مبهوتِ فراماندنِ اویم.
من هنوز مسحور اویم، مسحور غیرت و پایمردی شهید سنوار!
هنوز دارم به اثرات وجودی فرمانده همیشه در میدان فکر میکنم. یعنی سنوار!
همو که با اطمینان حرف میزد، با صلابت راه میرفت، بی هراس میجنگید و با اندیشۀ امیرِ کلام میزیست.
همو که ابهت شیطان را فرو ریخت و هیچگاه از معرکه نگریخت، همو که تقدیرش را در دفتر سرنوشت با خون نوشت و بی ادعا عهدش را با خدا به پایان برد و قهرمان مقاومت شد.
من مبهوتِ فراماندن اویم و گرفتار واماندن خود
بعد از بیستوپنج سال (تقریبا معادل کل عمر من!) اسارت اومده بیرون و تازه از نو نشسته فصل جدیدی رو تو زندگی خودش و تاریخ مبارزات فلسطین و کل تاریخ مبارزات ضداستعماری و تاریخ جهان شروع کرده... اون وقت من نوعی نشستم حسابکتاب میکنم الان زوده یا دیره یا از شنبه چیکار کنم...