در تاریکی روزهای بی فریاد، برای قبیلۀ فرهاد
تو خورشیدی، تو نوری، تو تجلّیِ ترنّم طوری
من نیز بسان آن غریب دور از دیار، دلتنگم، دردمندم، پریشانم.
من از هزار توی شب های قیراندود گریزانم.
من از نسل قبیلۀ دردم که در بیابان بلا می گردم
من، در آیات متشابه شب های بی شبگیر تو را می جویم.
و با واژه های شریف و لطیف
و با کلام حنیف و حفیف
هر صبح،
آیه های انتظار را با نوای اضطرار می خوانم
من تو را می خواهم
و در آرزوی آمدنت می مانم.
۵ نظر
۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۵:۱۶