به امید کیسۀ او...
خـــدایا؛
می خواهم خلاصه شوم، در ثنایی که دل را جلا بخشد، در صدایی که جان را صفا بخشد، در نوایی که درد را بقا بخشد...
می خواهم خلاصه شوم، در شعری برای خواندن، در لبخندی برای نشاندن، در جرعه ای برای نوشاندن و در شراره ای برای سوزاندن.
می خواهم خلاصه شوم، در نشانه ای برای جست و جو، در پیمانه ای برای شست و شو، در ذکر شبانه ای برای گفت و گو، در نهانخانه ای برای های و هو و در بهانه ای برای رسیدن به آرزو.
می خواهم خلاصه شوم، در ذرّه ای که بی صدا برخیزد ،در اشکی که آسان فرو ریزد، در قطره ای که با دریا در آمیزد، در شعله ای که جان را برافروزد، درشوقی که فتنه انگیزد و در ناله ای که با غم در آویزد.
همه مال و دل بداده، سر کیسه برگشاده
به امید کیسۀ تو که خلاصۀ وفایی
بیت از غزلیات شمس است. اما بعد از نوشتن این یادداشت پاسخی از جناب صائب شنیدم که برایم گفت:
چه داده ای به زمین، ز آسمان چه می خواهی
خلاصۀ دو جهان در وجود کامل توست...
اگر امید نبود هیچ نداشتیم ....
سلام و ارادت