درحاشیۀ برگ خزان به جای فحاشی، نقاشی میکردم! پرِ طاووس را جای کابوس میگذاشتم، بامداد را با مَداد و شام را با شکم گرسنه مینوشتم. چشمِ خشمِ خویش را میبستم و مشق عشق را نه فقط درشت، که درست مینگاشتم! تا اهالی نیرنگ بدانند که گلکدۀ این دهکده هنوز رنگ رنگ است و پای فرهنگ این مرز و بوم لنگ نیست.
+ خوشا به حال منتظران حقیقی که چشم های انتظارشان همیشه بیدار و اشکبار است...
++ در آنات حُسن انگیز شبهای نورانی رمضان، همدیگر را دعا کنیم...