلاب و آیینه و آبی.
من دلتنگم، درمانده ام، دردمندم، پریشانم.
من از هزارتوی شب های قیراندود گریزانم.
و تو را با ابیات متشابه شب های شوق می خوانم.
مولای من؛
من، بازماندۀ قبیلۀ شوقم که فرشتگان، در تکویر بی کسی، غبار از صفحه شعر و شعورم می زدودند
و آیینۀ رستگاری مرا دستکاری می کردند!
مولای منتظر؛
برای تو هر روز شعر انتظار می خوانم و به انتظار آمدنت می مانم...
ولادت دهمین پیشوای هدایت و نور، امام هادی
علیه آلاف تحیة والثناء مبارک باد.