در حوزۀ روایتگری، مؤلفههای دیگری هم وجود دارد که باعث میشود جنگ شناختی علیه ما شکل بگیرد و پیروز میدان شود. به چند نمونه اشاره میکنم:
اول- اصولاً نگاه مدیران حاکمیت به روایتگری در مقابله با جنگ شناختی آنقدر کهنه و غیر جداب است که حتی اگر بخواهند موفقیتهای خود را روایت کنند، قطعاً دچار بی سلیقهگی و شعارزدگی میشوند. در نتیجه، روایتگری آنها ضد ارزش جلوه میکند. طوری که دوباره حکومت باید کلی وقت و انرژی هزینه کند تا بتواند ذهن مردم را نسبت به آنچه تولید کردهاند، اصلاح کند.
دوم- در حوزه اندیشه دینی نیز، گروههای مرجع جامعه ما از فناوری نوین چه در بعد سختافزاری و نرمافزاری عقب هستند و هنوز دارند در کلاسهای ابتدایی درجا میزنند. به همین دلیل آئین روایتگری ما هنوز با سبک و سیاق سه چهار دهه قبل و بر پایۀ شیوههای سنتی جریان دارد.
سوم- نهادهای تبیینی ما ذائقهسنجی دقیقی از مردم ندارند. به همین دلیل با سلیقه و رویکرد نسل جدید فاصلۀ معناداری دارند.
چهارم- باید به این واقعیت معروف توجه داشته باشیم که معمولاً وقتی یک خبر بد (مثل اختلاس، کلاهبردای و سوء رفتار یک مأمور یا مسئول) در جامعه اتفاق میافتد، تا 13 نفر از درون جامعه، به صورت پیوسته و زنجیرهوار عامل انتشار مجدد آن میشوند (هر نفر دریافتکننده برای 13 نفر خبر را بازگو میکند) در حالیکه وقتی یک حادثۀ خوب اتفاق میافتد، خبر آن تا این حد در بین مردم بازتاب پیدا نمیکند. به همین دلیل، اخبار منفی، اثر تخریبی و ماندگاری بیشتری در ذهن مردم خواهد داشت.
پنجم- در بحث روایتگری، باید بپذیریم که گروههای مرجعی که در سالهای اول انقلاب مورد وثوق و اعتماد جامعه بودند و مردم از آنها اثرپذیری داشتند، امروز دیگر صاحب وجاهت نیستند. یعنی یا دشمن پایگاه آنها را تضعیف کرده و یا به خاطر عملکرد ناصوابی که داشتند، مقبولیت و محبوبیت خود را از دست دادهاند. از این رو، نظام باید این قشر از گروههای مرجع را از میدان روایتگری کنار بگذارد و صحنه را به راویان قوی، روزآمد، باسلیقه و سلیمالنفس بسپارد.
ششم. از دلایلی که مردم نسبت به اخبار و روایتگری مسئولین ما اعتماد ندارند، این است که حرف مسئولین با عملشان نوعاً مغایر است. وقتی مسئولان سیاسی، اجرایی و حتی امنیتی کشور، خود به آنچه میگویند، عمل نمیکنند، یا خدای ناکرده مردم خلافی از آنها و از اعضای خانوادۀ آنها ببینند، طبیعتاً هر تصمیمی که از جانب آنها و در چرخۀ مدیریت آنها گرفته شود، نزد افکار عمومی خریدار نخواهد داشت.
هفتم- نظر بنده این است که نظام، نه تنها سلطهای بر رسانهها و شبکههای مجازی ندارد؛ بلکه تصمیمسازان و مدیران تصمیم گیرنده، خود تحت تأثیر روایتسازی رسانهها، گاهی دچار انفعال شده و در سیاستگذاریهای راهبردی دارند به کجراهه میروند.
هشتم- از دلایل موفقیت «روایت مسلح» در جامعه ما این است که نهادهای حکومت (مسئولین و مدیران سه قوه) با مردم حرف نمیزنند، یا به عبارت دیگر از زبان مردم حرف نمیزنند. یعنی مسئولین ما خودشان با خودشان حرف میزنند و به همدیگر گزارش کار میدهند و از مردم به صورت کلی منفک هستند، مگر وقتی که به رأی مردم یا به حضور آنها احتیاج داشته باشند. به عبارت سادهتر، روایت بیگانگان از این جهت به اسلحه تبدیل میشود که مسئولین فرهنگی و سیاسی ما عملکرد خوبی از خود نشان نمیدهند و غیر از بهرهگیری سیاسی از مردم، دأب دیگری ندارند. روایتها به این دلیل اسلحه میشوند که دولتمردان، خودشان منشأ اختلاف و تنش هستند و با موضعگیریهایشان، بیثباتی و کاستی و ناراستی را به جامعه پمپاژ میکنند، اگر مسئولین اختلافات را کنار بگذارند و حقیقتاً در صدد حل مشکلات مردم باشند؛ اعتماد مردم هم به آنها حفظ میشود و در نتیجه، روایت مسلح، دیگر برای هدفگیری ذهن مردم کارآیی نخواهد نداشت...
نهم- در پروژه اسلامهراسی و ایرانهراسی نیز که از اولویتهای آمریکا و اروپا محسوب میشد و تا حد قابل توجهی هم موفق شد، معلول همین جنگ شناختی با سلاح روایت بود که مسئولین ما به دلیل عدم مقبولیتی که داشتند، خلع سلاح شدند و نتوانستند در برابر آن بایستند. در نتیجه، افکارعمومی جامعه مغلوب روایتسازی دشمن شد و تا آنجا پیش رفت که بدیهیترین موفقیتها و ارزشمندترین آرمانهای خود را انکار و دروغترین روایت بیگانه را راست پنداشتند.
+ تا وقتی فرهنگ خدمت به مردم و پیشرفت کشور در بین مدیران ارشد، دغدغۀ اصلی نباشد و تا وقتی که مدیران سیاسی و اجرایی ما در دابره ناکارآمدی و ندانمکاری خود بلولند، زمینه برای شکلگیری روایت مسلح فراهم است.