https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده» ثبت شده است

وقتی به نورا خانوم چهارساله میگن آماده شو بریم خونۀ مامانی، کمتر از یک دقیقه لباس پوشیده و نپوشیده با کیف و کوله و عروسکش می‌پره داخل آسانسور :))

اما وقتی بهش میگن دیر شده، پاشو آماده شو بریم خونه، خیلی زود بجنبه و حرف گوش کن باشه و بهونه نیاره، یک ساعت و بیست دقیقه معطلی داره!

امان از این دخترک!

 

مامانش میگه هنوز نفهمیدم خونۀ مامانی چی داره که ما نداریم؟

 

پ.ن: عجب محبتی دارند مادر بزرگای نازنین. اگر نوه‌هاشون بهونۀ زیردریایی اتمی هم بگیرند، سه سوته از توی کابیت در میارن میدن بهشون..

۶ نظر ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۸
مرآت

آقا‌پسر گل، دختر مورد علاقه‌اش را در دانشگاه یافته بود. بعد از مدتی، آدرس و تلفن منزل دختر را به خانواده داد و از آن‌ها خواست در باره‌اش پرس و جوی بیشتری کنند و قرار خواستگاری را مشخص بفرمایند.

همه‌چی بر وفق مراد پیش رفت و قرار خواستگاری مشخص شد. القصه، آقاپسر همراه پدر، مادر و خواهر به رسم خواستگاری به خانه دخترخانم رفتند و قریب سه ساعت گفتند و شنیدند آن‌چه را که لازم می‌دانستند.

پروسۀ تحقیق نیز قریب یک ماه به طول انجامید و خانواده‌ها از بد و خوب یکدیگر شناخت کافی پیدا کردند. اما، در این میان یک مسئلۀ  ساده که دانستن آن بر سایر معلومات می‌چربید برای دو طرف ناشناخته بود! گویی که این مجهول می‌خواست در لحظه‌ای حساس و در مراسم زیبای بله‌برون رخ‌نمایی کند تا عرق شرم را بر پیشانی بزرگ‌ترهای هر‌دو خانواده بنشاند...

عصر بله برون فرا رسید. بزرگان خانوادۀ دختر منتظر بودند تا ماه داماد و همراهان محترم را زیارت کنند...

بالاخره صدای زنگ خانه به صدا درآمد و لحظه‌ای بعد، آقا پسر، همراه پدر و مادر، پدر بزرگ، عمو، زن عمو، عمه، شوهرعمه، دایی، زن‌دایی، خاله‌ها، شوهرخاله‌ها، برادرها و خواهر داماد وارد شدند... اما، به محض ورود، هر دو خانواده در حیرتی عجیب و عمیق فرو رفتند و چندلحظه‌ای به سکوت پناه بردند! جوری که تا چنددقیقه نمی‌دانستند چگونه باب گفت وگو را باز کنند و چگونه رسم احوالپرسی را به جای آورند!! شاید هم داشتند از خجالت یکدیگر آب می‌شدند!

بحمدالله این مراسم به شادی پایان یافت و ما شام و شیرینی عقد و عروسی آن ها را خوردیم... اما به نظر شما دلیل بُهت‌زدگی و شرمندگی این دوخانواده چه بود؟

 

+ داستان نبود. یک ماجرای واقعی بود :((

۱۶ نظر ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۶
مرآت

ازدواج هم مثل خیلی از کارها قِلِق دارد. مهندسی دارد و مهارت لازم دارد. اگر دختر خانم‌های گل و آقا پسرهای نازنین، قلق ازدواج را بلد نباشند، انتخابشان ناهمگون، مسیر زندگی‌شان ناهموار و ادامۀ راهشان تلخ و نا آرام خواهد بود. اونهایی که می‌خواهند فرجام زندگی شان به ناکامی نینجامد. لازم است فراتر از احساسات میان‌تهی و به دور از عشق‌های کاذبانه، به ازدواج سالم بیندیشند. باید پیش‌نیازهای درس ازدواج را پاس کنند و مبانی زوجیت را خوب بشناسند و آنگاه به سراغ ازدواج بروند...

 

***   ***   ***

آقای مهدی عباسی، طلبۀ خوش‌کیش و نیک‌اندیش قم، کتابی نوشته است به نام «نبض ازدواج را بگیرید» این کتاب در 94  صفحه با قطع جیبی چاپ شده و تقریباً بدون پیرایه و به دور از بعضی آموزه های ناچسبِ روانشناسی های نوظهور، فرایند یک ازدواج موفق را به تحریر کشیده است. خواندن این کتاب قبل از ازدواج، سیستم خِرَد ورزی و تعقل و عشقبازیِ جوان ها را در برابر هجوم بدافزارها و ترس افزارها و باج افزارهای ناشناخته ایمن می سازد :))

 

+ تا حالا سی و چند نسخه اش را به جوان های خوب هدیه داده ام. بحمدالله همه راضی بودند.

