این وبلاگ، فقط جایی برای نگاشتن و گذاشتن و گذشتن نیست، بلکه محلی است برای مناقشه. و بنده هم عاشق جنگولک بازی هستم و مناقشه!! البته مناقشه می کنیم تا مناقصه ها رو بشناسیم! که اگر مناقصه ها را شناختیم، اونوقت مجازیم از باب مفاعله، وارد فاز مجادله شویم. آنجا نیز خودش دشت و درّه و جنگل و کوهی از پرسمان و گفتمان دارد که سنگلاخ هایش سخت و جاده هایش باریک و تاریک و پر پیچ و خم است. که وادی به وادی اش بسی کِشدار و نیشدار است!! جوری که اگر از حدود و ثغور ملاحظه و ملاطفه اش تعدی کنیم، قطعاً به مرز هشدار می رسیم و پر و بالِ گمان و بیان مان را می سوزاند و سنگ و چوب استدلال مان را دود و خاکستر می کند.
حالا اگر بر فرض محال، که فرض محال هم، محال نیست، توانستیم از درّه های عمیق پرسمان ها و گفتمان هایش عبور کنیم و از ارتفاعات صعب العبور استدلال هایش به سلامت بگذریم، تازه می رسیم به باب مفاهمه که باز دریایی ست بی کرانه که بحر عمیقش باید فوران کند تا زبان و بیان ما را از قاذورات کلامی بشُوید و ما را به جَهازِ ایجاز و اِنجاز و ایقاظ تجهیز نماید، تا غواصانه شنا کنیم و از زیر امواج خروشانش به ساحل نجات برسیم. که آنجا نیز، راهی هست بس باریک و چاهی است بس تاریک، چسبیده به ظلمات گمراهی که عبور و مرورش به تنهایی مقدور و میسور نیست. به قول حضرت حافظ:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر گــمراهی
آنجا دیگر، مگر توفیق، رفیق راه شود و همراه با کاروانی که از حّله به سمت قُلّه می رود، ما را هم با چشمانی باز و سینه ای پر از راز به ستیغ مشاهده و مناصفه برساند.
در وادی مشاهده نبز، امکان مرافعه باقیست و تازه آنجاست که مدعیان محاسبه و مشارطه رنگ می بازند و مردان میدان مراقبه لُنگ می اندازند. آنجا دیگر، جای تلافی نیست. بلکه باتلاقی است برای تلاقی! که تلاشی می خواهد طاقت فرسا، و مرکبِ رونده ای می خواهد برق آسا، آن جا، اگر رخصت بیابیم و قلب و جانمان را با عیار اخلاص محک بزنیم؛ و سره را از ناسره جدا سازیم، تازه با کمی اغماض می توانیم به مرز مکاشفه قدم بگذاریم. که جایی است بس دشوار و خونبار. آنجا دیگر نه مرا پای رفتن است و نه نای گفتن...آنجا فقظ، شیر نر می خواهد و مرد کهن...
این ها را گفتم تا خیال شما دوست عزیز را راحت کنم و دیگران نیز بدانند که عقل ناقصِ من به قامت بلند نظریه های مرفوعۀ عرفان و ایقان قد نمی دهد و ادراکش از دایرۀ فهم و درک من بیرون است. پس سخن را همین جا رهایش می کنم تا دوستانی همچون شما که در مدرسه علوم معقول و منقول کسب معرفت کرده اند، برخیزند و عَلَم علم و عرفان را بر افرازند و در این مسیر صعب العبور حقیر سراپا تقصیر را نیز به مرقومه های پر از وجد و سرور خویش مسرور فرمایند....
پ.ن: دیروز، دوست عزیزی در کامنت خصوصی برایم نوشته بود که بعضی پست های این وبلاگ بوی عرفان می دهد. اگر ممکن است، گاهی مطالب عرفانی هم بنویسم. متن بالا را با لطایفی از مزاح و واقعیت در پاسخ به فرمایش ایشان نوشتم... مطمئنم که بسی خوش به حالش می شود. اما امیدوارم شما از خواندنش پشیمان نشوید. :))