خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
بیایید مردم مظلوم فلسطین و غزه را از خودمون و مثل خودمون بدونیم و در شرایط گرسنگی و آوارگی، کمی در رنجهایشان سهیم باشیم. بیایید در لحظههای لطیف سحر و در دقیقههای شوق انگیز افطار برای پیروزیشان دعا کنیم. ما که جز کمک نقدی و کمکهای هلال احمری کار دیگری ازمون ساخته نیست، حداقل بتونیم با دعای خیرمون کنارشون باشیم...
... و بیاییم تا فرصت داریم سایۀ لطف پدران و مادرانمان را قدر بدانیم و آنها را از خود نرانیم. برای باباهای دست شسته از دنیا و برای مادران پرکشیده به آسمان نیز دست به دعا برداریم و برایشان غفران و رحمت و نور بخواهیم! مطمئنم که خدای بنده نواز، دست رد به سینۀ ما نخواهد زد
به قول جناب حافظ:
و به قول جناب مولوی:
این روزها، روزنۀ دلم با خنکایی که از نسیم سحر میوزد، مأنوستر است. این روزها دستهای نوازشگر خدا را صمیمانهتر حس میکنم و ترنّم مهرش را عاشقانهتر میشنوم.
این روزها حال و هوای دلم گواهی میدهد که فاصلهای بین زمین و آسمان نیست و حس میکنم کسی هست که دارد تمام دلشورههای غربتم و سایۀ وحشتم را تا ساحل آرامش و نجات همراهی میکند. این روزها چتر حمایت خدا را آشکارتر میشود دید.
اَللّـهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ الْجِنانِ وَاَغْلِقْ عَنّى فیهِ اَبْوابَ النّیرانِ وَوَفِّقْنى فیهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْانِ یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ.
ترجمه: پروردگارا، ای عطا کنندۀ سکینَت و وقار، ای تسکین دهندۀ صاحبان دل های بیقرار، در این روز از ماه رمضان، باغستانهای بهشتِ حُسن و روضۀ رضایتِ رضوانت را به روی من بگشا و دروازههای دوزخ و جهنم را در بَربَند و توفیق تلاوت قرآن را بر من ارزانی بفرما.
+ انشاءالله قدرها را قدر بدانیم و از خدای مُهیمن و عزیز، بیشترینها و بهترینها را بخواهیم. بیاییم با دلهای شکسته، خدا را بخوانیم و از خدا، خدا را بخواهیم...
پ.ن: دعای روز بیستم با ترجمۀ ادبی از خودم.
هر وقت قدم بر ساحل حادثه های داغِ فرات می گذارم، بند بندِ دلِ دربندم با شرارۀ عشق عشیره های عاشورایی گشوده می شود.
هر وقت دست های نیازم را بر زمین تفتیدۀ کربلا می سایم و خاک سرخش را بـر سرِ سودا زده ام می افشانم، جرعه های اجابت از جامِ سقایتِ علمدارِ عشق، گلوی تمنّایم را می نوازد و بند زبانم را به تکلّم این دعا می گشاید:
اللّهُمَّ انّی اَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَأَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دارّاً، وَعَیْشِی بِهِمْ قارّاً، وَزِیارَتِی بِهِمْ مَقْبُولَةً، وَحَیَاتِی بِهِمْ طَیِّبَةً، وَأَدْرِجْنِی إِدْراجَ الْمُکْرَمِینَ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ یَنْقَلِبُ مِنْ زِیارَةِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِکَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ، وَسَتْرَ الْعُیُوبِ، وَکَشْفَ الْکُرُوبِ، إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ.
+ ان شاءالله با عشقی سوزان زائر علمدار عشق باشیم.
خـــدایا؛
می خواهم خلاصه شوم، در ثنایی که دل را جلا بخشد، در صدایی که جان را صفا بخشد، در نوایی که درد را بقا بخشد...
می خواهم خلاصه شوم، در شعری برای خواندن، در لبخندی برای نشاندن، در جرعه ای برای نوشاندن و در شراره ای برای سوزاندن.
می خواهم خلاصه شوم، در نشانه ای برای جست و جو، در پیمانه ای برای شست و شو، در ذکر شبانه ای برای گفت و گو، در نهانخانه ای برای های و هو و در بهانه ای برای رسیدن به آرزو.
می خواهم خلاصه شوم، در ذرّه ای که بی صدا برخیزد ،در اشکی که آسان فرو ریزد، در قطره ای که با دریا در آمیزد، در شعله ای که جان را برافروزد، درشوقی که فتنه انگیزد و در ناله ای که با غم در آویزد.
همه مال و دل بداده، سر کیسه برگشاده
به امید کیسۀ تو که خلاصۀ وفایی
بیت از غزلیات شمس است. اما بعد از نوشتن این یادداشت پاسخی از جناب صائب شنیدم که برایم گفت:
چه داده ای به زمین، ز آسمان چه می خواهی
خلاصۀ دو جهان در وجود کامل توست...
تو با شکستگی پا قدم به راه بگذار
که ما به جاذبه، امداد می کنیم تو را
*** * ***
چه قدر نشاط انگیز است وقتی بی هوا، کسی هوایت را داشته باشد.
بیاید کنارت بنشیند و با برق چشمانش،
با زیبایی کلامش
و با بیان اشاره اش،
گذرگاه وَهم و فهمت را ستاره باران کند.
چه قدر نسیمانه است لبخند رضایت کسی که در مسیر آرزوهایت غنچه های امید می کارد...
و چه قدر زیباست وقتی که دعایت به چلۀ اجابت می نشیند...
+ دعایتان همیشه مستجاب باد.