++ نسخۀ کاغذی این کتاب در تهران و شهرستان ها کمیاب شده. اما در قم دست‌ یافتنی‌تر است.

 

پ.ن: بیاییم ازدواج های شرعی و آسان را دریابیم، قبل از آنکه سرطان بدخیم ازدواج های سفید، شهرنشین‌های جامعه را درنوردد و به نقطه‌های دورتر برسد.

۳ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۳۲
مرآت

میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او

از آن شب واله و حیران، نه در خوابم نه بیدارم

*

*

دو رنگی در میان ما به یک بار آن چنان گُم شد

که غیر از نقش یک‌رنگی نه او دارد، نه من دارم :)

*

*

تقدیم به همسر مؤمن و محبوب زندگی‌ام که فرصت‌های معنوی سحرهای رمضان را مرهون مصاحبت و همصدایی خالصانه‌اش می‌دانم. حظ عرفانی‌اش وافر و عطر معنوی سحرگاهان گوارایش باد...

 

عید سعید فطر، روز جشن بندگی و عرفان را به بیانی‌های عزیز و همراهان وبلاگی ام صمیمانه تبریک میگم...

 

+ قصد سفر داشتیم. اما گذاشتیم برای بعد از نماز عید فطر در مصلای تهران به امامت مقتدا و مولایمان خامنه‌ای عزیز، به نیابت از حضرت مهدی موعود عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف... 

 

پ.ن: شعر از جناب اوحدی مراغه‌ای.

۹ نظر ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۱۸
مرآت

 

خوشبختی فقط آسایش و راحتی نیست. خوشبختی فقط برخوردار بودن از رفاه و ثروت و آسودگی نیست.

خوشبختی یعنی وظیفه شناسی. یعنی پیشبرد زندگی بر اساس ادب و اخلاق. یعنی تاب آوردن در پیچ و خم زندگی و شاکر بودن در سرد و گرم روزگار. خوشبختی یعنی انسان در رابطه اش با خود، با خدا و با انسان ها، صبوری کند و از مرز اخلاق و معرفت خارج نشود. خوشبختی یعنی این که گفتار و رفتار و اندیشۀ ما سازنده باشد و سوزنده نباشد. خوشبختی یعنی استمرار شادی و عطوفت بین همسران، فرزندان، خویشان، نزدیکان و همکیشان...

انسانِ خدامحور، همیشه می دَود دنبال بهانه ای تا دلی را برُباید. می کوشد ترانه ای بسُراید تا غمی را  از سینه ای بزُداید و می کوشد تا گره ای از کار فرو بسته ای بگشاید. چنین انسانی چه بانوی خانه دار باشد یا مرد کارزار، همواره بر خرس خستگی می تازد، اما خود را در میدان زندگی نمی بازد...

و این، ویژگی همسران خوشبخت است که ساز زندگی را با نوای بندگی می نوازند و از حادثه های خوش و ناخوش برای خود و آیندگان قصه های شیرین می سازند...

+ برای زوج های جوان و همراهان عزیز وبلاگی آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم.

++ سایۀ مهرتان بلند و جاذبه های زندگی تان مؤمنانه و شادمانه باد.

++++++

عید سعید مبعث رسول گرامی اسلام، پیامبر، نور و رحمت و عدالت و اخلاق، مبارکتون باشه. بیایید قول بدهیم همدیگر رو دعا کنیم...

 

۵ نظر ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۲۷
مرآت

موج موج غزل می‌سرایم برایت،

از صلیب صداقت صدایت

و از حدیث حادثۀ چشم‌هایت..

                تقدیم به عاشقانه ترین شعر زندگی‌ام،  همسرم

   

+ ولنتابن، دل‌خوشی بچه قرتی هاست. عاشقانه‌های ما در تقویم ماه و سال نمی‌گنجد!

پ.ن:

  1. به همین سادگی می‌شود زندگی را ساخت.
  2. گاهی یک پیامک عاشقانه، یک لبخند صمیمانه و یا اهدای یک شاخۀ گل به همسرتون می‌تواند افق زندگی شما را زیبا تر و لحظه‌های با هم بودنتان را شاداب‌تر کند. شما را به خدا محبت‌تان را از همدیگر دریغ نکنید... 
۶ نظر ۲۵ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۰۳
مرآت

 

این یادداشت را همین جوری و فی البداهه نوشتم به همین دلیل در هم و برهم است و تقدم و تأخر در آن رعایت نشده. کمی هم طولانیه ولی چون بخشی از من واقعی ام را نوشته ام، تصمیم گرفتم اینجا منتشر کنم. به نظرم بعد از چند پست کوتاه لازم بود یک پست طولانی بنویسم. بد نیست بخوانیدش. اگر نمرۀ منفی هم بدهید ناراحت نمی شم. فقط ناشناس نظر ندهید.

