دیشب، از روزن خواب بوی گلاب به مشامم می رسید... مردانی گشاده رو، کامم را به شهد و شراب نواختند و ولوله ای عمیق به جانم انداختند... کمی آشفته و بی تاب بودم، اما تا پشت دروازۀ شهر خراب، شاداب بودم و سرخوش از شراب ناب.
... حس کنجکاوی ام تا آن سـوی مـرز مهتاب و از آن جا تا وادی آفـتاب سرک کشید و لحظه ای بـعد صدایی قریب از ثواب و عقاب را شنیدم.
گوش هوشم را گشودم و چشم حیرتم را به تماشا دوختم... دیدم که صدای صمیمیت یوسف از قعر قرابۀ اقرار می رویید و قطره های خون از چشم واژه های واژگون می چکید.! دیدم که آن جا باد، هوای طوفان داشت و غنچۀ نسیم در آغوش تبسّم می پَژمُرد!! نگاهم روی صفحه مِهر بود و دستم روی شانۀ شعر!! با خودم گفتم:
امشب، جواب درد مرا با ناله می دهند
امشب تمام ناله ها بوی لاله می دهند...
پ.ن:
- کاش جناب یوسف خوابم را می شُنود و گرۀ تعبیرش را می گشود.
- هرکس چیزی از تعبیر خواب می دانید، کلامی به یادگار بنگارید.
۵ نظر
۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۲۸