از چه رو این همه تو واله و سرگردانی
تا به کی دل به تمنّای دل ویرانی؟
خواب از چهره بیفشان و دمی با ما باش
تا ببینی به عیان راز شب بارانی
دیگر از سُخره مگو روزن شب تاریک است
کز همین راه شود چشم دلت نورانی
بی گمان هست در آغوش بهاران خوشتر
گفت و گوی من و تو با غزل عرفانی
یاد آن روز که استاد غزل میفرمود
بُعد منزل نبود در سفر روحانی
روح و ریحان بدَرَد پردۀ غم از دل ها
شادمان باش در این گلکدۀ سبحانی
یا به پرواز درآ باز به آواز نماز
یا در این خانۀ غم باز بمان زندانی
ساز امّید بر آن نغمۀ دلشاد زند
هرکه بیرون شود از برزخ سرگردانی
+ غیر حرفهای و از سر تفنن بود.
پ.ن: در ماه مهمانی خدا، کتاب خدا را فراموش نکنیم. حتی اگر در حد روخوانی و روانخوانی باشد...
۲ نظر
۰۵ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۲۱