  1. از بدقولی به شدت بدم میاد، این عادت را از نوجوانی به یادگار دارم. اهل مسامحه و ولنگاری نیستم، اما در موضوعات روزمره و خانوادگی اهل سماجت و یک دندگی هم نیستم. شیک پوشی را فقط در بعضی مواقع و مناسبت ها رعایت می کنم اما در شرایط عادی فقط تمیزی و مرتب بودن لباسم را کافی می دانم... در تردد هـای روزانـه ترجیح می دهم حتی المقدور از وسیلۀ نقلیۀ عمومی مترو، تاکسی و یا اتوبوس استفاده کنم و راههای نزدیک را هم ترجیحاً پیاده می روم. برای علاف نشدن در ترافیک های کلافه کنندۀ تهران و برای بعضی کارهای سبک و راه های کمی دورتر از موتور سیکلت اما برای رفت و آمدهای خانوادگی و مسیرهای دوردست لزوماً از ماشین استفاده میکنم.
  2. در شرایط عادی حداقل روزی سه ساعت مطالعه آزاد دارم. بر اساس یک عادت دیرین از خانۀ پدری، صبح خیز و پر تحرک هستم و از خواب آلودگی و بیکاری گریزانم. می توانم بگویم غیر از مسافرت ها و تفریح های مفید، هیچ ساعتی را بیکار نیستم. در مسافرت های خانوادگی، بیشتر کارهای مسیر راه و کارهای محل اسکان را شخصاً انجام می دهم تا امکان استراحت بیشتری برای همسر محترم فراهم شود.
  3. در بارۀ نماز و دعا و زیارت نامه و خواندن قرآن و این جور مسائل دوست ندارم چیزی بنویسم. اما دوست دارم بگم که تلاش خودمو میکنم تا رنگ و بوی بچه مسلمون بودن را در حد بضاعتم لکه دار نکنم.
  4. در کارهای خانه به اندازۀ خودم و بلکه بیشتر کمک می کنم. اگر به انتخاب خودم باشد، ظرف شستن را به هر کار دیگری در خانه ترجیح می دهم. در ظرف شستن خیلی با سلیقه ام و در عین حال به صرفه جویی در مصرف آب بسیار پایبندم. از ماشین ظرفشویی خوشم نمیاد و اگر به اختیار من باشد هیچ وقت از ماشین ظرفشویی استفاده نمی کنم.
  5. مرتب کردن خانه را هم دوست دارم. البته جارو برقی کشیدن از اون کارهایی است که حوصله شو ندارم. فقط اگر ضروری باشد، خیلی خوب و با دقت انجامش می دهم. کار کردن با ماشین لباس شویی را اصلاَ بلد نیستم و دوست هم ندارم که یاد بگیرم. فقط اگر موقع لباس شستش در خانه باشم، برای پهن کردن لباس روی بند پشت بام و جمع کردن آن پیش قدم هستم و ترجیحاً نمی پسندم که همسرم این کار را انجام دهد..
  6. شخصاً آدم خودکفا، کم مصرف و قلیل المؤنه ام. یعنی زمانی که همسر محترم بیرون از خانه یا در سفر باشد، در پخت و پز و خورد و خوراک هیچگاه در مضیقه نخواهم بود و با اندک چیزی از نوع خوراکی، خودم رو سیر میکنم. غیر از سوسیس و کالباس که تا الآن لب نزده ام، هرنوع غذایی را دوست دارم و البته غذاهای سنتی را بیشتر. با غذاهای شب مانده و هفته مانده در یخچال هم اگر نیم خورده نباشد، هیچ مشکلی ندارم. به همین دلیل هیچ گاه مقید به غذای خاصی نیستم و خودم را برای رفع گرسنگی در تنگنا قرار نمی دهم. حتی از خوردن نان خالی هم ابایی ندارم. اکثر غذاهای محلی شهرها و روستا های مختلف را خورده ام و طعم و مزه اش را دوست دارم..
  7. دوست ندارم از لفظ متأسفانه استفاده کنم، ، اما باید بگم متأسفانه کمی بد دل هستم، مثلاً غذای نیم خوردۀ هرکسی را حاضر نیستم بخورم. از لیوانی که دیگری استفاده کرده باشد، نمی توانم آب بخورم و ...
  8.  از پرخوری بچه ها و جوون ها لذت می برم. اما از بدخوری و شلختگی آدم ها در نوع خوردنشون چندشم میاد.
  9. بدون همراهی خانواده اهل کافه و رستوران و سینما و این چیزها نیستم و تک خوری را کلاً نمی پسندم. هرچند که همسر محترم هم هیچگاه غذا خوردن در رستوران را دوست ندارد. اهل سفارش غذای بیرونی هم نیستیم. یعنی خانم اجازه نمی دهد. مگر برای مهمان هایی که ناگهانی و دیرهنگام بر ما وارد می شوند. چون طبخ غذای خودمون به مراتب از غذای بیرون بهتر، خوشمزه تر و کم هزینه تر است.
  10. به وقتش اهل مدارا و خیلی دل رحم هستم، با صبوری رفاقتی دیرینه دارم. اما بنا به اقتضای شرایط، راه جسوری و بی باکی را هم خوب بلدم. در اعتقاداتم با هیچکس تعارف ندارم و سازش و تسامح در این زمینه را برنمی تابم. برای دانستن و یادگیری هیچ محدودیتی برای خود قائل نیستم و برایم فرقی ندارد که از عالم بزرگ چیزی را  بپرسم یا از بچۀ دبستانی چیزی را بیاموزم.
  11. غیر از مباحث سیاسی که معتقدم هیچگاه نمی شود مواضع افراد حزبی و جناحی را تغییر داد، با بقیۀ آدم ها اگر اهل مباحثه باشند، حاضرم ساعت ها به گفت و گو بنشینم. با این وجود با انبوهی از چهره های سیاسی موافق و مخالف رسانه ای رو در رو نشستم و در مورد وقایع و مواضع آن ها گفتگو داشته ام با کلی از خاطرات و مخاطراتش. هنوز هم با بعضی از افراد هر دو جناح، حشر و نشر نزدیک دارم.
  12.  تا الآن به یاد ندارم که در قول و قرارهای دوستانه یا شغلی و خانوادگی دقیقه ای تأخیر کرده باشم. حتی اگر در ساعت های نیمه شب با کسی قرار بگذارم، ترجیحاً چند دقیقه قبل از موعد در محل قرار حاضر می شوم. نظم پذیری را خیلی دوست دارم و برای عادت به نظم، هزینه هایی هم متحمل شده ام. ایضاً مرتب بودن هم جزو سلیقه و علاقۀ لاینفک خانه و محل کارم محسوب می شود.
  13. بیشتر وقت ها خودکار و کاغذ یادداشت به همراه دارم تا اگر نکته ای یا موضوعی نظرم را جلب کرد بلافاصله ثبت کنم. اگر هم کاغذ و قلم نبود در گوشی همراه یادداشت میکنم.
  14. برای وقایع نگاری و نوشتن خاطرات و روزنگاشته ها و موضوعات اجتماعی، سیاسی، تحلیلی و... خیلی راحت کلمات را به استخدام می گیرم و در تنگنای فعل و فاعل و واژه ها گرفتار نمی شوم. اما برای نوشتن متون ادبی با موضوعات خاص، تابع شرایط روحی و جوشش های ذوقی هستم که در بعضی مواقع پیش می آید. کلاً برای نوشتن نیاز چندانی به ویراستاری و بازنویسی و این چیزها ندارم. مگر برای ویرایش اشتباهات تایپی.
  15. برای نگاشتن پست های وبلاگی و یادداشت های آموزشی قابل نشر، از کاغذ و قلم استفاده نمی کنم. اما برخی خاطرات خوب زندگی و دلنوشته های غیر قابل نشر را همچنان در دفتر خاطرات با خط خوش به یادگار می نگارم.
  16. فقط سریال های طنز و سریال های تاریخی معتبر و مستند های علمی و موضوعی را دوست دارم، در تماشای ورزش و بازی های ورزشی اگر هیچ کاری برای انجامش نداشته باشم، فقط فوتبال تیم های مطرح غیر ایرانی را نگاه می کنم بی آنکه طرفدارشان باشم . اما ورزش مورد علاقه ام فقط ژیمناستیک و اسکی است که می توانم بگویم از تماشایش خیلی لذت می برم. قدیم ترها هفته ای یک بار برنامۀ کوهنوردی غیر حرفه ای داشتم. اما الآن به پیاده روی های روزانه اکتفا می کنم.
  17. اکثر دوستان، آشنایان و هم کیشانم در کسوت حوزوی، رسانه ای، نویسندگی، سیاسی، آموزشی و شاعر پیشه هستند. چندتایی هم دوست هنری (فیلم و موسیقی) دارم که هر از گاهی با آن ها دیدار می کنم. 
  18. نمی دونم باز هم چیزی هست که باید بنویسم یا نه؟

 

پ.ن: من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش // هوای مغبچگانم در این و آن انداخت...

۵ نظر ۲۵ آبان ۰۰ ، ۲۱:۴۲
مرآت